eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
901 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 به قیافم تو آینه نگاه کردم آماده بودم چادرم رو سرم کردم ولبه های روسری مشکیم رو هم صاف کردم بوی خوش ادکلنم اتاق و پر کرده بود بس که با فاصله زدم گوشیم رو برداشتم این بار مانتو قهوه ایم جیب نداشت و مجبور شدم گوشیم رو دستم‌نگه دارم به مامان هم گفتم کجامیخوام برم و ازش خداحافظی کردم امروز بهتر از روزای قبل بودم‌ نصف مسیر رو پیاده رفتم هم پاهام درد گرفته بودو هم دیر شد واسه همین ترجیح دادم بر خلاف میلم تاکسی بگیرم داشتم به این فکر میکردمم چی میشد حداقل برای یه مدت کوتاه همه غم هام محو میشد وقتی رسیدیم کرایه رودادم وپیاده شدم با شوق رفتم طرف ریحانه نشست بود کنار قبر پدرش وسرش رو پاهاش بود متوجه حضورم نبود کنارش نشستم و دستم روگذاشتم رو شونه اش که سریع برگشت سمتم با دیدنم یه لبخندی زد وگفت + سلام با کی اومدیی؟ _سلام بر تو ای دختر زیبای من با پاهایم آمده ام +خداروشکرکه خل شدی دوباره خندیدم و محکم بوسیدمش ک صداش بلند شد با دستم روسنگ قبر زدم و فاتحه خوندم یهو یاد چیزی افتادم وزدم روصورتم و گفتم ای وای میخواستم گل بخرم‌ بزارم رو مزارشهدا +خب حالا اشکالی نداره دفعه بعد بخر _اخه شایدهمیشه بابا اینا اینطوری نباشن باید ازفرصتام استفاده کنم اینجا گل فروشی نزدیک نداره؟ +داره ولی خیلی نزدیک نیستا _اشکالی نداره میرم زودمیام چیزی نگفت و با لبخند بدرقه ام کرد میخواستم فقط امروز رو به چیزای بد فکر نکنم قدم هام رو تندکردم و باراهنمایی این و اون گل فروشی روپیداکردم هرچی گل سرخ رنگ به چشمم خوردرو برداشتم حساب کردم وبا همون لبخند که از لبام یه لحظه ام‌کنار نمیرفت برگشتم به یکی ازبزرگترین آرزهام رسیده بودم حق داشتم خوشحال باشم دلم میخواست به همه ی دنیا شیرینی بدم ازدورریحانه رودیدم که یه کتابی دستشه و داره میخونه وقتی نزدیک ترشدم فهمیدم قرآنه با تعجب نگام کردوگفت +فاطمهه کل مسیر رودوییدی؟ _نهه چطور؟ +خیلی زودرسیدی خندیدم ودوباره نشستم کنارش گوشیم رو گذاشتم کنارشو چندتا شاخه گل تو دوتادستم گرفتم بلندشدم ک گفت +کجا _میرم ایناروبزارم روسنگ قبرشهدا توهم بقیه روبزار +آها باشه یه چند صفحه مونده تموم شه میام ازریحانه دورشدم ورسیدم به اولین شهید به عکسش نگاه کردم و بعدگل رو گذاشتم رومزارش وقتی به چهره هایی که جوون بود میرسیدم تاریخ تولد و شهادتشون رو نگاه میکردم تابفهمم چند سالشونه گلای تو دستم تموم شده بود به اطرافم نگاه کردم تا ببینم ریحانه اومده یانه وقتی کسی رو ندیدم رفتم سمت قبر پدرش غروب شده بود وهوا به تاریکی میرفت باید عجله میکردم خیلی کند بودم وقتی نزدیک شدم متوجه حضور یه مردی کنارریحانه شدم به خیال اینکه روح الله ست جلو رفتم سرش پایین بود الان که نزدیک تر شده بودم فهمیدم هیکل و موهاش هیچ شباهتی به روح الله نداره چند قدم رفتم‌جلو سرش رو که بالاآورداحساس کردم یه لحظه پاهام بی حس شد داشتم میافتادم ولی تونستم خودم رو واسه حفظ آبرومم که شده نگه دارم با یه لبخند که تضاد زیادی با چشمای خستش داشت وتمام سعیش ،رو پنهان کردنش بودنگام کرد چقدر دلم میخواست یه باردیگه لبخند روروی صورتش ببینم فکر میکردم توهم زدم خیلی هل شده بودم چرا میخندید؟ تمام تلاشام رودوباره بر باد دادم غرورالکی وقارالکی خانومی الکی وخلاصه هرچی که تاالان واسه یاد گرفتنش خودمو هلاک کرده بودم همه ازیادم رفت سرش روانداخت پایین و سلام کرد با صدای سلامش به خودم اومدم ومثل خودش جواب دادم ریحانه شرمنده گفت +فاطمه جون ببخشید دیر کردم محمد یهویی پیداش شدحواسم پرت شد جایی که بودم باعث قوت قلبم بود از چندتا شهیدگمنامی که تازه رو قبرشون گل گذاشته بودم والتماسشون کردم که منو به آرزوم برسونن خواستم بهم ارامش بدن صدای تالپ تولوپ قلبم اجازه نمیداد فکرکنم بعدازچنددقیقه تونستم مثل قبل آروم شم گفتم _اشکالی نداره بیا بریم بقیش رو بزاریم +باشه راستی گوشیت زنگ خورد _عه ندیدی کی بود +مادرت بودولی جواب ندادم خواستم بگم باشه بعد بهش زنگ میزنم که صدای آرامشبخشی که گذاشته بودم روآهنگ زنگم مانع شد‌ گوشیم روسنگ قبربود سریع برداشتمش و جواب دادم _سلام +سلام فاطمه جون من دارم میرم بیمارستان بیام‌دنبالت _الان +اره دیگه شب شدا بابات خوشش نمیاد زیاد بیرون بمونی نگام به گلاافتادوگفتم _آخه الان که دلم میخواست بیشتر بمونم من تازه محمد رو دیده بودم نمیخواستم این فرصت رواز دست بدم ولی چاره ای نداشتم +باشه بیا +چنددقیقه دیگه میرسم فعلاخداحافظ ناراحت گوشیم روقطع کردم دوباره توجه ام به محمدجلب شدحس کردم داشت چیزی به ریحانه میگفت وبا دیدن من ادامه نداد ریحانه گفت +چیشد فاطمه جون میخوان بیان دنبالت با لبولوچه ای اویزون گفتم _اره ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🌺 دستش رو گذاشت روبازوم و گفت : +بهشون زنگ بزن ،بگو ما میرسونیمت نگران نباشن خیلی دیر نمیشه. با اینکه تو دلم عروسی به پا کرده بودم گفتم: _نه بابا چرا به شما زحمت بدم داره میاد دیگه‌. ریحانه اخم کرد و گفت : +حرف نباشه زنگ بزن . _آخه... +آخه بی آخه بدو زنگ زدم به مامان. خداروشکر قبول کرد، فقط تاکید داشت دیر نکنم ریحانه یه نیمچه لبخندی زد وگل هارو برداشت چندتا شاخه از دستش گرفتم و دوباره گذاشتم رو سنگ قبر پدرش هی میخواستم به محمد نگاه کنم ولی نمیشد میترسیدم مچم رو بگیره و دوباره مثل اوایل باهام لج شه. ازش دور شدیم و روی همه ی قبرا گل گذاشتیم با صدای اذان ریحانه دستم رو گرفت و گفت : +وضو داری؟ +نه _خب اشکالی نداره بیا بریم وضو بگیر بعد بریم تو حسینیه نماز بخونیم دستم رو کشید و با خودش برد داشتیم از کنار محمد رد میشدیم که از جاش بلند شد و گفت : +ریحانه جان ریحانه ایستاد وقتی نگاهشون رو به هم دیدم تازه تونستم محمد رو برانداز کنم چشم هاشو دوخته بود به ریحانه و ازش پرسید: +کجا؟ که ریحانه گفت : _میخوایم وضو بگیریم داداش لباسش و تکوند و گفت صبر کن منم بیام. ریحانه متعجب پرسید : +مگه وضو نداری؟ محمد گفت : _دارم اومد کنارمون ریحانه هم دیکه چیزی نپرسید که محمد بعد چند لحظه سکوت ادامه داد: + شب شده اون سمت تاریکه پشت حسینیه هم که شرایطش رو میدونی عزیزم ...! ریحانه گفت: +بله چشم محمد کنار ریحانه راه می اومد به ریحانه نزدیک شدم و گفتم : +چیشد ؟ آروم لبخند زد و گفت هیچی بابا داداشم میترسه لولو بخورتمون فکر نمیکردم دستشویی انقدر فاصله داشته باشه مسیر تاریکی هم داشت محمد بیرون ایستاد و منو و ریحانه سریع رفتیم تو ریحانه منتظر موند وضو بگیرم پرسیدم : +ریحانه جون تو همیشه وضو داری؟ +من نه در این حد سعادت ندارم ولی محمد همیشه با وضوعه من چون داشتیم میومدیم اینجا وضو گرفتم. نمیدونستم چجوری لبخندم رو جمع کنم لبخندی که سعی کردم پنهونش کنم از چشم ریحانه دور نموند سریع وضو گرفتم واومدیم بیرون . تا اومدیم بیرون چشمم خوردبه تابلوی روبه روم. یه فلش زده بود و بالاش نوشته بود "غسالخانه" یخورده اونور تر رو که نگاه کردم یه تابوت چوبی جلوی یه دردیدم تنم از ترس مور مورشدم نگاهم خیره موندبه نوشته از بچگی از هرچی که به مرده ربط داشت میترسیدم نگاهم برگشت به محمد که دیدم نگاه اون هم به منه از ترس و هیجان این نگاه دستام یخ شد بی اراده به محمدچندقدم نزدیک تر شدم که ریحانه هم اومد قدم هام رو باهاشون میزون کرده بودم که عقب نمونم داشتم از ترس هلاک میشدم ولی با این حال سعی کردم مثل ریحانه رفتار کنم بالاخره رسیدیم به حسینیه و نمازمون رو خوندیم دلم نمیخواست انقدر زود ازشون جدا شم ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
. ده تا صلوات هدیه به امام حسن مجتبی علیه‌السلام بخوانیم☺️♥️ 🌱 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
🌸💕 ۵ صلوات به نیت رفیق شهیدت، هدیه به خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ☺️💜 برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج🌿💚 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدای حضرت‌ ماه♥️🌙
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏🌿』 💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یه‌سلامم‌بدیم‌به‌آقامون‌صاحب‌الزمان! 💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ 💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن 💕و یا شریڪَ القران 💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے 💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
🌺"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"🌿 بھ نیابٺ از ↯♥️ شهید ابوالقاسم عبوری
22.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•| 📿 همه ، مخصوصاً خانواده‌هایی که نگران عاقبت بخیری خودتون و بچه هاتون هستید حتما ببینید👀♥️ •| سلام‌الله‌علیها 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva