eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
899 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
↻ از شخصـے پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟✨ گفت : یڪ قدم🚶🏻‍♂ گفتند : چطور ؟!🤔 گفت : مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید 🚶🏻‍♂ پاے دیگرتان در بهشت است 🕊 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از روضه فکر
🚶🏻‍♂ هشتگ نه به اینترنت ملی رو میان ترند میکنن به والله همینا نمیدونن اصلا اینترنت ملی چیه :] @refighegomnam
ڪار‌مااونجا‌خراب‌شد‌ڪہ: گفتـیم‌چر‌اول‌ڪردی‌بہ‌امون‌خدا چر‌ماشینو‌ول‌ڪردۍ‌بہ‌امون‌خدا‌ ا‌گ‌بہ‌‌امون‌خد‌اول‌نڪنـیم‌پس‌بہ امون‌ڪۍ‌ول‌ڪنیم؟(((: 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
•••❀••• 「قَلـب‌ِ‌‌ زَمیـن‌گِـࢪِفتہ زمان‌ ࢪا‌ قَـراࢪ نیـسٺ... اِۍ‌بٌغض‌ِ ماندھ در‌ دلِ‌ هَفٺ آسمان بیا...💔」 |••اَݪْسَّـلٰام‌ُعَلَیْڪ‌َیـٰا‌بَقِیَّة‌َاللّٰھْ...🌱💚| 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
﴾﷽﴿ . روح‌الله آدم یک جا بشینی نبود. همیشه در حال تلاش کردن بود. حقوقش کفاف زندگی مشترکی که شروع کرده بود را نمی‌داد. گاهی با موتور می‌رفت مسافرکشی می‌کرد. اما پولی که از این راه به دست می‌آورد را خرج خورد و خوراک نمی‌کرد. به خانمش می‌گفت: این پول رو جدا بزار، من گواهینامه موتور ندارم، ممکنه پولش شبه‌ناک باشه. به حقوق سپاه اطمینان بیشتری دارم. با این پول، پول آب و برق و شارژ ساختمون رو بدیم... . خیلی به مال حلالی که می‌خوردند دقت داشت... . @shahid_roohollah_ghorbani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای موبایلم میآید،بدون اینکه چشمانم را باز کنم،با دست به دنبالش میگردم. برش میدارم و با گوشه ی چشم اسم فاطمه را میبینم. جواب میدهم. :_الو،جانمـ فاطمه؟ صدای پر از شادی اش در گوشم میپیچد :+سلام علیکم خانم،بابا تو هنوز دل نکندی از اون رختخواب؟؟ :_باور کن تازه چشمام گرم شده بود،هنوز بدنم عادت داره ساعت شش نشده پاشم،چه خبره حاال کبکت خروس میخونه؟ :+اولا که ساعت ده صبحه،از ساعت شش تا الآن چهار ساعت وقت هست،تو میگی تازه چشمات گرم شده بود؟ بعدم بیا بریم بشر یه دوری بزنیم از آزادی مون لذت ببریم. :_باشه،کجا بیام؟ :+بیا خونه ی ما،راستی اشکالی نداره که فرشته ام باهامون باشه :_معلومه که نه،چه بهتر،فقط من قبلش باید یه سر تا مسجد برم :+باشه پس میبینمت زود بیا،خدافظ :_خداحافظ بلند میشوم،لباس مرتب میپوشم و راهی خانه ی فاطمه میشوم. مامان بازهم خانه نیست... سر خیابان چادرم را سر میکنم و راه میافتم . به مسجد میرسم،باز همان حال معنوی به سراغم میآید،دلم میخواهد پرواز کنم.. ولی وقت ندارم الآن داخل مسجد بشوم. جلوی در پسربچه ای پنج،شش ساله ایستاده،به طرفش میروم. :_سلام گل پسر به طرفم برمیگردد :+سلام خانم،من آقاعلی ام،گل پسر نیستم که.. :_عزیزدلم کنارش روی سکوی مسجد مینشینم و کیفم را در جست و جوی چیزی که بتواند این جوانمرد را خوشحال کند،میگردم. در همان حال میگویم :_علی آقا شما مشدی رو میشناسی؟ :+بله که میشناسم :_زحمت میکشی بری صداش کنی؟ :+چشم بالاخره پیدا کردم،حاصل کاوش میشود یک آبنبات. به طرفش میگیرم، :_بفر مایید علی آقا،این مال شماست.. نگاهی به آبنبات و نگاهی به صورت من میاندازد،تردید از چشمانش میبارد. :+نه،مامانم گفته از غریبه ها چیزی نگیرم. صدایی از ورودی مسجد میآید:بگیر علی جان، ایشون غریبه نیستن. علی بلند میشود:دایی،مامان بزرگ همه جا رو دنبالتون گشت. بلند میشوم،سید جواد است. سرم را پایین میاندازم :_ سلام :+سلام علی میگوید:خب دایی من میرم خونه شمام بیا.. و از کنار سیدجواد رد میشود،سید از شانه اش میگیرد:ولی فکر کنم قرار بود یه کاری کنی و به من اشاره میکند،علی انگار تازه یادش آمده میگوید:وای الان مشدی رو صدا میکنم. و به طرف مسجد میدود . سید جواد میخندد و سر تکان میدهد :+ عشق داییشه ناخودآگاه لبخند میزنم :_خدا حفظش کنه میگوید :+راستش به بچه ها سپرده بودم اگه شما رو دیدن، عوض من حلالیت بگیرن،شکر خدا خودتون رو دیدم. خوبی،بدی دیدین حلال کنین :_اختیار دارین،من جز خوبی ندیدم. شما لطف بزرگی در حق من انجام دادین،یعنی من مدیون شمام. :+نفرمایین،انجام وظیفه بود :_دوباره به سلامتی میرید عراق؟ :+نه،راستش...راستش میرم سوریه.. سرم را بالا میآورم،نگاهش به زمین است و لبخند،حاکم لبهایش... میخواهم چیزی بگویم که صدای مشدی میآید: به به،باباجان خوش اومدی،عقر بخیر _سلام مشدی،شرمنده این چندوقت درگیر درس بودم. مِن بعد بیشتر میام ان شاءاللّه و بسته را از زیر چادرم بیرون میآورم:بفرمایید مشدی،این مال شماست. :+این چیه دخترم؟ :_کلاه مشدی،کلاه حصیری. گفتم این روزا تو گرما اینو بذارید سرتون،آفتاب به پوست و چشمتون آسیب نزنه.. :+دستت درد نکنه دخترم،زحمت کشیدی باباجان. 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از روضه فکر
🚶🏻‍♂ تنها فایده ی دولت روحانی این هست که میشه باهاش گاندو های فراوان با مدل های مختلف ساخت :)) @refighegomnam
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva
(👀نگاه به نامحرم) برای‌منی‌که‌فرمانده‌اش‌بودم، باورکردنےنبود.اماعباس‌تابه‌ حال‌یک‌نامحرم‌ندیده‌بود! اولین‌نامحرمی‌کہ‌حتے‌ایشان راهم‌درست‌ندید،‌دخترعمویش بود‌کہ‌نامزدش‌شد...💍🌤 +روزی‌کہ‌برای‌مراسم‌ازدواج‌رفتہ بود،پرسیدم: دخترعمویت‌رادیده‌اے؟! گفت: نہ . . . !🙄✋🏻 [چنین‌آدمےهست‌کہ‌شهید میشود؛ شهیدمراقب‌چشمش‌است🕊! ] +گفتم: توازآنهایی‌هستے‌کہ‌خیلے‌عاشق‌پیشہ میشوی،چون‌اولین‌دخترے کہ‌دیدی‌همسرت‌است . . .💛🌞 ••✾ @modafehh ✾••
💥تلنگر❗️ 👈برای امام زمانمان غیرت داشته باشیم❗️❗️ ⭐️روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. ♦️مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند 📚الکافی، ج ۸ 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva