- دُخترحاجی .
پارت۲ فاصله ای نبود ، پیاده راه افتادم مشغول مطالعه برای مصاحبه ها بودم و درجریان پرونده جدید نبو
پارت ۳
پرونده چیز زیادی نداشت ، یه آدم کله گنده که اطلاعات کشور رو به شبکه های خارجی و احتمالا سرویس های انگلیسی میفروخت ، یه دکتر جعلی که توی روستا های تربت حیدریه بین شیعه و سنی اختلاف مینداخت و بعد هم فرار کرد و از هارد کامپیوتر منفجر شدش یک سری ایمیل بیرون کشیده شده
دو تا جنازه از آدم هایی که توی سازمان های دولتی کار میکردن و اطلاعاتی رو برای شریف ، دکتر جعلی و موسی پور ، مشاور وزیر خارجه میفرستادند .
وظیفه من دو چیز بود ، اول پیدا کردن اطلاعاتی بیشتر از موسی پور ، و دوم گرفتن مجوز شنود تلفن خودش و خونش .
چه خونه ای ، بیشتر شبیه قصر بود تا خونه ...
کارشون همین بود ، به اسم کمک به مردم سر کار میومدن و بعد هم همون مردم رو به خاطر منافعشون زیر پاهاشون له میکردن...
به مامان پیام دادم و گفتم که کارم تموم شده ، اما کارجدیدی دارم که نمیتونم برم خونه . صد در صد اینطوری متوجه منظورم میشد ، دیگه عادت کرده بود به این شرایط.
پشت یکی از سیستم ها نشستم و شروع به کارکردم .
اطلاعات اولیه رو پیدا کرده بودن ، از من اطلاعات دقیق تری میخواستن .
وارد اطلاعات شرکت های هواپیمایی شدم و اسمش رو جست و جو کردم .
جالب بود ، مشاور وزیر خارجه کشور در زمانی که مسئولین کشور اصرار داشتند که مذاکره کنن و رهبری این اجازه رو نمیدادند، سفر های پشت هم و زیادی به انگلستان داشته .
جالب تر اینجا بود که قبل از هر سفر با تعداد زیادی از کارمند های رده بالای هر اداره و هر وزارت خونه ای دیدار داشته .
بعد از اینکه وارد انگلستان میشده تا چند روز هیچ خبری ازش نبوده و هیچ اطلاعاتی از اون نیست .
میشد حدس زد که موسی پور برای کی کارمیکنه ، احتمال میدادم آدم mi6 باشه ...
بعد از تحویل اطلاعات به عمو محمد و تکمیل تر شدنش ، با یک ون به سمت قصر موسی پور حرکت کردیم .
سایت و پرونده با کمبود نیروی شدیدی رو به رو بود و من تا زمانی که میتونستم باید توی محل میموندم .
چند روز با همین روند گذشت و توی این چند روز فقط تونستم چند ساعت خیلی کوتاه بخوابم .
شب پنجم بود و رفت و آمد ها و تماس های موسی پور چیز جدیدی نداشت ، فقط حدس هایی که میزدیم رو قوی تر میکرد .
اما شب پنجم اتفاقی افتاد که هرگز انتظارش رو نداشتم .
موسی پور چند باری با یک شماره تماس گرفت .
بعد از اینکه تماس وصل شد و صحبت هاشون رو شنیدم از تعجب دوست داشتم از ون پیاده بشم و سرم رو به تیر برق اون سمت کوچه بکوبم .🙂
.....
#عمار
#حرم_امن
פּرسته اونی که من میخواستم نشد اما مطمنم اونی که تو برام رقم زدی قشنگتره #خدا️
♡#
🕊« - #آرامش»↶
「 @Dokhtarhaaj 」
هدایت شده از ـــ دستہیك ¹
مانتو های اینجا دل هزارون دخترو بردھ😻
https://eitaa.com/joinchat/3260154098Cfae973635b
رماناش خوراکه خودته حاجی 🤤✌️🏻
مشتی و خفن با رماناش بترکون 🤩
_____________»mazhabi asheghane«_____________
_ به مولا قفلی میزنی رو چنلش 😍
➺ https://eitaa.com/joinchat/1704067345Ced9bda871a
➺ https://eitaa.com/joinchat/1704067345Ced9bda871a
عضو نشی از دستت رفته ها 🤤😉👆🏻
کپی❌
تو میدونِ رمان های فضای مجازی ، مهماتت رو از اینجا بر دار مسلمون😍🤤
╭┈┈┈⋆┈┈───── 💣
⊰رمان مذهبی⊱
╰┈➤💥https://eitaa.com/joinchat/1704067345Ced9bda871a
کپی❌
تا خدا را دارم غمی نیست ،خدا را داشتن چیز کمی نیست!
♡#
🕊« - #آرامش»↶
「 @Dokhtarhaaj 」