❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!
1⃣ قسمت اول
📆 سلام جان برادر! امیدوارم توی این روزهای پاییزی حال دلت خوب باشه. کلّی با خودم کلنجار رفتم بنویسم یا نه. دل به دریا میزنمو واسه خودم مینویسم. یه جور مشقکردن واسه کلاس انتظار...
همهچی از آخرین روز ماه صفر شروع شد. روز آخری، حس عجیبی داشتم. یه جور دلتنگی واسه پیرهن مشکیم که بهش خو کردم و دلم نمیاد ازش دل بکنم و بازم چشم بدوزم به تقویم و محرم سال دیگه و مدام چرتکه بندازمو مدام با خودم بگم: سال بعد هستم یا نه…
🛵 با یکی از بچههای هیأت از مسجد بیرون اومدم. دمِ در نمیدونم چی شد. حرفامون تازه گل انداخت، از هر دری حرف زدیم که خواسته یا ناخواسته، بحث کشیده شد به اون سوال، سوالی که موقع خداحافظی، در حالی که سوئیچ موتور رو روشن کرده بودم، زمینگیرم کرد!
نمیدونم چی شد، حرفمون به اینجا کشید که شهدا مگه زن و بچه نداشتن، مگه زندگی نداشتن، پس چی شد راحت از همه چی گذشتن و سبکبال رفتن؟!
🚘 هر کدوممون جوابهایی فراخور درک و احساسمون دادیم، اما من، توی خماری فهمیدنِ راز این شیدایی موندم، بعضی سوالا، جوابش گفتنی نیست، چشیدنیه، شایدم دیدنی...
خداحافظی کردم، سوار موتور شدم، به راه افتادم. یهویی لرز رفت توی بدنم، اما هنوز اون سوال باهام بود؛ توی ترافیک، لابهلای ماشینایی که توی هم وول میخوردن، توی مسیر و توی نسیمی که به صورتم میخورد و لرز بدنمو شدیدتر میکرد.
🏠 هرچی بود منو با خودش همراه کرد، دلم میخواست به قدر فهمش بفهمه، مگه میشه یه آدم دلش اونقدر بزرگ بشه که هیچ تلاطمی توی زندگی نتونه آرامشش رو بهم بزنه. جلوی در خونه رسیدم. کلید رو چرخوندم توی قفل، رفتم توی خونه، البته فکر و خیال زودتر از من دویدن توی خونه!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
4⃣ فرازی از دعای روز چهارم ماه مبارک #رمضان 📖 اَللّـهُمَّ قَوِّنى فیهِ عَلى اِقامَهِ اَمْرِکَ... خ
5⃣ فرازی از دعای روز پنجم ماه مبارک #رمضان
📖 اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرینَ...
خدایا، قرارم دِه در این ماه از آمرزشخواهان.
🔸 مهربان خدا، عمری در طلب آن یار سفرکرده، کوتاهی کردهام. ندای هَل مِن ناصر ینصرنی او را بارها شنیدهام اما به بهانههای واهی، پی زندگی خودم بودهام. وای بر من اگر امامزمانم را نشناسم که مرگم، مرگ جاهلیت خواهد بود! پس به مهربانیات قَسمت میدهم از تمام کوتاهیهایم در یاری امام، درگذر و توفیق جبران گذشته را به من عنایت فرما.
🔗 #تلنگر ۵
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
هدایت شده از ﴿سهشنبههـایمهدوی🇵🇸﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراهی با نامحرم🔥
پس امام زمان(عج) چیمیشه؟!🥹💔
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🤲🏼♥️
『💚𝐉𝐎𝐈𝐍⇣』
@Seshanbemahdavi_EbrahimhadiBafgh🕊
رمضان ماه فرصت هاست...🌸
{شماره کارت جهت واریز کمک های نقدی}
5041_7211_1220_3006
@EBRAHIMHADI_BAFQ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از #ابراهیم_هادی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
『•🖤𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @EBRAHIMHADI_BAFQ
زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش
نوشته بود ↓
{ او میبیند }
با این کار میخواست هیچوقت
خدا را فراموش نکند ..❤️🩹
#شهیده_زینبکمایی..
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟! 1⃣ قسمت اول 📆 سلام جان برادر! امیدوارم توی این روزهای پاییزی حال دلت خوب با
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!
2⃣ قسمت دوم
🍰 گیر کرده بودم توی اون خاطرهٔ آخری که انگار مثل تکهٔ آخر کیک، قسمتت بشه و تو با ولع بخوریش! اونجا که دستم توی دست دوستم بود که خاطره رو گفت: توی خاطرات یکی از شهدا خوندم که شب عمليات، گوشهٔ عکس دختر نوزادش از جیب لباس نظامیش بیرون بوده، دوستش عکس رو بیرون میکشه و نگاش میکنه، بعد با لبخند میگه: چه دختر نازی! خدا بهت ببخشه. نگفته بودی دختر داری!
دوستش میگه: عکس رو بگذار سرجاش، نمیخوام عکس دخترمو ببینم. دوسش تعجب میکنه و میگه: مگه تو عکس دخترتو تا حالا ندیدی؟!
🖼 اشک تو چشاش جمع میشه و میگه: نه، خدا اونو تازه بهم داده، هنوز یه ماهش نشده! خانمم عکسشو واسم فرستاده تا ببینمش! گفته موقع تولدش که نبودی، لااقل عکسشو ببین! اما بازم دلم نیومد نگاش کنم. چون ترسیدم شب عملیات، مهرش زمینگیرم کنه، نتونم واسه حرف امام، مردونه بجنگم! برای همین تا حالا عکس دخترمو ندیدم!
🥾 داشتم بند کفشامو باز میکردم که بوی غذا پیچیده توی مشامم و قیمهٔ خانم تا دم در به استقبالم اومد. عاشق دستپخت خانمم هستم، مخصوصاً وقتی غذا، قیمه باشه. اونقدر دیر رسیدم خونه که مستقیماً میرم سر سفره. صدای اعتراض همه دراومده. امیر غرولند میکنه که بابا فکر خودت نیستی، فکر شکم ما بدبختا باش! سر سفرهٔ غذا میشینم، غذا میخورم، اما اینجا نیستم. خانمم با اشاره بهم میگه: چته؟ کجایی؟
❓ راستی کجام؟ کاش میدونستم چمه. کاش این حس غریب رو میفهمیدم. خوردهنخورده میرم توی هال. دکمهٔ کنترل تلویزیون رو بالا و پایین میکنم، فوتبال یا سریال؟! فرقی برام نمیکنه، چشمام به تلویزیونه، اما دلمو نمیدونم کجاس. عادت ندارم زود بخوابم، اما تا به خودم میام، سرم نرسیده به بالش، میرم توی خواب و یکی انگار دکمه منو خاموش میکنه و دیگه هیچی نمیفهمم!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
[اعتَزِلمايخدِشُدِينَكولاتلتَفِتلأحدستحاسَبوحدك!
از هر آنچه که دینت را خدشه دار میکند
دوری کن وبه کسی توجه نکن
زیرا تو به تنهایی مورد حسابرسی
قرار خواهی گرفت🌸
إن الله لا ینسی قلبا لجَا اِلیِه فی وَقتِ الشدَه
خداوند فراموش نمی کند قلبی را که به وقت سختی به او پناه میبرد..❤️
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کنایه داریوش ارجمند به وطنفروشی علی کریمی
اگر کسی شدی بهخاطر همین وطن بود، حالا که رفتی آن طرف مرز چه شدی؟!
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدشدندلمۍخواهد
دلۍڪہآنقدرقوۍباشدوبتواند
بریدهشودازهمهتعلقات؛
دلۍڪہآرام،لہشودزیرپایت
وشهدادلدارِبۍدلبودند..
#شهیدبابڪنوری
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
#سلام_امام_زمانم💞
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ...
▫️سلام بر تو ای مولایی که آیه آیهی قرآن به سمت تو دعوت میکند.
