#یاد_خدا۲۰
إمام سجاد عليهالسلام :
• أستَغفِرُكَ مِن كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيرِ ذِكرِكَ،
وقتایی که لذت بردم و تو نبودی،
• ومِن كُلِّ راحَةٍ بِغَيرِ اُنسِكَ،
وقتایی که آسایش داشتم و تو نبودی،
• ومِن كُلِّ سُرورٍ بِغَيرِ قُربِكَ
وقتایی که شاد بودم و تو نبودی،
• ومِن كُلِّ شُغلٍ بِغَيرِ طاعَتِكَ
وقتایی که مشغول بودم و تو نبودی:
منو برا همشون ببخش!
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
استوری یاد خدا 20.jpg
303K
فایل مناسب استوری / پوستر جهت چاپ
#یاد_خدا ۲۰
یاد خدا ۲۰.mp3
9.33M
مجموعه #یاد_خدا ۲۰
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
√ مکانیسم تأثیر «ذکر حقیقی» و اُنس با خدا، در کنترل علایق و امیال مختلف در درون انسان.
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
راضیه به نقل از مادر شهیده : * راضیه همه چیش رو حساب و کتاب بود ! این 18 روزی هم که موند برا این بو
* مهربانی و سکوت همیشگی ، از بارزترین ویژگی های اخلاقیش بود
* راضیه به مسائلی از جمله نماز اول وقت، رابطه عاطفی با خانواده و حجاب در زندگی اهمیت زیادی می داد.
* به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود
* راضیه با عملش کار فرهنگی می کرد . با عملش به همه درس می داد .
* سی دی های سخنرانی آقا سید رو از نوارخونه می گرفت و بین بچه های مدرسه پخش می کرد و براشون صحبت می کرد. سی دی ها رو به بچه هایی می داد که به هر دلیلی نمی تونن بیان کانون ...
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصهی_ظهوری ؟! 5️⃣1️⃣ قسمت پانزدهم 📱بهش گفتم: حمید، یه چیز بگم خوشحال بشی؟ نگام کرد. گفت
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
6⃣1⃣ قسمت شانزدهم
✍️ تبسمی کرد و گفت: بازم از این منتظرا داری یا نه؟!
جرقهای توی ذهنم خورد. چطور زودتر یادشون نیفتادم؟! حتماً این از اخلاصشون هست که فراموش کردم اینجور دوستایی هم دارم. چشام برق زد، گفتم: دارم! خوبشم دارم! چند سالیه با برخی دوستام برای کانالهای مهدوی قلم میزنیم. از داستانک و خاطره گرفته تا دلنوشته، مطلب مینویسیم. دوستام از بهترینای کشورن، بدون هیچ چشمداشتی اومدن پای کار، جوونن و پرانرژی، شب و روز برای کار مهدویت دارن دوندگی میکنن. امیدوارم اینا دیگه منتظر واقعی باشن!
🔊 عمیق نگام کرد. ته دلم هُری ریخت. خواستم چیزی بگم که گفت: برای فهمیدن جواب این سوال فقط کافیه ازشون بپرسی اونا صدای یاری آقا رو میشنون؟! اگه میشنون چرا گاهی قهر میکنن؟! گاهی ناز میکنن! همهاش برای کار کردن بهونه میارن، چرا کارهای آزادشون بهتر از کارهای مهدویشونه؟! چرا کمکارن؟! چرا همهاش دنبال تأیید این و اونن؟! کسی که صدا رو بشنوه، مضطر میشه. تا حالا مطالبت برای یاری امام، از روی اضطرار بوده که دلی بلرزه و اشکی سرازیر بشه؟!
🕌 از مسجد بیرون زدیم. هوای شهر رو سینهام سنگینی میکنه. قدمزنان رفتیم توی راسته بازار. دیدم مدام لااله الا الله میگه. گفتم: آقا حمید، چیزی شده؟! گفت: واقعاً این بیحجابا رو نمیبینی؟!
گفتم: معلومه اخبار رو دنبال نمیکنی! چون قراره توی مجلس لایحه حجاب رو تصویب کنن! وایستاد و نگام کرد و گفت: آقا سید، پس وظیفه امر به معروف و نهی از منکر چی میشه؟! منتظری دستگاههای ذیربط کاری برای کشور امام زمان کنن؟! درسته اونا مسئولن و یه روزی به خاطر هر گونه اهمالکاری باید جواب بدن، اما یه منتظر واقعی، منفعل نیست.
❌ یه سوال پرسید که دعا میکردم هیچوقت ازم نپرسه.
گفت: تا حالا چند بار امر به معروف کردی؟ تا حالا چند بار برای دین خدا، فحش شنیدی؟
سرم رو پایین انداختم. هیچی برای گفتن نداشتم. یادمه مدام دنبال توجیه بودم که خطر جانی داره یا اصلاً کی میگه تذکر من اثر داره یا نه؟
پیشدستی کرد و گفت: مگه حضرت آقا نگفت بیحجابی حرام شرعی و قانونیه، مگه نگفت تذکر لسانی بدین و رد بشین، تأثیر داره...
📚 بدجور گوشه رینگ گیرم آورده بود. بهم گفت: اون دختر رو میشناسی؟ کدوم دختر؟ همون دختر چادریه که بر خلاف همه دخترا، از این ور میره!
دقت میکنم و با هیجان میگم: آره… اون زهراست… ماشاالله چقدر بزرگ شده! زهرا رو چطوری میشناسی؟
گفت: تو خودت زهرا رو چقدر میشناسی؟! مگه سه سال توی روستا، زمان راهنمایی محصلت نبود؟
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر
📖 ...یا مُنْزِلَ السَّکینَهِ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ...
...اى فرو فرستندهٔ آرامش در دلهاى مؤمنان...
🏴 این شبها، شب مولایمان علی علیهالسلام است. ما یتیمان چشمنگران در کوچهها به انتظارش ایستادهایم. اگر یتیمان آن زمان، یک سهشب تلخ را تجربه کردند، ما یتیمان امامزمانی ۱۱۹۰ سال است چشم به دَر دوختهایم مولایمان بیاید.
خدایا، به فرق شکافتهٔ علی، آرامش دل مؤمنان را برسان تا بیاید و انتقام این همه ظلم و ستم را یکجا بستاند.
0⃣2⃣ فرازی از دعای روز بیستم ماه مبارک #رمضان
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
📖 امشب فراز به فراز جوشن، از خدا می خواهم که از آتشِ جهنم دنیایِ بدون تو نجاتمان دهد.
🤲 سفینة النجاة؛ برگرد و به یتیمی شیعه پایان ببخش که بی تو در بحر خروشان این دنیا غرق شدیم...
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
• پایان فعالیت|♡❀
• شبتونشهدایی|♡❀
• عاقبتتونامامزمانی|♡❀
• غیرتتون عَلوی|♡❀
• عشقتونزهرایی|♡❀
• التماسدعا،، یاعلی|♡❀
امان از امشب و نماز شب قدرش.
کاش کمتر کسی از این نماز باخبر باشه و از دستش بده😓
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
امان از امشب و نماز شب قدرش. کاش کمتر کسی از این نماز باخبر باشه و از دستش بده😓
نمازش دو رکعت و راحته.
هررکعت بعد از حمد، ۷مرتبه قل هوالله
بعد از نماز ۷۰ مرتبه استغفار ( استغفرالله و اتوب الیه)
از جای خودش بلند نشود مگر این که گناهان خود و پدرمادرش آمرزیده شود.
#سلام_امام_زمانم 💞
🔸قرآن خاکخورده را از کنج طاقچه بر میدارم
🔹برای آمدنت ختم قرآن نذر میکنم...
🔸این قرآن به دست شما #تفسیر میشود
🌸السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَه🌸.
🌺«سلام بر تو ای خوانندهی قرآن و مفسّر کتاب خدا»🌺
📚فرازی از #زیارت_آل_یاسین
🏴به احترام شاه مردان مولا امیرالمومنین علیه السلام و 🌙ماه مبارک رمضان
🌱 امسال،گردش در طبیعت، را به #عید_سعید_فطر موکول میکنیم.
#نشر_حداکثری
مقام معظم رهبری:
چیزی که قدرتمندترین آدم تاریخ (امیرالمؤمنین) را آن گونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود و الا همه مردم که بی دین نبودن، تحلیل سیاسی نداشتند.
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 6⃣1⃣ قسمت شانزدهم ✍️ تبسمی کرد و گفت: بازم از این منتظرا داری یا نه؟! جرقه
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم
✉️ پرسیدم: چرا زهرا اینوری میره؟! اینجوری که راهش دور میشه!
پرسید: نکنه آلزایمر داری سیّد؟!
مستأصل گفتم: نمیدونم، شاید! یه وقتایی خیلی چیزا یادم میره.
در حالی که با حمید، آروم پشتِ سر زهرا راه افتادیم، گفت: پارسال زهرا واست پیام گذاشت، پیامش را باز کردی، اما نخوندی. گذاشتی واسه بعد، اما یادت رفت.
با تعجب گفتم: وای... الان یادم اومد! راست میگی! حالا چی نوشته بود؟!
حمید گفت: دوست دارم تو اول از زهرا بگی، بعد من!
🔆 گفتم: زهرا از همون روزای اول، عاشق شنیدن خاطره و داستان در مورد خدا و اهل بیت بود. منم وقتی نگاه مشتاقش رو میدیدم، مجاب شدم با تشویق، اونو اهل نماز کنم. متأسفانه خیلیا توی روستاشون اهل نماز نبودن. ماه رمضان هم بساط ناهار خیلیا پهن بود. زهرا توی خونهشون، تنهایی نماز میخوند، تنهایی واسه سحری بلند میشد و تنهانفری بود که با چادر میاومد مدرسه! یه بار بهم گفت: بابام از شهر، غذا خریده بود. گفت: زودتر بخورین تا از دهن نیفته! اولین قاشق رو که بالا آوردم، اذون دادن. لب به غذا نزدم و واسه نماز بلند شدم. بابا گفت: غذات از دهن میافته دختر! گفتم: خدا از قلبم نیفته بابا!
📿 حمید چنان با اشتیاق گوش میداد که به زهرا حسودیم شد. این اولین بار بود که نگاه حمید رو اینقدر مشتاق میدیدم. حمید گفت: خبر داری زهرا نماز شب میخونه؟ خبر داری تموم فکر و ذکرش دعا برا فرج مولاست؟ خبر داری چقدر واسه چادرش از بچههای دبیرستان متلک شنیده و شبا با ما دردِ دل کرده و ازمون خواسته هواشو داشته باشیم؟ هیچ میدونی چرا همیشه از اینجا میره و راهش رو دور میکنه؟
💣 دهنم باز مونده. زیر بمباران جملات، دارم داغون میشم. میدونستم زهرا خوبه، اما نه تا این حد! با کنجکاوی گفتم: خوش به حالش که شما هواشو دارین. قصهٔ این راه دور چیه؟
گفت: اون راه نزدیک، از یه کوچه خلوت میگذره که پاتوق پسراس! کلی پیام و طرح دوستی و گناه اونجا اتفاق میافته! همکلاسیهای زهرا، بارها بهش پیشنهاد دوستی با پسرا رو دادن! اما اون محکمتر از این حرفاس! حاضره راشو دور کنه، اما فرصت واسه گناه کردن رو نه به خودش بده، نه به دیگرون!
🇮🇷 بعد ادامه داد: میبینی آقا معلم! تو گفتی، اون عمل کرد! تصمیم گرفته توی آینده طراح لباس بشه تا بتونه واسه بانوان کشورش، طرح پوشیده و امامزمانپسند بزنه. میگه این همه سختیها رو فقط به عشق لبخند رضایت امام زمانه داره تحمل میکنه. از این دست بچهها و رفقا داری سیّد جان؟!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه