دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 _خوبه حاج خانم. فخرالسادات آه کشید: _بچهت بی پدر شد، خودتم بیوه! این انتخاب خود
#از_روزی_که_رفتی👀📚
فخرالسادات رو برگرداند:
_گفتنی ها رو باید گفت! شما هم شاهد باشید که من گفتم "بعد از به دنیا اومدن بچه به عقد محمد درمیای. الاقل عموش براش پدری کنه! "
محمد به اعتراض مادر را صدا زد:
_مادر؟!
و از جا برخاست و خانه را ترک کرد. فخرالسادات رو به آیه کرد و گفت:
_حرفامو شنیدی؟
آیه لب تر کرد، باید حرف میزد وگرنه...
_شنیدم! من هنوز عزادارم. هنوز وصیتنامه ی شوهرم باز نشده! هنوز براش سوم و هفتم و چهلم نگرفتم! هنوز عزاداریام تموم نشده حرف از عقد شدنم با مردی میزنید که نه تنها ازم کوچیک تره، بلکه جای برادرمه!
فخرالسادات: جای برادرته، برادرت که نیست. در ضمن تو از رسم خانواده ی ما خبر داشتی!
_پس چرا شما بعد از مرگِ حاجی با برادرش ازدواج نکردی؟
_من دوتا پسر بزرگ داشتم!
_اگه رسمه، برای همه باید باشه! اگه نه، چرا باید قبول کنم؟
ارمیا این روی آیه را دوست داشت. محکم و مقاوم! سرسخت و مودب!
حاج علی: این بحث رو همین الان تموم کنید!
فخرالسادات: من حرفمو زدم! نباید ناپدری سر نوه ی من بیاد! نمیتونی بعد از پسرم بری سراغ یه مرد غریبه و زندگیتو بسازی!
آیه: دختر من پدر داره، نیاز نداره کسی براش پدری کنه!
صدای در که آمد، صحبت ها را تمام کردند. محمد وارد خانه شد و گفت:
_زن داداش شب میرید خونه ی پدرتون؟
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی👀📚
زنداداش را گفت تا دهان ببندد! آیه برایش حریم برادرش بود؛ سیدمحمد نگاه به حریم برادرش نداشت...
در راه خانه ی حاج علی بودند. ارمیا ماشین حاج علی را میراند و آیه در صندلی عقب جای گرفته بود. رها با مردش همسفر شده بود...
َصدرا: روز سختی داشتی!
_برای همه سخت بود، به خصوص آیه!
_خیلی مقاومه!
_کمرش خم شده!
_دیدم نشسته نماز خوند.
_کاری که هرگز نکرده بود، حتی وقتی پاش شکسته بود!
_تو خوبی؟
_من خوبم آقا!
_چرا بهم میگی آقا؟ اونم الان که همدیگه رو بیشتر شناختیم.
_من جایگاهمو فراموش نکردم! من خون بسم!
صدرا کلافه شد:
_بسه رها! همهش تکرارش نکن! من موافق این کار نبودم، فقط قبول کردم که تو زن عموم نشی.
_من از شما ممنونم.
تلفن صدرا زنگ خورد. از صبح رویا چندباری تماس گرفته بود که رد تماس کرده بود. خدا رحم کند...
صدرا تماس را برقرار کرد و صدای رویا درون ماشین پخش شد:
_هیچ معلومه تو کجایی؟ چرا از صبح رد تماسم می کردی؟
_جایی بودم نمیتونستم باهات صحبت کنم!
_مامانت گفت با اون دختره رفتی قم! دختره ی امّل تو رو هم مثل خودش کرده؟ تو گفتی که چیزی بینتون نیست، پس چرا رفتی؟
『 @Dokhtarane_parva 』
سلام رفقا♥️🖐
به یک خانم جهت پست گذاری نیاز داریم
کی زحمتشو میکشه؟😅
بیاین پی وی
@gomnaam18
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨ سَلاَمٌ عَلَي آلِ يس اَلسَّلاَمُ
سلام بر خاندان يس
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨شما هم خودتان را باید آماده کنید، جای خودتان را پیدا کنید؛ خودتان پیدا کنید که در پیشرفت کشور چه نقشی میتوانید ایفا کنید.
۱۴۰۰/۸/۲۶
#آقامونه
#جهاد_علمی
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
سلام رفقا♥️🖐 به یک خانم جهت پست گذاری نیاز داریم کی زحمتشو میکشه؟😅 بیاین پی وی @gomnaam18
کسی هست ساعت ۱۰ ، ۱۱:۳۰ و ۱۳ بتونه آنلاین بشه؟🙃
•❤️•
#تلنگر
ایمانِ خالص یعنی
مومن بشی، فقط به خاطر خودش،
نه بهبه و چهچه مردم...
ایمان خالص یعنی
نیتهای دنیایۍ رو قاطیِ عشق به خدا💚 نکنے...
『 @Dokhtarane_parva 』
#حدیث_طوری🌱
#امام_حسن_عسکری علیهالسلام:
+حضرت موسی (ع) خطاب به خداوند متعال سخن گفت و از پروردگار خویش پرسید: خدایا! پاداش کسی که نمازش را اوّل وقت می خواند چیست؟
+خداوند متعال فرمود: خواستهها و طلب او را اجابت کرده و بهشت را بر او مباح میسازم.
(جلد ۱۳ بحارالانوار)
#نماز_اول_وقت📿
『 @Dokhtarane_parva 』
•💛•
#خنده_حلال
مود هر روز من :
یه چیزی میخوام ولی نمیدونم چیه 🙄
یه چیزیم هست ولی نمیدونم چمه🤦♀😂
#لبخند_بزن_رزمنده
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 زنداداش را گفت تا دهان ببندد! آیه برایش حریم برادرش بود؛ سیدمحمد نگاه به حریم بر
#از_روزی_که_رفتی👀📚
صدای گریه ی رویا آمد. هق هق میکرد.
_گریه نکن دیگه! همسر دوست رها...
رویا با جیغ حرفش را قطع کرد:
_اسم اون دختره رو نیار! دوست ندارم اسمشو ببری!
_باشه... باشه! تو فقط آروم باش! همسر دوست این دختره شهید شده، من پدرشو چندباری دیده بودم، آدم شریفی بود؛ به خاطر اون اومدم!
_ باید منم میبردی!
_ تو که قبرستون نمیای، میومدی اذیت میشدی!
_ داری برمیگردی؟
_دیر وقته، حاجی نذاشت بیام؛ فردا برمیگردم!
مکالمه تا دقایقی بعد هم ادامه داشت و صدرا مشغول جواب پس دادن بود. رها سر برگرداند و اشک صورتش را پاک کرد. چقدر شخصیتش در
این زندگی خرد میشد!
صدرا متوجه اشک های رها شد. چندبار برای به دست آوردن دل رویا، قلب رها را شکسته بود؟ چندبار رهایی که نامش در صفحه ی دوم
شناسنامه اش حک شده بود را انکار کرده بود تا دل رویا نشکند؟ جایی از
قلبش درد گرفت... همانجایی که گاهی وجدانش جولان میداد!
تلفنش دوباره زنگ خورد و نام امیر نقش بست: _چی شده که تو باز به من زنگ زدی؟
_مطمئن باش کارم به توی بداخلاق گیره. احسان کلافه ام کرده، میخواد با اون دختره حرف بزنه!
تقصیر خودش بود که زنش را اینگونه صدا میزدند:
_منظورت رها خانومه دیگه؟
امیر: آره همون! این دختره تلفن نداره به خودش زنگ بزنم؟
_داشته هم باشه به تو ربطی نداره، گوشی رو بده دست احسان!
امیر: حالا انگار چی هست! گوشی دستت...
احسان: سلام عمو
『 @Dokhtarane_parva 』