.💜.
#تلنگر
#حدیث_طوری🌱
✨ #پیامبر_اکرم (صلاللهعلیهوالهوسلم):
هر کس زیاد استغفار کند خدا برایش از هر غمی، گشایشی قرار دهد و از هر تنگنایی راه فراری پیش پایش گذارد و او را از جایی که گمان ندارد روزی دهد.
📙 بحار الانوار ج ۷۴ ص ۱۷۲
『 @Dokhtarane_parva 』
#خنده_حلال😂
تو اینستا نظرسنجی گذاشته بودن که با دلیل بگین چرا ازدواج نمیکنین؟
و یه شیر مرد ایرانی کامنت داده بود: همه شرایطشو دارم ولی زنم اجازه نمیده 😐😂🇮🇷
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 سوال بزرگ هنوز در سر همه ی آنها بود. زینب چرا به ارمیا بابا گفت؟ از کجا میدانست
#از_روزی_که_رفتی👀📚
آیه پاکت نامه ای به سمت ارمیا گرفت. ارمیا حرفش را نیمه تمام قطع کرد.
آیه: چندتا پاکت از سید مهدی برام مونده! یکی برای من بود، یکی مادرش، یکی دخترش وقتی سوال پرسید از پدرش... و این هم برای مردی که قراره پدرِ دخترکش بشه!
آیه نگفت برای مردی که همسرش میشود، گفت پدر دخترش! حجب وحیا به این میگویند دیگر؟
صدای دست زدن بلند شد... ارمیا خندید و خدا را شکر گفت.
پاکت نامه را باز کرد:
سلام! امروز تو توانستی دِل آیه را به دست آوری که روزی دنیا را برایش زیر و رو میکردم! تمام هستی ام را... جانم را، روحم را، دنیایم را به
دستت امانت میدهم! امانتدار باش! همسر باش! پدر باش! جای خالی ام را پر کن! آیه ام شکننده است! مواظب دلش باش! دخترکم پناه میخواهد، پناهش باش! دخترم و بانویم را اول به خدا و بعد به تو میسپارم...
ارمیا نامه با در پاکت گذاشت و پاکت را در جیبش. لبخند جزء لاینکف صورتش شده بود. انگار زینب پدردار شده بود!
صدرا: گفته باشما! ما آیه خانم و زینب سادات رو نمیدیم ببریا، تو باید
بیای همینجا!
ارمیا: خط و نشون نکش! من تا خانومم نخواد کاری نمیکنم، شاید جای بزرگتری بخواد!
آیه گونه هایش رنگ گرفت.
رها: یاد بگیر صدرا، ببین چقدر زن ذلیله!
ارمیا: دست شما درد نکنه! آیه خانوم چیزی به دوستتون نمیگید؟
آیه رنگ آمده در به صورتش پس رفت!
زهرا خانم: دخترمو اذیت نکن پسرم!
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی 👀📚
فخرالسادات: پسرم گناه داره، دخترت خیلی منتظرش گذاشته!
ارمیا نگاهش را با عشق با فخرالسادات دوخت، مادر داشتن چقدر لذت بخش بود.
محمد: داداشم داره داماد میشه!
ِکل کشید و صدرا ادامه داد:
_پیر پسر ما هم داماد شد!
ارمیا به سمت حاج علی رفت:
_حاجی، دخترتون قبولم کرده! شما چی؟ قبولم میکنید؟
حاج علی: وقتی دخترم قبولت کرده، من چی بگم؟ دخترم حرف دل باباشو میدونه، خوشبخت بشید!
ارمیا دست پدر را بوسیده بود. این هم آرزوی آخرش "حاج علی پدرش شده بود."
ساعت 9 شب بود و بحث عقد و مراسم بود. محمد و صدرا سر به سر ارمیا میگذاشتند و گاهی آیه را هم سرخ و سفید میکردند. تلفن خانه
زنگ خورد.
حاج علی بلند شد و تلفن خانه را جواب داد. دقایقی بعد تلفن را قطع کرد و رو به آیه کرد:
_آیه بابا به آرزوت رسیدی! آقا داره میاد دیدن تو و دخترت! پاشو.. تا یک ساعت دیگه میان!
ارمیا به چهره ی بانویش نگاه کرد. یاد فیلمی افتاد که صدرا برایش تعریف کرده بود. آنقدر اصرار کرده بود که آن را نشانش دادند. هق هق هایش را شنیده بود. آرزوهایش را! ارمیا همه را میدانست جز اینکه چرا آیه در تنهایی هایش هم حجاب داشت!
ارمیا که از موهای سپید شدهی بانویش نمیدانست! نمیدانست که غم ها پیرش کرده اند! که اگر میدانست سه سال صبر نمیکرد!
آیه دستپاچه بود! همه دستپاچه بودند جز ارمیا که بانویش را نگاه میکرد! "به آرزویت رسیدی بانو؟ مبارک است..."
صدای زنگ در که آمد، آیه جان گرفت...
پایان!
『 @Dokhtarane_parva 』
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
『 @Dokhtarane_parva 』
اعـلـام نـتـایـج😉♥️
نـفـر اول🥇: شرڪت ڪننده شماره7⃣
با ۵۷ نمره ۲۰😍🍬
نفر دوم🥈: شرڪت ڪننده شماره6⃣1⃣
با ۱۸ نمره ۲۰😍🍬
نفر سوم🥉: شرڪت ڪننده شماره0⃣1⃣
با ۱۳ نمره ۲۰😍🍬
مبارڪا باشہ🤭😍♥️
بیاین پی وی هدیہ تقدیم بشہ😁👌
@gomnaam18
ان شاءالله تو مسیر امام و انقلاب ثابت قدم بمونید😄✊
به حق جوادالائمه و حضرت علی اصغر🙃❤️
یاعلی مدد