در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت
باور نمی کردم به آسانی دلم رفت
از هم سراغش را رفیقان می گرفتند
در وا شد و آمد به مهمانی، دلم رفت
رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!
پرسید: شعرت را نمی خوانی؟ دلم رفت
مثل معلم ها به ذوقم آفرین گفت
مانند یک طفل دبستانی دلم رفت
من از دیار منزوی، او اهل فردوس
یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت
ای کاش آن شب دست در مویش نمی برد
زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت
ای کاش اصلا من نمی رفتم کنارش
اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت
دیگر دلم ـ رخت سفیدم ـ نیست در بند
دیروز طوفان شد، چه طوفانی...رفت...
#کاظم_بهمنی
می گفت عشق مثل یک بیماری میمونه که تو هر آدمی یک جور بروز میکنه،
یکی بدبین میشه،
یکی مهربون میشه،
یکی غمگین میشه،
یه سری هم از ترس واگیردار بودن رها می کنن میرن!
من تنها حسی که دارم دلتنگیه،
ولی یه سوال مثل خوره افتاده تو سرم،
اگه دیگه دلتنگ کسی نشم چی؟!
| روزبه معین |
محبوب من؛
ما که توقع نداشتیم این دنیا ما را ناز کند، یا گرم در آغوش بگیرد
فقط توقع بود که این قدر جگرمان را نسوزاند!
محبوب من!
عدالت یعنی هرچیزی، هرکسی، سرجای خودش باشد
عدل این است که شما دردل ما باشید...
| محمد صالح علاء |
اوجِ غمِ اين قصه در اين شعر همين جاست
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار!
هدایت شده از روح!
اونی که میدونه ناراحتی حرفی نمیزنه و فقط بغلت میکنه هم بحثش جداست.
در روانشناسی اصطلاحی وجود داره به نام touch starved به معنای گرسنگی پوست به حالتی گفته میشه که احتیاج داریم یه نفر بغلمون کنه یا دستمون رو بگیره،دقیقا مثل یه آرامش بهش استرس و اضطرابتون رو کاهش میده ونمیذاره احساس تنهایی کنیم و حالمون رو خوب میکنه.
_
در من بوی دارچین
در تو عطر بهار نارنج
بیا دست در دست هم
قدم بزنیم
کوچههای پایتخت را...
| جمال ثریا |
من فکر نان شب فقط بودم
او از لب و از روسری میگفت
در من زنی با درد می جنگید
او از فنون دلبری می گفت
می گفت و من با بغض خندیدم
می گفت و من صورت خراشیدم
می گفت و من مردانه پوشیدم
می گفت و زلفم را تراشیدم
می گفت و می گفتم ولی افسوس
دنیای ما با هم تفاوت داشت
من احمقانه ریشه می دادم
او احمقانه تر تبر برداشت
دلگیرم از دنیای نامردی
که بغض یک زن را نمی فهمد
آغوش من آن جنگل بکری ست
که راه آهن را نمی فهمد
گفتم جهان نامرد نامرد ست
نامرد یعنی پول داروهام
نامرد یعنی قبض آب و برق
نامرد یعنی درد زانوهام
نامرد یعنی خانه ای بی مرد
نامرد یعنی دست خالی ، آه
وقتی ببینی بچه ات بیمار
افتاده روی تخت درمانگاه
نامرد یعنی کیسه ی سیمان
بر روی دوش طاقت بابا
هی برجها قد می کشیدندو
کوتاه می شد قامت بابا
نامرد یعنی جنگ در بین
یک مشت حزب باد و ترسوها
در خون گرمم غوطه ور بودم
بر جانم افتادند زالوها
آه از "جهان سست و بی بنیاد"
ای وای"از این فرهاد کش فریاد"
نامرد یعنی جوی خون در شهر
یعنی خیابان امیر آباد
نامرد یعنی خانه ای بی سقف
یعنی خدای بچه های کار
سرمایه ی آن تن فروشی که
ای تف به تو دنیای لاکردار
مادر مرا با بوسه راهی کن
من از مسیرم برنمیگردم
مادر تو گفتی زندگی سخت است
گفتی ولی باور نمی کردم
شاعر شدیم و درد را دیدیم
او از لب و از زلف زن می گفت
من همچنان از درد می گفتم
او همچنان در وصف تن می گفت
| رویا ابراهیمی |
گفته ام بارها و میگویم
بی وجودش حیات مکروه است
همهی عمرتکیه گاهم بود
پدرم نام کوچکش کوه است!
| امید صباغ نو |