•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾 قسمت #سی_و_هفتم بیت المال احدی حریف من نبود … گفتم یا مرگ یا علی … به ه
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #سی_و_هشتم
و جعلنا...
و جعلنا خوندم …
پام تا ته روی پدال گاز بود … ویراژ میدادم و می رفتم …
حق با اون بود …
جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته…بدن های سوخته و تکه تکه شده …
آتیش دشمن وحشتناک بود … چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود …
تازه منظورش رو می فهمیدم …
وقتی گفت … دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن … واضح گرا می دادن…
آتیش خیلی دقیق بود …
باورم نمی شد … توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو …
تا چشم کار می کرد …
🌷شهید بود و 🌷شهید …
بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن …
با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم …😭
دیگه هیچی نمی فهمیدم … صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم …
دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن …
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم …
بین جنازه شهدا دنبال 👣علی👣 خودم می گشتم …
غرق در خون …
تکه تکه و پاره پاره … بعضی ها بی دست… بی پا … بی سر … بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده … هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود …
تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم …😭
بالاخره پیداش کردم … 😭😰
به سینه افتاده بود روی خاک …چرخوندمش …
هنوز زنده بود … به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد … سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون … از بینی و دهنش، خون می جوشید …
با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید …
چشمش که بهم افتاد …
لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد … با اون شرایط … هنوز می خندید …
زمان برای من متوقف شده بود …
سرش رو چرخوند …
چشم هاش پر از اشک شد …😢
محو تصویری که من نمی دیدم … لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد …
آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم … پرش های سینه اش آرام تر می شد … آرام آرام … آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش …خوابیده بود …
🌷🌷
🌷
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا …
علی الخصوص شهدای گمنام …
و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان … سوختند و چشم از دنیا بستند … صلوات …
🌹اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹
ان شاء الله به حرمت صلوات … ادامه دهنده راه شهدا باشیم … نه سربار اسلام …
🌷🌷
🌷
ادامه دارد ....
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مزاحمت برای زنی در یک کافیشاپ در نیویورک بخاطر اینکه روی لپتاپ خود استیکر حمایت از غزه و فلسطین زده است😡😡
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
#یاد_خدا۱۰
※ همنشین شدن با خداوند و رسیدن به لذت از این همنشینی، ارزان بدست نمی آید.
ریاضت و زحمت می خواهد!
• اوایلش سخت است تا زبان به ذکر عادت کند!
بعد از ذکر زبانی، کم کم باید قلب را براه انداخت.
• قلب که راه بیفتد در شلوغی ها هم قلب ذاکر خواهد بود.
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
استوری یاد خدا 10.jpg
326K
فایل مناسب استوری / پوستر جهت چاپ
#یاد_خدا ۱۰
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
یاد خدا ۱۰.mp3
11.72M
مجموعه #یاد_خدا ۱۰
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
✘ این که یه تسبیح دست بگیری، هی یه کلمه رو تکرار کنی، حواست هم هزار جای دیگه باشه، اثری داره؟
چرا من وقتی ذکر میگم حواسم همه جا هست جز خدا!
.
کاش تو مدارس درسی داشتیم به اسم
شیطان شناسی😅 یقین دارم اگه کسی
بدونه شیــاطیـن چه موجودات خــطــرناکی
هستن دیگه فکر گناه نمیکنه و تحت هر
شرایطی نمازش رو میخونه🧑🦯
حــتــی اگــه هــزار یــک دلــیــل بــرای نــمــاز
نــخــونــدن پــیــدا کــنــه 🙂
مجموعه پوستر | برای ایران
"اهمیت انتخابات و ضرورت مشارکت در انتخابات"
▫️بخش اول
#انتخاب_مردم
#ایران
تهیه شده در مرکز متنای فضای مجازی بسیج آذربایجان شرقی
دریافت فایل باکیفیت تولیدات از سایت متنا:
🌐 www.azmatna.ir
آدرس ما در ایتا، روبیکا و اینستاگرام:
eitaa.com/azar_matna
rubika.ir/azar_matna
instagram.com/AZAR_MATNA9
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #سی_و_هشتم و جعلنا... و جعلنا خوندم … پام تا ته روی پدال گاز بود
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #سی_و_نهم:
برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود … 😭😫😣😭
می سوختم و ضجه می زدم …
محکم علی رو توی بغل گرفته بودم …
صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد …
از جا بلند شدم …
بین جنازه شهدا … علی رو روی زمین می کشیدم …
بدنم قدرت و توان نداشت … هر قدم که علی رو می کشیدم … محکم روی زمین می افتادم …
تمام دست و پام زخم شده بود … دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش …
آخرین بار که افتادم … چشمم به یه مجروح افتاد …😣👀
علی رو که توی آمبولانس🚑 گذاشتم، برگشتم سراغش …
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن … هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن …
تا حرکت شون می دادم… ناله درد، فضا رو پر می کرد …
دیگه جا نبود …
مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم … با این امید … که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن …
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی … اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه …
آمبولانس دیگه جا نداشت …
چند لحظه کوتاه … ایستادم و محو علی شدم …
کشیدمش بیرون … پیشونیش رو بوسیدم …
– برمی گردم علی جان … برمی گردم دنبالت …😭
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
• پایان فعالیت|♡❀
• شبتونشهدایی|♡❀
• عاقبتتونامامزمانی|♡❀
• غیرتتون عَلوی|♡❀
• عشقتونزهرایی|♡❀
• التماسدعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از #ابراهیم_هادی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
『•🖤𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @EBRAHIMHADI_BAFQ
#توبیاییبهارمیآید...
🌱باید برای آمدنش لحظه را شمُـرد...
🌱آن لحظه ای که رخ بنماید بھارِ ماست...
#العجلمولایغریبم
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
#میقولیات_درسمت_توام ❤️
از امروز به خودت قول بده، بعد از هر نماز ۵ دقیقه برای صحبت کردن با خدای مهربونیها خلوت کنی و برای فرار کردن از پای سجاده ات
الکی بهونه نیاری😉👌🏻
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبری در راه است....😍⏳
#سید_کاظم_روحبخش
19.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-چِہبَࢪڪَتےدٰاࢪد'!
دوستدٰاشتَنَتحُسیـن...
هَࢪچِہدِلَمࢪاخٰالےمےڪُنَم،بٰازپُࢪ
مےشَوَداَزتو
پَنـٰاھهَمِـہبـےپَنـٰاهـٰاتـویـے
❤️#اربابدلمـــــ
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
-چِہبَࢪڪَتےدٰاࢪد'! دوستدٰاشتَنَتحُسیـن... هَࢪچِہدِلَمࢪاخٰالےمےڪُنَم،بٰازپُࢪ مےشَوَد
امام صادق (ع):
هیچڪس نیسٺ درقیامٺ مگر اینڪه آرزو مےڪند اے ڪاش امام حسین را زیارٺ ڪرده بود وقتےڪه مےبیند با زوار ایشانּ چہ مےڪنند،چقدر نزدخداوندمورد ڪرامٺ واقع مےشوند
📙 وسائل الشیعه
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #سی_و_نهم: برمی گردم وجودم آتش گرفته بود … 😭😫😣😭 می سوختم و ضجه می
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #چهلم
خون و ناموس!
آتیش برگشت سنگین تر بود … 💨🚑
فقط معجزه مستقیم خدا… ما رو تا بیمارستان سالم رسوند …
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک …
بیمارستان خالی شده بود … فقط چند تا مجروح … با همون برادر سپاهی اونجا بودن …
تا چشمش بهم افتاد با تعجب😳 از جا پرید … باورش نمی شد من رو زنده می دید …
مات و مبهوت بودم …
– بقیه کجان؟ … آمبولانس پر از مجروحه … باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط …
به زحمت بغضش😢 رو کنترل کرد …
– دیگه خطی نیست خواهرم … خط سقوط کرد … الان اونجا دست دشمنه … یهو حالتش جدی شد …
شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب … فاصله شون تا اینجا زیاد نیست … بیمارستان رو تخلیه کردن … اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه …😞
یهو به خودم اومدم …
– علی … علی هنوز اونجاست …
و دویدم سمت ماشین … دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد …
– می فهمی داری چه کار می کنی؟ … بهت میگم خط سقوط کرده …
هنوز تو شوک بودم …
رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد … جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد …
– خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب … اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود … بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده… بیان دنبال مون … من اینجا، پیششون می مونم …
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد … سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد …
– بسم الله خواهرم … معطل نشو … برو تا دیر نشده …
سریع سوار آمبولانس شدم … هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم …
– مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون …
اومد سمتم و در رو نگهداشت …
– شما نه … اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم … ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان … دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره … جون میدیم … ناموس مون رو نه…😢😥✋
یا علی گفت و … در رو بست …
با رسیدن من به عقب … خبر سقوط بیمارستان هم رسید …
👣🌷👣
🌷👣🌷
پ.ن: #شهیدسیدعلی_حسینی
در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد …
پیکر مطهر این شهید … هرگز بازنگشت …
🌷👣🌷
👣🌷👣
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی