eitaa logo
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
538 ویدیو
1 فایل
🔸 وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال 🌼 شعار ما : « با هم بهشت را می‌سازیم .» 🤝 ارتباط با ما : https://t.me/dokhtarane_zahraee_shz 📱شماره تماس : 09921175498 🔹کانال ایتا و تلگرام و صفحه اینستاگرام : @Dokhtarane_zahraee_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 ❤️ ✳️ عبدالله متحیر نگاهم می کرد که چرا این چنین بی صدا اشک می ریزم و من همچنان گوشم به لالایی آرام بخش مجیدم بود تا نهایتا از نوازش نرم نغمه های عاشقانه اش آرام گرفتم و ارتباطمان پایان یافت و باز من در خماری لحظات حضور مجید در این خانه فرو رفتم که می شد امشب هم کنارم باشد ، و درست حالا که سخت محتاج حضورش بودم ، از دیدارش محروم شده بودم. عبدالله با سایه سنگینی از اندوه و ناراحتی ، دور اتاق می چرخید و اسباب شکسته را جمع می کرد و من با صدایی که میان هجوم بی امان گریه هایم گم شده بود ، برایش می گفتم از بلایی که پدر به خاطر خوش خدمتی به نوریه و خانواده اش ، به سر من و مجید آورده بود. نفس بلندی کشید و طوری که پدر نشنود، خبر داد: مجید می خواست زنگ بزنه پلیس. هم بخاطر این که بابا سرش رو شکسته ، هم بخاطر اینکه تو خونه خودش راهش نمیده . ولی ملاحظه تو رو کرد . نمی خواد یه کاری کنه که تو بیشتر اذیت شی . می خواد یه جوری بی سر و صدا قضیه رو حل کنه. اشکی را که گوشه چشمم جمع شده بود، با پشت دستم پا ک کردم و مظلومانه پرسیدم: چی رو می خواد حل کنه؟!!! بابا فقط می خواد نوریه برگرده . نوریه هم تا مجید تو این خونه باشه، برنمی گرده. مگه این که مجید قبول کنه که سُنی بشه! از کلام آخرم ، عبدالله به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه پرسید: مجید سُنی بشه؟!!! و این تنها تصوری بود که می توانست در میان این همه تشویش و تلخی، اندکی مذاق جانم را شیرین کند که شاید این آتشی که به زندگی ام افتاده ، طلیعه معجزه مبارکی است که می تواند قلب پاک همسرم را به مذهب اهل تسنن هدایت کند. * * * مجید همان طور که کنارم روی تختخواب نشسته بود ، به غم خواری درد هایم بی صدا گریه می کرد و باز می خواست دلم را به شیطنتی عاشقانه شاد کند که با آهنگ دلنشین صدایش برایم شیرین زبانی می کرد . می دیدم که ساحل چشمانش از هجوم موج اشک سرریز شده و دریای نگاهش از غصه به خون نشسته و باز با صدای بلند می خندید تا روی طوفان غم هایش سرپوش بگذارد . سخت محتاج گرمای عشقش شده بودم و دست دراز کردم تا دستش را بگیرم که نیاز انگشتانم روی تن سرد و سفید تشک ماسید و گریه روی گونه هایم خشک شد. مجید کنارم نبود ، من در تاریکی اتاق تنها روی تخت خزیده بودم و از آن رؤیای شیرین فقط بارش اشک هایم حقیقت داشت که هنوز ملحفه سفید تشک از گریه های دلتنگی ام خیس بود. روی تختخواب نیم خیز شدم و هنوز نمی خواستم باور کنم حضور مجید در این کنج تنهایی فقط یک خواب بوده که چند بار دور اتاق چشم چرخاندم تا مطمئن شوم امشب سومین شبی است که دور از مجیدم با گریه به خواب می روم و با خیالش از خواب می پرم. با چشمان خمارم نگاهی به ساعت رومیزی کنار تختم کردم . چیزی تا ساعت پنج صبح نمانده و باید مهیای نماز می شدم که از این بد خوابی طولانی دل کندم و با بدن سنگینم از روی تخت بلند شدم. یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگر روی دیوار خانه دست می کشیدم که دست دیگری برای یاری ام نمی دیدم تا بالاخره خودم را به بالکن رساندم و به یاد آخرین دیدار مجید ، روی چهارپایه ای که در بالکن گذاشته بودم، نشستم. حالا سه روز می شد که در این خانه حبس شده و پدر نه تنها همه درها را به رویم قفل می کرد که حتی به عبدالله هم به سختی اجازه ملاقات با این زندانی انفرادی را می داد و عبدالله هر بار باید ساعتی با پدر مجادله می کرد تا بالاخرا دل سنگش نرم شده و در را برای عبدالله باز کند. ابراهیم و لعیا و محمد و عطیه هم از ماجرا خبر داشتند ، ولی جز عبدالله کسی جرأت نمی کرد به دیدارم بیاید. شاید ابراهیم و محمد می ترسیدند که به ازای برقراری ارتباط با این مجرم ، کارشان را از دست بدهند که هیچ سراغی از تنها خواهرشان نمی گرفتند... @rahpouyan_nasle_panjom
شما با همه فرق دارید... ❤️ #جمعه #من_با_امام_زمان_رفیقم @rahpouyan_nasle_panjom
🔰🔹🔰🔹🔰🔹🔰🔹🔰 من دوست دارم کامل ترین باشم 🙂 @rahpouyan_nasle_panjom
🔆 پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ فرمودند: «از شخص " #کریم" همین که درخواست کنید به شما عنایت می‌کند ولی شخص " #جواد"، خود به دنبال سائل می‌گردد تا به او عطا کند» @rahpouyan_nasle_panjom
🌸 عرفه، روزی است که ناامیدی از درگاه خدا رخت برمی بندد... 🔶 مراسم پر فیض #دعای_عرفه 🔷 سخنران : حجت الاسلام انجوی نژاد 🔷 با نوای : حاج مهدی #سلحشور 🔷 قاری : سیدجواد هاشم زاده 🔆 سه شنبه ۳۰ مرداد - ساعت ۱۶ @rahpouyan
⏳ یادت را به سمت چپ سینه ام سنجاق📎❤️ کردم... بیا و فعل " نَیامَدَن " را از انتظارهایمان بنداز! #من_با_امام_زمان_رفیقم @rahpouyan_nasle_panjom
سلام! صبح شنبه‌تون بخیر 😋😁 از اون هفته خوبا داشته باشین! @rahpouyan_nasle_panjom
♥️🔅🔅🔅 🔅 🔅 🔸دوستی خودت و برادرت...! ▫️ #دوستیتو_بسنج ▪️ #شهادت_امام_باقر_علیه_السلام @rahpouyan_nasle_panjom
📸 امروز، روز عکاس بود! عکاسای عزیز نسل پنجم روزتون مبارک 😍❤️ #عکاسباشی #نسل_پنجم @rahpouyan_nasle_panjom
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
📸 نسل پنجم برگزار می کند : کلاس های تابستانه ◀️ #عکاسی ✅ آموزش مقدماتی و حرفه ای 🔶مهلت ثبت نام
✅ آموزش عملی عکاسی به نسل پنجمی‌هامون 📸 🏞 امروز... باغ ارم باید عکسای فوق العادشونو ببینید! #عکاسباشی #نسل_پنجم @rahpouyan_nasle_panjom
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🌸 عرفه، روزی است که ناامیدی از درگاه خدا رخت برمی بندد... 🔶 مراسم پر فیض #دعای_عرفه 🔷 سخنران : حجت
💠 بعضی فرصتا همیشه پیش نمیاد! شاید روز عرفه یکی از همین فرصتا باشه! 🙂😇 #شب_عرفه #روز_عرفه @rahpouyan_nasle_panjom