eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
902 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 _ ایشون بهترین دانشجوی من بودن، بهتر از شما میشناسمشون! صدرا ابرو در هم کشید. مش
👀📚 _من خودم یک طرف این معادله ام، نمیتونم کمکت کنم. _به چهره ی مراجعیت که خوب نگاه میکنی، همکاراتم همینطور، مشکلت با من و خانواده‌م چیه؟ برادر تو قاتله! رها سکوت کرد... حرفی نداشت؛ اما صدراعصبانی شده بود. از نگاه گریزان رها، از بهانه گیری های رویا، از نگاه همکاران رها! صدرا صدایش را بالا برد: _از روزی که دیدمت اینجوری ای، نه به قیافه ی خانواده‌ت نگاه کردی نه ما... تو حتی به رویا هم نگاه نکردی! معنی این رفتارت چیه؟ -معنیش اینه که قهره! معنیش اینه که دلش شکسته، معنیش اینه که دیدن شما قلبشو میشکنه... بازم بگم جناب زند؟ صدای دکتر صدر بود: _صداتون رو انداختین رو سرتون که چی بشه؟ این نه در شان شماست نه همسرتون. _معذرت میخوام. دکتر صدر به سمت صندلی رها رفت و پشت میز نشست: _بشینید! صدرا و رها روی صندلی های مقابل دکتر صدر نشستند. _میخواستم فردا باهات صحبت کنم؛ اما انگار همسرت عجله داره! ناهار با خانواده باید منتظر بمونه، تعریف کن! _مشکلی نیست دکتر. من خودم فردا میام خدمتتون. _من از لحظه اولی که دیدمت متوجه حالت شدم. منتظر بودم خودت بیای که خودش اومد. به صدرا نگاه کرد. صدرا فهمید نوبت اوست که حرف بزند. _مجبور شدیم ازدواج کنیم. _این که معلومه، رها نامزد داشت؛ حالا که شما به این سرعت در کنارشون قرار گفتین معلومه که جریانی هست. 『 @Dokhtarane_parva
👀📚 برادر رها، با برادر من سینا شریک بودن؛ دعواشون میشه و با هم درگیر میشن... برادرم مرد. من دنبال کارای قصاص بودم، مادرم فقط قصاص میخواست؛ همینطور زن برادرم. نتونستم راضیشون کنم رضایت بدن؛ پدر رها، عموم رو که پدرزن برادرم هم بود رو راضی میکنه خونبس بگیره. قرار بود رها صبح همون روز به عقد عموم در بیاد. نتونستم... انصاف نبود یه دختر جوون با عموم که هفتاد سالشه ازدواج کنه. با خودم گفتم اگه من عقدش کنم بعد از یه مدت که داغشون کمتر شد طلاقش بدم که بره سراغ زندگی خودش؛ اما همه چیز به هم ریخت، نامزدم بهونه گیر شده و مدام بهم گیر میده! عموم قهر کرده و باهامون قهر کرده. دخترعمومم که خونه پدرش مونده میگه دیگه پا تو اون خونه نمیذارم. یاد سینا باعث میشه حالش بد بشه... ماه های آخر بارداریشه. _تو چی رها؟ احسان چی شد؟ _نمیدونم، ازش خبر ندارم. _خبر داره؟ _نمیدونم. صدرا طاقت از کف داد: _احسان نامزد سابقته؟ _آره. رها هم مثل تو نامزد داشت؛ نامزدی که حتی ازش خبر نداره! به نظرت اگه میخواست نمیتونست بهش خبر بده؟ مثل تو!صدرا ابرو در هم کشید و فک اش سفت شد، چشمش سرخ شده بود. _نامزد شما چی شد؟ _بعد از سالگرد برادرم قراره ازدواج کنیم. _با همسر دوم شدن مشکلی نداره؟ _من با اون زندگی میکنم، رها قراره با مادرم زندگی کنه.؛ درضمن همسر اول من رویاست، ما مدتی هست که نامزدیم. _اما اسم رها اول وارد شناسنامه ی تو شده. 『 @Dokhtarane_parva
👀📚 _قلب من برای رویا میتپه! _چرا شنیدن اسم احسان عصبانیت کرد؟ _رها الان متاهله! _تو چی؟ تو متاهل نیستی؟ فقط رها متاهله؟ صدرا دستی در موهایش کشید: _من باید برم سرکار؛ رها بلندشو ببرمت خونه، کاردارم. نزدیک خانه بودند که صدرا به حرف آمد: _پس اسمش احسانه؟ رها چشم به جاده دوخته بود که صدای صدرا را شنید: _پس دلیل توجهت به احسان اینه؟ تو رو یاد نامزد سابقت میندازه؟ منو باش فکر میکردم تو چقدر مهربونی! _اشتباه نکن؛ احسان کوچولو خیلی دوست داشتنیه! من دوستش دارم، ربطی به اسمش و نامزد سابقم نداره. از لحظه ای که اسمت رفت تو شناسنامه ی من، یک لحظه هم خطا نکردم... چه تو قلبم، چه تو ذهنم. صدرا نفس عمیقی کشید و آرام شد. رها خیانت نکرده بود؛ اما خودش چه؟ خودش چندبار خیانت کرده بود؟ چندبار به دختری که محرمش نبود گفته بود دوستت دارم؟ چندبار برای شادی او زنش را انکار کرده بود؟ حالا زنی را متهم کرده بود که خیانت در ذاتش نبود، زنی که تمام اجبارها را پذیرفته بود، زنی که هنوز هم نمیدانست چرا همسرش شده. تا رسیدن به خانه سکوت کردند. سکوتی که باعث به خواب رفتن رها شد. چقدر این دختر را خسته کرده اند؟ در کلینیک قبل از دیدن او، چقدر محکم بود، مثل رویا محکم ایستاده بود و صحبت میکرد. نگاهش که خیره چشمانش شده بود چقدر محکم و پر از اعتماد به نفس بود. چرا در مقابل صدرا میشکست؟چقدر رهای آن مرکز را دوست داشت... مقابل در خانه ایستاد. رها در خواب بود. ماشین را خاموش کرد و سرش را تکیه داد به پشت صندلی و چشمانش را بست. دلش آرامش میخواست. 『 @Dokhtarane_parva
•💜• دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂 و دࢪ دفع بلا و مریضے بسیار موثࢪه❗️ مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷 توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙂❤️ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ سلام بر تو اي وعده خدا كه آن را ضمانت نمود ⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
.❤️. گاهی... نصف غصه هامون بخاطراینه که باورنداریم اگه خدا بخواد یه چیزی بشه کل عالمم نخوان میشه .. پس غصه چیومیخوری رفیق ؟💛☘ 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکم گل که ندارم ای کاش خار تو نباشم 🙂💔
https://ajorbajor.ir/naghashi/1315216 سلام لطفا رای بدید تا حداقل به اندازه یک آجر در ساخت مدرسه برای کودکان مناطق بی بضاعت کمک کنیم و سهیم باشیم ممنون میشم در کانالتون قرار بدید اجرتون با مولا