در کردستان به باغ انگوری رسیدیم و دو تاحبه انگور از آن را خوردیم. بعد از آن حسین بسیار ناراحت شد و گفت: اجازه صاحب باغ را چه کنم؟
در آن روز یک صد تومانی را به آن شاخه انگور با نخ گره زدیم و زیر آن برای صاحب باغ نوشتیم:
دو حبه از انگورها را خوردیم، راضی باش.
-شهید حسین خرازی-
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』
🌱پیام من فقط این است که در زمان غیبت ،
[ اطاعت محض ] از ولایت فقیه داشته باشید...
-شهید ابراهیم همت-
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』
بهشگفتم:
چندوقتیه به خاطراعتقاداتم
مسخرممےکنن...
بهمگفت:
براےاونایـےکه
اعتقاداتتونرومسخرهمیکنن،
دعاکنینخدابه عشق❤️
حسیندچارشونڪنه :)
-شهید احمد مشلب-
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』
🌱طوری زندگی و رفاقت کن
که احترامت را داشته باشند
بی دلیل از کسی چیزی نخواه؛
عزت نفس داشته باش ...🥀
-شهید ابراهیم هادی-
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』
شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد شهید صیاد شیرازی و حاج قاسم سلیمانی...
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀سلام بر ابراهیم...
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』
#خاطرات_شهید
💠نمازشب
●شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود.
سردبود. زودخوابیدم. ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. درراکه بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند.
●آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده...
-شهید مهدی زین الدین-
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』
بغداد بودیم، میخواستیم با هم بریم بیرون، به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهرانه. گفت: باید چشممون را از نامحرم حفظ کنیم تا توفیق شهادت را از دست ندیم. بعد چفیهاش را انداخت روی سر و صورتش. در کل مدتی که در بغداد بودیم همینطور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم....
-شهید محمد هادی ذوالفقاری-
کانال | «شهید ابراهیم هادی»
🆔『@E313_hadi』