عشق قائل به زمان و مکان نیست،
به هست و نیست هم!
ساده تر بگویمت،
بودی دوستت داشتم...
نیستی؛
هنوز هم دوستت دارم!
#طاهره_اباذری_هریس
هدایت شده از -ࢪوحاء !:)
@anche_nagooftam
و خانوم یاقوت عزیز
شما به چهره جذاب داری
صورت گرد
با موهای قهوه ای
استایلت :
یه شومیز سفید بلند و شلوار بگ لی ابی روشن
و یه روسری که پایینش چین خورده
همین دیه
-من اناری را می کنم دانه ، به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود!
دل من تنگ است ، تنگ میدانی چیست ؟
اینکه دل سپرم به چشمانت را چه ، میدانی چیست ؟
تو که ندیدی آن دو حفره سیاه را ، غرق در چشمان یار شدن را چه میدانی چیست !؟
بی قراری های روزانه ، بی خوابی های شبانه ، اصلا چه میدانی چیست !
حس خوب فکر کردن به آغوشش را تو میدانی چیست ؟
دل من عاشق شده ، عاشق چشمانش، اصلا بگو میدانی عاشقی چیست؟
دعای ربنای قنوت همه شب شده ، کاش بدانی و بداند که حالم چیست !
@mahva_1 مِثلمُردابِغَمگینیکِهنیلوفَرنَداشت حال خوبم نصفنصف میایی چنلم؟ -🚶♀️ - ب حمایتت نیاز دارم
_
حواسم پرتِ زیبایی ات شد..
منِ دست و پا چلفتی
نصفِ بیشترِ شعرم را
ریختم زمین!
فقط ماند
یک دوستت دارمِ ساده.!
هدایت شده از حق گوی بزرگ ! ( 1 )
حمایت شیم ؟!
https://eitaa.com/joinchat/1906704601Ce86c03b3e9
#فور
نشسته بود خیره شده بود به دستاش.
گفتم: "باز چه مرگته؟!"
نفس عمیقی کشید؛ با بغض گفت:
"یه بار که دستامون چفتِ هم بود بهم گفت میدونی چقدر دوستت دارم؟! اندازه ی انگشتای دستای همه ی آدمای دنیا، میدونی چقدر میشه؟! هشت میلیارد آدمه و دوتا دست و ده تا انگشت و اووووووو...اصلا حد و حساب نداره که، بی حد و حساب دوستت دارم دیوونه!
موقعی که داشت می رفت نگفتم کاری به اون همه آدم و دستای غریبه شون ندارم، ببین منو!
اگه بری این دستا اون قدری خالی میشن که هیچکس از بین این هشت میلیارد نفر نمیتونه کاری برای حسرتشون کنه!
نگفتم و رفت! گفتن و نگفتنم فرقیم نداشت، رفتنی رو غل و زنجیرشم کنی یه راهی برای نموندن پیدا میکنه...
گاهی وقتا که حرفاش یادم میفته زل میزنم به دستایی که برای بار آخرم نشد که دستاشو بگیره، با خودم فکر میکنم یعنی از بین اون آدمایی که میگفت، الان دستاش قفل شده توو دستای کی و داره توو گوش کی از دوست داشتنی میگه که حد و حساب نداره؟!"
| طاهره اباذری هریس |
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست!
#سعدی-
این روزا که حال و هوای عید و بهاره، از جلوی هر مغازه ای که رد میشی نوشته پالتو پنجاه درصد تخفیف، بارانی ۷۰ درصد تخفیف. یه کم دیگه که بگذره پلاکارد میزنن اصلا شما بیا بخر، لباس زمستونی و گَرم ۱۰۰ درصد تخفیف! چند ماه پیش هم اگه از جلوی همون مغازه ها رد می شدی زده بودن مانتوی بهاره فلان قدر تخفیف، تی شرت آستین کوتاه بیسار قدر تخفیف، حراج کردیم لباسای بهاره و تابستونی رو، فقط ببر! چرا؟! چون دیگه به درد نمی خورن، چون وقتِ درستِ بودنشون گذشته، زمانی که احتیاجی بوده به بودنشون نبودن، به خاطر این که دیگه قرار نیست دردی دوا کنن، برای این که وسط گرمای تابستون اون پالتوی خزدار فلان قیمتی به کار نمیاد، یا توی سرمای استخون سوزِ بهمن به هیچ دردی نمیخوره اون لباس نازکِ تابستونیِ رنگ روشن!
میخوام بگم اگه به شما و بودنتون جایی نیازه، اگه زخمی هست که میشه مرهمش شین، اگه دردِ مگویی هست که محرمشین، اگه آتیش و تبی هست که میتونین مثل یه لیوان آب یخ باشین براش، اگه عرق سرد و لرزی هست که میتونین با گرمای وجودتون درمونش باشین، اگه میتونین آروم و قرار دل بی قراری باشین، انقدری دست دست نکنین که ارزش بودنتون تخفیف بخوره، کم بشه، هیچ بشه!
حواستون به تیک تاک ثانیه های ساعت و گذر بی وقفه ی زمان باشه که اگه وقتش بگذره، اگه بهارش بشه زمستون، گرماش بشه سرما و زخمش جذام، اگه نبودنتون بشه عزرائیل و جون بگیره، دیگه بودنتون دردی دوا نمی کنه از کسی، حتی اگه حکم نوش دارو داشته باشین برای سهراب!
| طاهره اباذری هریس |