eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
902 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏🌿』 💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یه‌سلامم‌بدیم‌به‌آقامون‌صاحب‌الزمان! 💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ 💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن 💕و یا شریڪَ القران 💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے 💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
🌺"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"🌿 بھ نیابٺ از ↯♥️ شهید روح الله صحرایی
هدایت شده از عارفین
💢 چهار عمل که رزق و روزی انسان را کم می‌کند 🌹 امام سجّاد (علیه السلام) فرمودند: مکروهاتی که را از انسان دفع می‌کنند: ① و نداری کردن در حضور مردم؛ ② دیرهنگام شب و بعد از نماز صبح؛ ③ تحقیر و کم‌ارزش شمردن های خدا؛ ④ شکوِه و گلایه داشتن از خداوند متعال. 📗 معانی الاخبار، ص ۲۷۱ 🆔 @Arefin
به سمت شرق ترین نقطه عالم🙃♥️ ☀️💛
🌿 ³ تا صلوات برای سلامتی حضرت آقا میفرستین؟🙂
دخترانِ‌ پرواツ
#سلام_امام_زمانم 🌸 سلام مولایم، سلام منجے بشریت، سلام عدالت گستر بےهمتا، و یاور مظلومین جہان کھ
‌مثلا . . . یهـ‌روزی‌برسھ‌کھ : همهـ‌ی‌خبرنگارهاوعکـٰاس‌ها، جمع‌‌بشن‌‌دورِامامِ‌زمانـ[؏ـج] :)♥️ 🌱 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
 علیه السلام : در مورد چگونگی خواندن نماز فرمودند: وقتی نماز واجب میخوانی آنرا در وقت خودش چنان بخوان که گویا دیگر هرگز به نماز موفق نمی شوی.  (محجة البیضاء جلد 1 صفحه 350 )   ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
📙🖋○• • . دلخوشم‌باتواگرازدور صحبت‌مۍڪنم!.. 🍃`∞ :) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
👤میگن امام حسین {علیه السلام} رو غروب روز جمعه به شهادت رسوندن غروب روز جمعه شد🏜 یادت رفت سلام بدی حالا حالا باید بدویی... (:🚧 ♥️ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌هفتادوچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 سلام آقاي ساندرز
💙 :) 🌱 شیطان درون صدا توي گلوم خفه شد ... شيطان درونم دست بردار نبود ... شعله هاي غرورم زبانه مي كشيد و اين حق رو به من مي داد كه اشتباهم رو توجيه كنم ... - تو يه پليس خوبي ... با پليس هاي فاسد فرق داري ... وظيفه تو حفظ امنيت مردمه و اين دقيقا كاري بود كه در اين مدت انجام دادي ... دليلي براي شرمساري نيست ... براي چند ثانيه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختي پايين مي رفت انگار اون قطرات روي خاك خشكيده كوير غلت مي خورد ... دوباره نفس عميقي كشيدم و ... - و اينكه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توي پارك واقعا اشتباه بود ... با شنيدن اين جمله كمي چهره اش آرام شد ... - هر چند اين اولين اشتباهم در حق شما نبود ... لبخند تلخي صورتش رو پر كرد ... حس كردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ... - و مي خواستم اين رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توي پرونده چيزي ننوشتم ... و دليلي هم براي نوشتن وجود نداشت ... حالا ديگه كاملا مي شد حلقه هاي اشك رو توي صورتش ديد ... حالتي كه ديگه نتونست كنترلش كنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خيس اون قطره ها رو مخفي كنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحير من مي لرزيد ... بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من ... - متشكرم كارآگاه ... واقعا متشكرم ... چقدر معادله سختي بود ... مردي كه داشت مقابل چشمان من اشك مي ريخت ... بغضش رو به سختي پايين داد ... و لبخند روي اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون كلمات رو تكرار كرد ... - متشكرم كارآگاه ... ديدن شادي توي اون صورت منقلب براي من عجيب بود ... چند لحظه بهش نگاه كردم ... نمي دونستم ادامه دادن حرفم كار درستي بود يا نه ... غرورم فرياد مي كشيد كه برگرد ... هر چي تا همين جا گفتي كافيه ... اما من با چيزهايي مواجه شده بودم كه هرگز نديده بودم ... آدم هايي از دنياي ديگه كه فقط كنار ما زندگي مي كردن ... و من سوال هاي زيادي داشتم ... چند قدم ازش دور شده بودم كه دوباره برگشتم سمتش ... - آقاي ساندرز ... مي تونم ازتون يه سوال شخصي بكنم؟ ... با لبخند بزرگي پله ها رو برگشت پايين و اومد سمتم ... - حتما ... نمي خواستم شاديش رو خراب كنم ... و نمي خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگيش سرك كشيدم ... به خصوص كه اين كار بدون مجوز دادستاني و غيرقانوني بود ... و توي اون تاريكي شب، چيزي با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشين مي كشيد تا از ساندرز جدا كنه ... اما نيروي اراده من قوي تر بود ... چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم هاي سرخ نگاه كردم ... - مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم ... اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد ... چرا مي خوايد بريد ايران؟ ... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva