eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
2.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
﷽ کاری کن اگه خداتورودیدخوشش بیاد،نه مردم ــــــــــــــــــــ قرارگاه جهادیشهیدابراهیم هادی •ایجادکارگاه‌هایتولیدی جهت اشتغال •کمک به نیازمندان •فعالیت‌های‌جهادی و فرهنگی ________ خادم↓ @Sadat6201 ــــ ــ ــــــــــــــ تبادل↓ @Khademol_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 🌾قسمت 46 تماس بی پاسخ  نزدیک نیمه شب🌌 بود که به حال اومدم …سرگیجه ام قطع شده بود … تبم هم خیلی پایین اومده بود …  اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم … از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم … بلند که شدم …دیدم تلفنم روی زمین افتاده…  باورم نمی شد … 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون …😧😳 با همون بی حس و حالی … رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن💡 کردم … تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد… پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود … مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین …از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم … انگار نصف جونم پریده بود … در رو باز کردم …🚪 باورم نمی شد … یان دایسون پشت در بود… در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد … با حالت خاصی بهم نگاه کرد … 😔 اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام … – با پدرت حرف زدم … گفت از صبح چیزی نخوردی …مطمئن شو تا آخرش رو می خوری …  این رو گفت و بی معطلی رفت …😔🚶 خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل … توش رو که نگاه کردم … چند تا ظرف غذا بود … با یه کاغذ …روش نوشته بود … – از یه رستوران اسلامی گرفتم … کلی گشتم تا پیداش کردم… دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری …😒✋ نشستم روی مبل …  ناخودآگاه خنده ام گرفت …😊  ادامه دارد ... ✍نویسنده؛
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
شھادت،‌مزدکسانی‌ هست‌که‌فقط‌دنبال‌ ردپای‌خداهستند🌱'
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق.. به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 『•🖤𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به سر می رسد ای یار از تو خبر می رسد ای 🟣یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد ، جز برای امام زمان (عج) دعایی نکنیم !🤲 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
وقتی با چادر سیاه ساده و بدون آرایش تو جامعه حاضر میشم و با غرور از لا به لای شما عروسکای رنگی و نیمه برهنه عبور میکنم تعجب نکنید درسته منم یه خانمم ،، زیبایی و دیده شدن رو دوست دارم اما نوعش با مال شما فرق میکنه من زیبایی ای رو میخوام که تو سایه ی حجب و حیا باشه،،چون این زیبایی رو هیچ آرایش و عمل زیبایی ای نمیتونه جبران کنه من نگاه محبت آمیز پسر فاطمه رو دارم،که می ارزه به نگاه تحسین برانگیز هزاران بوالهوس من لایک خدارو دارم،که جبران لایک تمام مردم دنیاست انتشار با شما.... 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ بــرده شیـــطـان نباش... تقدیم به خواهران کم حجاب و بیحجابی که فکر میکنن با بیحجابی باکلاس میشن و به آزادی میرسن... 🤔 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #شصت_و_هفتم 46 تماس بی پاسخ  نزدیک نیمه شب🌌 بود که به حال اومدم …سرگیج
🌾 🌾قسمت احساست را نشان بده برگشتم بیمارستان …🏥  باهام سرسنگین بود … غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار … حرف دیگه ای نمی زد … هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید … اولین چیزی که می پرسید این بود … – با هم دعواتون شده؟ …😳  _با هم قهر کردید؟ …😧 تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم …  چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد … و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست …  – واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه …😏 – از شخصی مثل شما هم بعیده … در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه …😏 – من چیزی رو که نمی بینم قبول نمیکنم …😌 – پس چطور انتظار دارید … من احساس شما رو قبول کنم؟… منم احساس شما رو نمی بینم …😏  آسانسور ایستاد …  این رو گفتم و رفتم بیرون …تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود … چنان بهم ریخته و عصبانی … 😡👊که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه … سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد … تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد … گوشیم زنگ زد …📲 دکتر دایسون بود … – دکتر حسینی … همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم…بیاید توی 🌳حیاط⛲️ بیمارستان … رفتم توی حیاط …  خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد … بعد از سه روز … بدون هیچ مقدمه ای … – چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ … من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ … حتی اون شب … ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد … که فقط بهتون غذا بدم …  حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من … و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ …😠 ادامه دارد ... ✍نویسنده: