eitaa logo
| دو خط شهدا |
876 دنبال‌کننده
183 عکس
39 ویدیو
31 فایل
تاملى كوتاه بر سخنان شهدا دیگر کانال های ما @Photo_Mazhabi @Do_khatRoze @Dokhat_Agha @Dokhat_Emam ارتباط با ادمین : ؟ کپی به شرط صلواتی هدیه به شهدا تبادل نداریم!🚫 تأسیس 14 شهریور 1399
مشاهده در ایتا
دانلود
. شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»نصف شب که شد.گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد.بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت:«حالا بریم»چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم. ▪️ @Dokhat_shohada
415177_741.mp3
1.8M
آخرین صوت از شهید صابری قبل از شهادت ▪️ @Dokhat_shohada
. عراقی ها با همه ی تجهیزات آمده بودن دسمت نخلستان های خرمشهر،ما بچه های فدایان اسلام با ام۱ و ژ۳ که آن هم مهمات کمی داشتیم در یک طرف نخلستان. آقاسید گفت شب یک تراکتور یا لودر بیارید نخلستان!گفتم برای چی اقاسید؟گفتن بیارید متوجه می شید! شب اقاسید لودر روشن کرد و به شخم زدن،صدای که از لودر می آمد باعث شد عراقی ها فکر کنن تانک های ایرانی به سمت آن ها در حرکت هست و به همین علت فرار کردند... ▪️ @Dokhat_shohada
. به برادران اهل مسجد و جماعت سفارش می کنم که سعی کنید اخوّت بیشتری در بین خود داشته باشید و در برخورد با یکدیگر هرگز تکبّر نورزید و یادتان باشد که همه ی ما بندگانی هستیم که بازگشتمان به سوی خداست، لذا اگر توانستیم خودمان را اصلاح کنیم، امر به معروف و نهی از منکر ما در جامعه، موثّر و مفید خواهد بود. ▪️ @Dokhat_shohada
. فرمانده های تیپ ها بودند؛ خرازی، زین الدین، بقایی و. . . . حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست» هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از اشک، تا پتوی سوم خیس شده بود. ▪️ @Dokhat_shohada
. يك ليست چهارده نفره. شهداي شناسايي شده ي عمليات بعدي بودند. مي گفت ازشان معلوم است. از نفر اول گرفتم آمدم پايين. ـ ابراهيم، چرا جاي چهاردهمي خاليه؟ نگاهم كرد. انگار داشت التماس مي كرد. گفت «...اين رو ديگه تو بايد دعا كني.» ▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
#نعم_الرفیق #پس_زمینه #استوری ▪️ @Dokhat_shohada
. روز سوم عملیات بود. حاجی هم می‌رفت خط و برمی‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر،‌ یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواند.مسئله‌ی دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمی‌توانست روی پا بایستد.سرم به دستش بود و مجبوری، گوشه‌ی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بی‌سیم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت می‌کرد؛‌ خبر می‌گرفت و راهنمائی می‌کرد. این‌جا هم ول کن نبود... ▪️ @Dokhat_shohada
| دو خط شهدا |
. روز سوم عملیات بود. حاجی هم می‌رفت خط و برمی‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نما
. چشم از آسمان نمی‌گرفت. یک ریز اشک می‌ریخت. طاقتم طاق شد. - چی شده حاجی؟ جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهمیدم،‌ ولی بعد چرا. آسمان داشت بچه‌ها را همراهی می‌کرد. وقتی می‌رسیدند به دشت،‌ ماه می‌رفت پشت ابرها. وقتی می‌خواستند از رودخانه رد شوند و نور می‌خواستند،‌ بیرون می‌آمد. پشت بی‌سیم گفت «متوجه ماه هم باشین.» پنج دقیقه‌ی بعد،‌صدای گریه‌ی فرمان‌ده‌ها از پشت بی‌سیم می‌آمد. ▪️ @Dokhat_shohada