eitaa logo
- دُخترحاجی .
3.7هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
58 فایل
- بِنام‌نامی‌ِاللّٰھ - وَقف‌ اکیپِ حاجۍ ¹⁴⁰¹.¹⁰.¹⁴ حزبُ اللّٰهی بودَن را با هَمه تراژدی هایش دوست دارم ؛ [ ما صدای ِ کُل ایرانیم ! ] - نیازهاتون : @tab_dokhtarhaaj .
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم‌ : بهشتت‌؟! گفت : لبخند‌حسین'؏' گفتم : جهنمت؟! گفت : دورےازحسین'؏' گفتم : دنیایت؟! گفت : خیمھ‌عذاےحسین'؏' گفتم : مرگت؟! گفت : شهادت‌درراه‌حسین'؏' گفتم : مدفنت؟! گفت : بےنشان‌شبیه‌مادر‌حسین'؏' گفتم : حرف‌آخرت؟! گفت : السلام‌علی‌الحسین"؏" (:@Dokhtarhaaj
واییی خداا😂 「 @Dokhtarhaaj
یا زهرا🥺 「 @Dokhtarhaaj
انت فی قلبی حسین (ع)♥️ . 「 @Dokhtarhaaj
⁴⁰روز تا عزای عاشقی (: 🕊«»↶   「 @Dokhtarhaaj
ازلحاظ‌روحی‌به‌شب‌های‌محرم‌محتاجیم💔:)) 🕊« »↶   「 @Dokhtarhaaj
وقت نماز است. به وقت تهران
- دُخترحاجی .
پارت ۳ پرونده چیز زیادی نداشت ، یه آدم کله گنده که اطلاعات کشور رو به شبکه های خارجی و احتمالا سرو
پارت ۴ بعضی اوقات این اتفاق میوفتاد که مامور نفوذی ، یا خود فروخته داشته باشیم ، معمولا سوژه های ما در پرونده ها مختلف از مامورین خود فروخته می‌خواستند که کار تیم رو با مشکل رو یه رو کنند یا ... اما این بار فرق داشت ، این بار اونا دنبال اطلاعات بچه های سایت بودن و اشکان حاضر شده بود در قبال پول اطلاعات رو بفروشه ... چند بار تماس ظبط شده رو گوش کردم ، تکرار همون صحبت ها ، نمیدونم چرا منتظر بودم یه چیزی عوض بشه .... بعد از یک ربع بین زمین و هوا بودن با سایت تماس گرفتم و گفتم یه نیروی جایگزین بفرستن ، و خستگی رو بهونه این درخواست کردم . یک ربع دیگه گذشت تا نیروی جایگزین اومد . از نیرو های تازه کارمون بود ، یک سالی بود که استخدام شده بود . _احمدی ، تا وقتی که من برگردم خوب حواست رو جمع میکنی ، هر اتفاقی هم افتاد صبر میکنی من برگردم و بهم میگی ، یا باهام تماس میگیری ، مفهومه ؟ احمدی: بله ، متوجه شدم ، چشم . _وقتی اومدی آقا محمد سایت بودن؟ احمدی:بله سایت بودن ، البته مثل اینکه کارشون داشت تموم میشد _خیلی خوب ، ممنون ، به کارت برس ، خدانگهدار . از ون بیرون اومدم ، بدون صبر به سمت خیابون اصلی رفتم و تاکسی گرفتم ، باید قبل از رفتن عمو محمد خودم رو به سایت میرسوندم . مسیر ده دقیقه ده ساعت طول کشید 🤌🏻 وقتی به سایت رسیدم بی توجه به سلام ها و صحبت ها به سمت دفتر عمو محمد رفتم _سلام عمو . +سلام ، اینجا چیکار میکنی ؟ _باید اینو ببینین ، خیلی مهمه +چیشده زینب ؟ _میگم بهتون . فایل ظبط شده از تماس موسی پور رو به مانیتور اتاق وصل کردم و پخشش کردم . دوباره ، سه باره ، چهار باره... عمو محمد چند ثانیه چشمانش رو بست و باز کرد و از پشت پنجره به اشکان خیره شد ... +اجازه میدیم کارش رو انجام بده ، بعد تصمیم میگیریم باهاش چیکار کنیم . _واقعا عمو ؟ اطلاعات بچه ها چی؟؟ +نگران نباش ، بیا بهت میگم چیکار کنی . .....
___ 「 @Dokhtarhaaj
_(: 「 @Dokhtarhaaj