eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
29 فایل
⁩•قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی بافق⁦⁦• اے‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راہ‌نشانم‌بده🪐🌱 ارتباط با مدیر↓ @Sadat6201 شرایط(تبادل)↓ @conditions_channel لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1529948 شماره‌کارت: ۵۰۴۱_۷۲۱۱_۱۲۲۰_۳۰۰۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 🌾قسمت دستپخت معرکه چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام👀 ... _واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ ...☺️ دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... 😭 _آره ... افتضاح شده ... با صدای بلند زد زیر خنده ... 😃با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ...غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم ... - می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟ ...😥 از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت ...😃 - خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...😋 - مسخره ام می کنی؟ ...😥 - نه به خدا ... چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ... سریع خودم رو کنترل کردم .. . و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بالا نیاورد ... - مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد بالا ... با محبت 😍بهم نگاه می کرد ... _برای بار اول، کارت عالی بود ... اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ... ✍نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ⭕️دیشب چند عدد گفتمان به عراق و سوریه صادر کردیم... آخه دنیا دنیای گفتمان‌هاست! چیطوری شیخ پیشگو😊 . ‌. به دنـیـای مـوشــک ها سلام کنید🤗 سخت 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
شنبه‌های مهدوی و ششمین هفته موکب سه‌شنبه های مهدوی قرارگاه از بعد از نماز مغرب و عشا ساعت ۱۸ دایر می گردد آش شولی # میزبان منتظران امام زمان عج می باشد . اللهم عجل لولیک فرج
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیم تیم شیرانِ یا علی مدد✌️ هواداران ایرانی به سمت ورزشگاه اجوکیشن سیتی دوحه جهت تماشای بازی ایران و فلسطین 🆔 @Baseeratt
ثواب موشک های خشمگین امشب سپاه برسد به روح دخترکی با کاپشن صورتی... ‎ مسلم معین @baseeratt
🔻 اعجوبه ای به نام حسن طهرانی مقدم! 🔹چی بود این شهید طهرانی مقدم! واژه اسطوره براش خیلی حقیره، زمان جنگ فرمانده یگان توپخانه سپاه بود، وقتی صدام شهرها رو با موشک اسکاد بی میزد به قول سردار نقدی، ما در به در دنبال یه چیزی بودیم فقط تو بغداد فرود بیاد،نه سر جنگی نه قدرت انفجاری ،دقت ،هیچی، فقط اونجا بیوفته بگیم ما هم زدیم! 🔹مطلق کشورها سلاح نمیدادن رفیق دوست کانال زد با حافظ اسد تو سوریه و قذافی تو لیبی که موشک بدن! ۱۳ نفر از اعضای یگان توپخانه سپاه به سرپرستی شهید طهرانی اعزام شدن لیبی و سوریه! 🔹 بازم مرام سوری ها،حافظ اسد گفت زرادخانه موشکی ما زیر نظر روس هاست، موشک نمیتونیم بدیم ولی آموزش میتونیم بدیم! آموزش باز و بسته کردن کلاشینکف نه ها،شلیک موشک! کامل آموزش دادند 🔹 آمریکایی ها قبل انقلاب اینجا سایت هاگ داشتند،قذافی در ازای امتیاز در اختیار قرار دادن یه سایت هاگ قرار شد موشک بده! ۳۰ تا اسکاد بی داد! کلا ۳۰ تا! وسطش هم ول کردن رفتن! حسن طهرانی مقدم! از صفرِ صفرِ صفر ما رو رسوند به جایی که الان انقدر موشک داریم برای شلیک مداوم اونها نیاز به سیستم رگباری داریم،یعنی انقلابی از واحد توپخانه ما رو رسوند به تیربار موشکی! 🔹 رو اینا فکر می کنید یا نه؟ انقدر این آدم پشتکار و دانش و ابتکار و ایمان و توسل داشت،علم! دینامیک،مکانیک، شیمی،مغناطیس،آخرت تبدیل تهدید به فرصت! که ایران رو در برابر بزرگترین ارتش شر جهان به بازدارنگی موشکی رسوند! آخر هم سر آرمانش جونشو گذاشت،شهید شد، این شهید عالی مقام 🔹یه جمله طلایی داره میگه فقط انسان های ضعیف به قدر امکانات کار میکنند! 🔹 افتخار! متعلق به حسن طهرانی مقدمه! شهید میشه سر عقیده اش.... اینه، انقلابی اینه از توپخانه میرسه به تیربار موشکی! ✍ موشک جواب موشک هنوز یکسال از تشکیل یگان توپخانه سپاه نگذشته بود و کلی آرزوهای دوربرد داشتیم که یک روز آمد و استعفایش را گذاشت روی میز. 🔹گفتیم چه شوخی بی‌مزه‎ای! 🔸گفت شوخی ندارم، من باید بروم یگان موشکی را عَلَم کنم. 🔹گفتیم هنوز کلی کار و ایده روی زمین مانده در توپخانه داریم... گفت اینها مال شما، من باید بروم.علت را جویا شدیم. جوابش مثل همان موشکهایی که بعدها ساخت، ویران کننده بود؛ «صدام روی سر مردم موشک می‌ریزد و مردم در کنار آوار موشکها شعار می‌دهند موشک جواب موشک... اما دست امام خالی است. من باید بروم دست خمینی را پر از موشک کنم تا حرف مردم زمین نماند...» 🔹 سه چهار ماه بعد، اولین موشک به بغداد اصابت کرد. حسن مقدم روی موشک نوشته بود: "و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی... " 🌹خاطره از سردار یعقوب زهدی 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💊 خوش بحال کسی کہ در نامہ ی اعمالش زیر هر گناه یک استغفار نوشته شده 😍 •.امام علی (ع) •. ‌•|خودسازی‌و‌ترک‌گناه|• 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ
طرح جدید دیوارنگاره میدان فلسطین به زبان فارسی عبری پس از موشک باران شب گذشته پایگاه‌های داعش و موساد توسط سپاه: تابوت‌هایتان را آماده کنید! پ.ن: سرعت عمل شهرداری تهران :) 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾#رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #دهم دستپخت معرکه چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام👀 ... _
🌾 🌾قسمت فرزند کوچک من هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد… لقبم “اسب سرکش” بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود … چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم  می ترسیدم ازش چیزی بخوام …  علی یه طلبه ساده بود … می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه… هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت. مطمئن بودم هر کاری که برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره ... خصوص زمانی که فهمید باردارم😌.... اونقدر خوشحال شده بود… که اشک توی چشم هاش جمع شد…دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم …  این رفتارهاش… حرص پدرم رو در می آورد…👌 مدام سرش غر می زد که… _تو داری این رو لوسش می کنی نباید به زن رو داد … اگر رو بدی سوارت میشه و… اما علی گوشش بدهکار نبود … منم تا اون نبود… تمام کارها رو می کردم… که وقتی برمی گرده… با اون خستگی… نخواد کارهای خونه رو هم بکنه☺️ فقط بهم گفته بود از دست احدی، …حتی پدرم، چیزی نخورم… و دائم الوضو باشم و…👌 منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم …  9 ماه گذشت … 9 ماهی که برای من،… تمامش شادی بود😊 …اما با شادی تموم نشد … وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد … مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده…  اما پدرم وقتی فهمید …بچه دختره… با عصبانیت به مادرم گفت… _لابد به خاطر دختر دخترزات… مژدگانی هم می خوای؟…😤 و تلفن رو قطع کرد … مادرم پای تلفن خشکش زده بود … و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد … ✍نویسنده: