گفته بودند:
که "از دل برود یار چو از دیده برفت"
سالها هست
که از دیده ی من رفتی،
لیک،
دلم از مِهر تو آکنده هنوز!
تا کجا باید سفر کرد ؟! تا کجا باید دویید ؟!
از کجا باید سفر کرد ؟! تا به شهر تو رسید :)
وقتی گریبانِ عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازَل می آفرید...!
وقتی زمین نازِ تو را در آسِمانها می کشید...!
وقتی عطش طعمِ تو را با اشکهایم می چشید
"من عاشقِ چشمت شدم" نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی...!
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود...
آن دَم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود...
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد...!
آدم زمینیتر شد و عالَم به آدم سِجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی...!
| افشین یداللهی |
می گفت عشق مثل یک بیماری میمونه که تو هر آدمی یک جور بروز میکنه،
یکی بدبین میشه،
یکی مهربون میشه،
یکی غمگین میشه،
یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها می کنن میرن!
من تنها حسی که دارم دلتنگیه،
ولی یه سوال مثل خوره افتاده تو سرم،
اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟!
| روزبه معین |
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...
" دنیا به شاعرها بدهکاره "
_آخرین باری که اینجا اومدیم یادته؟!
+ آره ... آخرین باری که همدیگه رو دیدیم همین جا بود ... دقیقا همین میز نشسته بودیم ، فقط الان جامون عوض شده
_ خیلی سال گذشته ... خیلی عوض شدیم ولی اینجا هنوز مثل قدیمه ...
+ کاش نبود ... احساس می کنم تک تک این میز و صندلی ها بهم خیره شدن و دارن سرزنشم میکنن
_ نمی خواد زمین رو بِکنی و خاطره ها رو بیرون بیاری ...
+ یه سوال بپرسم؟
_ آره حتما
+ بعد از من دوباره با کسی اینجا اومدی ؟!
- آره با خیلی ها
+ سخت نبود؟!
_ وقتی قرار بود برای آخرین بار ببینمشون اینجا قرار میگذاشتم ...اینجا جایی بود که یاد گرفته بودم میشه فراموشی گرفت ...یه برمودایی داره که همه ی خاطره ها رو قورت میده... رو همین صندلی می شستم و یادم میومد من مهمتر از اینارو از دست دادم ...
+ یه اعترافی کنم ... من هنوز بهت فکر می کنم ، خیلی زیاد ، گفتم شاید ...
_ ادامه نده چون چیزی عوض نمیشه ... فقط یاد بگیر دنیا خیلی نامرده
+ چرا؟!
_چون وقتی چیزی یا کسی رو با همه ی وجودت می خوای ، نمی تونی داشته باشیش ولی یه روز میرسه که همون رو میتونی داشته باشی ولی دیگه نمی خوایش
| حسین حائریان |
هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای
با هر قدم که دور شدی، استخوان شکست
| احسان افشاری |