سلام بر تو و بر روزی که قرآن به دستان تو احیا خواهد شد.
📚 صحیفه رضویه، ص541، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
السلام_علیک_یا_بقیه_الله
اگر مردم این انتظاری را که به خاطر
مال دنیا و دنیا میکشند، کمی از آن
را برای امام زمان (عج) میکشیدند
ایشان تا حالا ظهور کرده بودند.
•شهید محمود رادمهر🌹
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو میگن امر به معروف درست و قشنگ برای #حجاب ، دمت گرم حاج آقا 😍👏
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟! 2⃣ قسمت دوم 🍰 گیر کرده بودم توی اون خاطرهٔ آخری که انگار مثل تکهٔ آخر کیک،
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!
3⃣ قسمت سوم
💤 هنوز چشام گرمِ خواب نشده بود که سلام کرد. اونم چه سلامی! گرم و صمیمی. پشت پلکهای بستم انگار میدیدمش، حسش میکردم. سلامش، گرمم کرد. سلامش جوری بود که دوست داشتم سکوت کنم و چشامو باز نکنم، دوست داشتم فکر کنه نشنیدم، بازم سلام بده. اونم با تُنِ صدای مردونه و محکم، از جنس اون صداهایی که جون میده واسه دوبلور شدن. آروم چشامو باز کردم.
🧡 روبهروم ایستاده بود. با لباس خاکی مخصوص بچههای جنگ، با چفیه و یک لبخند خوشگل تودلبرو که به اون صورت مهربون و محاسن خوشگل میومد.
نمیدونم چرا دست و پامو گم نکردم، چرا هول نشدم. اینجور موقعها، اگه سر و کلهٔ یکی پیدا بشه، معمولاً سریع پا میشم و کلی رنگبهرنگ میشم و سریع عذرخواهی میکنم و میگم: ببخشین تو رو خدا، بیادبیه جلو شما، دراز کشیدم.
🌙 اما این خودیه، ساده و بیتکلف، مثل رفقای هیأت که آدم شوخی و جدیشون رو هیچوقت نمیفهمه، توی روضه داد میزنن و بعدش کلی بگو و بخند داریم.
آروم سرجام نشستم. با یه لبخند ملایم، سلام دادم. برعکس همیشه که اگه یهویی بلند بشم، سردرد و سرگیجه میاد سراغم، اما الان احساس کِرختی نمیکردم. نمیدونم چرا نپرسیدم: ببخشید شما؟!
اصلاً به ذهنم خطور نکرد این کیه، اینجا توی اتاق خوابم، چیکار میکنه، اونم نصف شب! البته نصفشبو مطمئن نیستم، چون همهجا روشنه، یه نور ملایم و یکدست…
📿 گرم و صمیمی میگه: هنوز که خوابی سیّد! نمیخوای پاشی؟! پاشو، کلّی کار داریم اخوی!
خمیازه ریزی کشیدمو گفتم: کجا به سلامتی؟ مگه قراره جایی بریم؟!
دونههای تسبیح از لای انگشتاش لیز میخورن و نگام رو انگشتر عقیقش میمونه که میگه: اگه زودتر پاشی، تو راه واست میگم…
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر ۶
📖 اَللّـهُمَّ لا تَخْذُلْنى فیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیَتِکَ...
خدایا، در این ماه به خاطر دست زدن به نافرمانیات، خوارم مساز.
⏳ آقای غریبم، گلایهٔ بیوفایی ما را به خدا نگویید. میدانیم از دست اعمال ما، الشَّرید (آواره) الطَّرید (رانده) و الفَرید (تک) و الوَحید (تنها) شدید.
اندکی فرصتمان دِه تا جبران کنیم که اگر چنین نشود، ننگ بیوفایی مردم کوفه، ما را تا ابدیت، خوار خواهد ساخت. ای باران رحمت، ببار تا باز به یُمن شما، به شکوفهٔ معرفت بنشینیم.
6⃣ فرازی از دعای روز ششم ماه مبارک #رمضان
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