eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
900 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 ✨بسم الله الرحمن الرحیم⁦۝ 🌺"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"🌿 ∫ اللہم‌عجڵ‌لوݪیڪ‌الفࢪج‌بہ‌حق‌زینب بھ نیابٺ از ↯♥ رسول خلیلی ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
•💔• ✨ عشق‌یعنے‌کھ‌وفا‌کنم ؛ توهمون‌عراق‌دستمو‌جدابکنن" تن‌زخمیمو‌نگاه‌بکنن ... تابوتم‌رو‌راهیھ‌کربُبلا‌بکنن (:"💔 | ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
اللهم الرزقنا😭💔😞
❣🍃 محبوب مـن! اما زنده ماندݩ بےشما دشؤار اسټ...💙🥀 👤 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
بیراهھ میرَوَمـ مَرا سَر بھ راھ ڪُنـ از دورےاَت همیشھْ بَد آوَردِه اَمـ ...💔 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
سلام و رحمت✋🏻 میشه بگید دلیل لف دادنتون چیه؟😕🤨 از ۱۳۹۹ نفر رسیدیم به ۱۳۷۸ نفر 😐😬 این انصافه؟ یه مدته وقت خالی نداریم و امتحان ها هست و کلی درگیری داریم همیشه که نمیشه هر یک ساعت یا هر نیم ساعت پست بزاریم! شما یه راه حل بدید😢 من امروز از ظهر بیرون کار واجب داشتم و اینترنت هم نداشتم ... تا الان نتونستم برم سر گوشی بگید چجوری براتون پست میزاشتم؟؟ لازمه بعضی وقتا شرایط ما هم درک بشه🙂 ممنون که هستید😚 التماس دعا یاعلی✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
- امام صادق (ع): (جلد ۸۳ بحارالانوار) لِكُلِّ صلاةٍ وَقتانِ : أوَّلٌ و آخِرٌ، فَأوَّلُ الوَقتِ أفضَلُهُ، و ليسَ لأِحَدٍ أن يَتَّخِذَ آخِرَ الوَقتَينِ وَقتا إلاّ مِن عِلَّةٍ، و إنّما جُعِلَ آخِرُ الوَقتِ للمَريضِ و المُعتَلِّ و لِمَن لَهُ عُذرٌ، و أوَّلُ الوَقتِ رِضوانُ اللّه ِ، و آخِرُ الوَقتِ عَفوُ اللّه. هر نمازى دو وقت دارد: اوّل و آخر. نماز اوّل وقت، با فضیلت‌تر است و هيچ‌ كس نبايد نماز را مگر به علّت خاصی به آخر وقتش بيندازد. نماز آخر وقت فقط براى بيمار و عليل و كسى كه عذرى دارد، قرار داده شده است. نماز اوّل وقت (سبب) رضایت خدا و نماز آخر وقت (موجب) آمرزش خداست. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💕 صل‌آله‌علیه‌ و‌آله‌و‌سلم: ‌ نیکی به قشنگیِ لباس و ظاهر نیست، بلکه نیکی، آرامش و وقار است... ‌ 📚نهج الفصاحه🍃 ‌ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 حالا امیرحیدر و قلب وفکر آرام شده اش کنار هم توی حجره نشسته بودند. این وام نگرانی را از خود کند و به خدا سپرد...اصال حاج رضا علی پیامبر بود...پیامبر آرامش...سکون... ازخودت به خودت میرساند تورا این پیر مرد گوشی همراهش را برداشت و شماره خانه شان را گرفت و بعد از چند بوق الیاس گوشی را برداشت: _سالم داداش _سالم مامان هست؟ _سرش درد میکنه دراز کشیده _گوشی رو بده بهش الیاس گوشی را سمت مادرش میگیرد و طاهره خانم به ناله هایش آب و تاب بیشتری میدهد:بله؟ لبخند امیرحیدر در آمده بود از این نمایش ها:سالم مامان جان _کاری داشتی؟ _باالخره کار خودتونو کردید؟ _چی میگی امیرحیدر؟ _شما بردید...قرار خواستگاری رو با هرکی که میخوای بزار طاهره خانم متعجب میپرسد:حالت خوبه حیدر؟ _امشب یکم دیرمیام با بچه ها تو کارگاه کار داریم کاری ندار؟ و طاهره خانم گنگ خداحافظی میکند! آخوند! عبایش را روی دوشش جابه جا میکند و یاعلی گویان از جا برمیخیزد... او کارش را کرده بود تالشش را کرده بود وخوب میدانست با اشک مادر و اذیت کردنش حتی اگر به خواسته اش برسد هم خوشبخت نخواهد بود.....امیدوار تر از قبل میرفت تا امتحان پس دهد او میدانست داییش اش هم با هر شرایطی کنار نمی آید...اما اگر میشد هم..آیات )فصل شانزدهم( خانه مان غلغله بود.همین امروز ابوذر مرخص شده بود و تا جاگیر شد اولین سری عیادت کننده ها که خانواده ی زهرا جان باشند آمده بودند سینی چای را بر میدارم و تعارفشان میکنم سرم از شدت خستگی ودرد داشت میترکید دیشب شیفت شب بودم و امروز هم گرفتار کارهای ترخیص ابوذر آرام دم گوش مامان پری میگویم::من برم خونه بخوابم؟ سرم داره میترکه...فردا میام _اگه خیلی حالت بده بریم دکتر؟ _نه عزیزم از خستگی خیلی زیاده برم حاال؟ چادرش را مرتب میکند و میگوید: برو عزیزم شامتم میدم کمیل بیاره برات با خدا حافظی از جمع راهی خانه میشوم. سوز زودهنگام زمستان لرز به تنم می اندازد قفل در را با بدبختی باز کردم و خودم را تقریبا داخل انداختم. صدای خنده از سوئیت می آمد و من تصور میکردم امیرحیدر با لبهای خندان زیباییش چند برابر میشود. بی حرف پله ها را باال میروم که در میانه راه در سوئیت باز میشود و بعدصدای مردی می آید که میپرسد:حاال قرار خواستگاری رو کی گذاشتن آقا سید؟ مات میمانم...آقا سید؟ خواستگاری؟ چه میگفتنداینها! اشتباه نمیکردم صدای کالفه ی امیرحیدر بود که میگفت: نمیدونم واال با این عجله ای که مامان داشت فکر کنم همین فردا پس فردا باشه! دست میگذارم روی قلبم...نکن دلکم! اینچنین خودت را بر درو دیوار سینه ام نکوب میشکنی! خیس عرق با زانوان شل شده به در خانه میرسم و در را باز میکنم... سکوت فریاد میکرد در خانه و هیچکس نبود...گفته بودم پرده های خانمان حریر قهوه ایست و مبلهایمان با آن ست است؟ فرشمان هم تم گردویی دارد. آشپزخانه مان هم ست سفید دا.... بی حوصله سمت اتاقم میروم ومثل خلسه ای ها لباس از تنم خارج میکنم.... ✍نیل۲ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 راستی آیه آقا سید با آن عجله ای که مادرش داشت فکر کند همین فردا پس فردا برود به خواستگاری! راستی من حاال باید چه کار کنم؟نگاهم میرود سمت کشو میز مطالعه ام. همانجا گذاشتمش ...کشو را باز میکنم و جعبه ی حاوی اعتراف نامه ی آرمیده میان گلبرگ های یاس را بیرون میکشم... نگاه میکنم به برگه ی خوشبو...چه روز خاصی بود آنر روز درست اندازه ی )دوصت داشتنم!( حاال چطور باید لحظه ویرانی یک احساس را اعالم کرد؟ لحظه متالشی شدن رویاهای شبانه ات را؟یک عاشق چطور میتواند لحظه شکسته شدنش را ترسیم کند؟ راستی دلم یک جوری شد! شکستنی بود دیگر....تقصیر خودم بود که نگذاشتمش توی جعبه ای و رویش ننوشتم )مراقب باشید شکستنی است(آنوقت شاید هیچ احساسی بی هوا پا رویش نمیگذاشت که این بشود حال و روزش!راستی چطور باید یک آرزو را به خاک سپرد؟ غسل و کفن من نمیدانم که! تقصیر من نیست...باید یقه ی این داستان سراها را گرفت که همه پایانشان خوش میشود آدم خیال برش میدارد که ماهم یکی از آنها! آیه تو چه خونسردی!)دوصتش داشتی آخر!دانای کل)فصل شانزدهم( کربالیی ذوالفقار کتش را می اندازد روی دوش امیرحیدرش میگذارد...حیدر تعارف میکنداما کربالیی بی توجه به تعارفاتش کنارش مینشیند و درآن شب سرد نگاه میکند به آسمان ابری و بعد میگوید:کم آوردی حیدر؟ امیرحیدر متعجب نگاهش میکند:کم آوردم؟ _پشت و پا زدن به دلتو میگم حیدر میخندد:پشت و پا نزدم به دلم...تالشمو کردم باقیشو سپردم به خودش _چطور دلت اینقدر قرصه؟ _یه ترسی که هست ولی بهش اعتنا نمیکنم...یعنی نباید بکنم! ** راحله دست میگذارد روی یقه ی امیرحیدر و غر میزند:یه دقیقه آروم بگیردارم مرتبش میکنم امیرحیدر کمی بیشتر از کمی بی حوصله بود آن شب...داشتند میرفتند خواستگاری آخر! طاهره خانم گیره ی روسری اش را میبندد و بعد از سر کردن چادرش بلند آوا میدهد:حاضرید؟ دیر شد! راحله هم کارش راتمام میکند و سارا را از بغل الیاس بیرون میکشند و جمع از خانه بیرون میزند. الیاس راننده میشود امیرحیدر پشت پیش مادرش مینشیند... ✍نیل۲ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva