♻️ایستادن خانمها عقب تر از آقایان در نماز
✅ سوال: آيا محل ايستادن خانمها در نماز، بايد عقبتر از مردها باشد؟
🔹آيت اللَّه خامنه اى:
بنا بر احتياط واجب بايد حداقل بين زن و مرد يك وجب فاصله باشد و با رعايت فاصله، اگر زن هم جلوتر بايستد، نمازش صحيح است.
🔹آيات عظام فاضل لنکرانی و مكارم شیرازی:
زن بايد عقب تر از مرد بايستد ؛ وگرنه نماز او باطل است و فرقى بين محرم و نامحرم نيست.
🔹آيت اللَّه سيستانى:
بنابر احتياط لازم، زن بايد عقبتر از مرد بايستد و فرقى بين محرم و نامحرم نيست.
🔹آيت اللَّه وحيد خراسانی:
بايد بين مرد و زن در حال نماز، حداقل يك وجب فاصله باشد ؛ ولى اگر زن برابر مرد يا جلوتر – در كمتر از فاصلهاى كه ذكر شد بايستد و هر دو با هم وارد نماز شوند، بايد نماز را دوباره بخوانند.
📚 منبع:
توضيح المسائل مراجع، م 886
📚 #احکام_دین
💢 مجلس غیبت بزرگترها
⁉️سوال:
وقتی بزرگ تر های جمع مثلاً مادر و خاله و ... غیبت می کنند، آیا من باید تذکر بدهم؟ چگونه؟
پاسخ:
✍🏽 اگر بدانید در مجلسی غیبت می شود حضور در آن مجلس جایز نیست و اگر در مجلسی کسی قصد غیبت کردن داشته باشد یا در حال غیبت کردن باشد، با وجود شرایط نهی از منکر، نهی زبانی واجب است و در هر صورت اگر غیبت مسلمانی را بشنوید باید ردّ غیبت* کنید.
◀️ * ردّ غیبت، یعنی نفی آن نسبتی که غیبتکننده به غیبتشونده میدهد؛ مثلاً وقتی گفته میشود: "فلانی مال ناحق خورده"، بگوییم: "از کجا معلوم، شاید معامله کرده یا شاید حلال بوده است." اگر هم بهگونهای است که نمیشود آن را توجیه کرد، مثلاً بگوید: "ممکن است تا کنون توبه و استغفار کرده باشد."
🔺 آیت الله خامنه ای- پایگاه اطلاع رسانی .leader.ir
📚 #احکام_دین
#شهید_هادی_باغبان🕊
دلنوشته ای از خواهر شهید ✍🏻
چند دقیقه بعد از رفتنش پیامک زد✉️
که «خداحافظ ». این کارش خیلی برایم عجیب بود.😕 سابقه نداشت.
با بغض و اشک رفتم🥺 خانه و به مادرم گفتم هادی پیامک زده «خداحافظ.» بند دلم پاره شده بود.
نتوانستم صبوری کنم.🍃
به مامان گفتم: «فکر کنم این بار آخرین باری بود که هادی را دیدیم...🥀💔
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿
•بسم رب شهدا•
^فصل اول^
#27
باماشین خوردم به ماشینه روبه روییم که ترمز رو کشیدم باعث شد صدای بدی ایجاد بشه
خیلی ترسیدم به زهرا نگاه کردم که با نگرانی بهم نگاه میکرد خواستم از ماشین پیاده بشم ببینم چی شده که زهرا با نگرانی گفت : زینب نرو میترسم دعوا بشه بشین تو ماشین من میرم ببینم چی شده
نزاشت حرفی بزنم سریع درو باز کرد و رفت پایین به ماشین رو به روییم نگاه کردم یه ماشین فراری که دوتا پسر با عینک دودی اومدن پایین زهرا کنار ماشین من بود اون دوتاهم کنار ماشین خودشون که پسره یه چیزی گفت و بعد هم زهرا یچیزی گفت دباره پسره داشتن حرف میزدن پسره یه لبخند زد و باز هم یه چیزی گفت وچون من تو ماشین بودم چیزی نمیشنیدم
زهرا هم اخمی کرد و یه چیزی گفت
رفتم پایین ببینم چی شده چون کلا سمون الانا بود که شروع بشه اگه ماهم نریم تاخیری میخوریم
از ماشین پیاده شدم که سه نفریشون بهم نگاه کردن
پسر پوز خنده ای زدو گفت : هع خانم چشات نمیبینه میزنی ماشین نازنین منو خراب میکنی این دوست اوملتم درست حرف نمیزنه
از حرف اخرش خیلی عصبانی شدم به ماشینش نگاه کردم فقط یکم از سپرش رفته تو
من: اقای محترم حرف دهنت رو بفهم حق نداری به دوست من چیزی بگی بعدشم فقط یکم از سپر ماشینت رفته تو نابود که نشده خسارتشم هر چقدر باشه میدم
شماره کارتتون رو بگید همین الان پول رو واریز کنم
بعد یه شماره گفت که روی گوشیم تایپ کردم و بعد پول رو براش واریز کردم براش اس اومد منم گفتم : خوب پول رو هم دادم خدا نگهدار وبه سمت ماشین رفتم زهرا هم اومد
پسره یه نگا به گوشیش ویه نگاه به ماشین ما میکرد براش بوق زدم که بره اون طرف به خودش اومد ورفت بادوستش نشست تو ماشین وگاز دادو رفت
منم را افتادم یه پنج دقیقه تو راه بودیم که رسیدیم ماشین رو نزدیک دانشگاه پارک کردم دیگه داشت دیر میشد با زهرا باسرعت خودمون رو به کلاس رسوندیم
در زدم دیدم صدایی جز صدای خنده ی بچه ها نمیاد وارد کلاس شدم که دیدم .....
ادامه دارد .....
نویسنده : یازینب✍
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿
•بسم رب شهدا•
^فصل اول^
#28
استاد توی کلاس نیست و بچه ها هم میگن و می خندن
ماکه درو باز کردیم همه به ما نگاه کردن
یکی از بچه های کلاس که خیلی مسخره بازی میکرد اصلا ازش خوشم نمی اومد پسر نچسب و پرویی بود گفت: به سلام خانم پلیس اینده وسلام به کلاغ کلاس که با این حرفش بچه ها زدن زیر خنده
«چون توی کلاسمون فقط زهرا چادری بود »
بعد رو به من گفت : خانم پلیس اون یکی خانم پلیس کجاس واقعا تعجب داره شما خانم باشخصیت با یه کلاغ دوست بشید
از این حرفش خیلی عصبی شدم یعنی کارد میزدی خونم در نمیومد
رفتم سمتش میز اول نشسته بود روبه روش وایسادم و باعصبانیت و اخمی که حس میکردم پیشونیم داره از جاش در میاد گفتم : میفهمی چی میگی کلاغ خودتی پسره ی هوفففف
دستم رو به نشونه ی تهدید روبه روش گرفتم
من: فقط یه کبار یه کبار دیگه به دوست من بی احترامی کنی من میدونم و تو
خنده ای سر دادو گفت: اوه اوه خانم غلط کردم ببخشید دیگه چیزی نمیگم بعد دوباره خنده
پسره : هع من به اون کلاغ سیاه که یه پارچه دور خودش پیچونده احترام بزارم عمرا....
که همون موقع زهرا اومد سمتش وگفت : اقای محترم من احترام نمیخوام به من بی احترامی کن اما به یادگار بی بی حضرت زینب چیزی نگو چون حرمت داره چطور دلت میاد همچین حرفی بهش بزنی اولن این چادر نه پر کلاغ ونه پارچس که دورم پیچوندم
اصلا میدونی بخواطر همین چادر چند هزار نفر شهید دادیم میدونی چقدر خانواده داغ دیدن میدونی حضرت زینب رو چقدر کتک زدن چادر ش رو کشیدن همون روز یعنی روز عاشورا چادرشونو اتیش زدن که حضرت رقیه با این همه سختی غم و غصه هیچ حرفی نزد فقط اون لحظه گفت : عمه جان یه پارچه بلند بده من سرم کنم اینجا مرد هست خجالت میکشم باز هم میخوای بی احترامی کنی میدونی با این کار شماها امام زمان چجور گریه میکنه بعد بعضی ها میگن چرا ظهور نمیکنه فقط و فقط بخاطر این گناهاس نزارید امام زمان از کاراتون گریه کنه چون وقتی اون اشکی روکه اگه برای گناه شما بکنه دیگه اون گنا هتون بخشیده نمیشه
من به خاطر حرفتون میبخشم تون اما خدا به خاطر بی احترامیت به حرمت حضرت زینب نمی بخشتت فقط برو از خدا توبه کن
وقتی داشت حرف میزد همه ساکت شده بودن دخترا و پسرا سرشو نو انداخته بودن پایین و این پسره سرشو پایین گرفته بود همینطور پیشونیش عرق میکرد معلوم بود بد جور خجالت از این حرفش کشیده زهرا هم اشک میریخت و حرف میزد منم بغض کرده بودم سرمم انداخته بودم پایین یه لحظه نگاهم به در خورد که .....
ادامه دارد .....
نویسنده:یازینب✍
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی
انرژی بدید ....😉
📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️
از رمان راضی هستید ؟
اگه سوالی یا اگر دیدید رمان یکم اصلاح میخواد
حتما بگید منم وقتی دیدم براتون باجواب در کانال میفرستم .....🌱
#ناشناس👇
https://nazarbazi.timefriend.net/16507696449775🌹
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی