🌟♦️🌟♦️🌟♦️🌟♦️🌟♦️🌟
15 قدم خودسازے یاران امام زمان(عج)
🔹قدم اول : نماز اول وقت
🔸قدم دوم : احترام به پدر و مادر
🔹قدم سوم : قرائت دعاے عهد
🔸قدم چهارم : صبر در تمام امور
🔹قدم پنجم : وفاے به عهد با امام زمان(عج)
🔸قدم ششم : قرائت روزانه قرآن همراه با معنے
🔹قدم هفتم : جلوگیرے از پرخورے و پرخوابے
🔸قدم هشتم : پرداخت روزانه صدقه
🔹قدم نهم : غیبت نکردن
🔸قدم دهم : فرو بردن خشم
🔹قدم یازدهم : ترک حسادت
🔸قدم دوازدهم : ترک دروغ
🔹قدم سیزدهم : کنترل چشم
🔸قدم چهاردهم : دائم الوضو بودن
🔹قدم پانزدهم : محاسبه نفس
🤲🤲 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🤲🤲
☘☘💚☘☘💚☘
@East_Az_tanhamasir
🤲خدایا !
امروز و هر روزمان کمکمان کن
سبب درمان باشیم
نه باعث درد
حضورمان همراه آرامش باشد
نه موجب ناآرامی
حامل امید باشیم
نه ناقل ناامیدی
مهر و محبت پرورش دهیم
و نه نفرت
☀️سلام صبحتون بخیر
@East_Az_tanhamasir
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
💫 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم):
خوش به حال کسی که به خاطر وعده بهشت و پاداش الهی که آنرا ندیده است، به شهوت و لذتهای زودگذر توجه نمی کند.
📚( الخصال/ج1/ص5 )
@East_Az_tanhamasir
سلام دوستان✋
روزتون پر از خیر و نیکی
این پیشنهاد یکی از تنها مسیریای خوش ذوق مون هست
بنا داریم این کار به لطف خدا و با همت جمعی شما بزرگواران، انجام بشه
۱. بزرگوارانی که تمایل به مشارکت در انجام این امر رو دارن بسم الله
پیام بدین جهت هماهنگی
@abbas72
۲. دوستانی که وسع مالی برای سهیم شدن در این کار فرهنگی رو دارن بسم الله
واریزی به شماره کارت
۶۰۶۳۷۳۱۰۸۲۸۸۹۱۷۲
بنام فهیمه رسولی
👈 لطفا ارسال عکس فیش با قید "نذر فرهنگی" یادتون نره
قلب11.mp3
3.34M
#روانشناسی_قلب 11
❣دل ما مثل يه خونه اس☺️
خونه ای که،تمام آرامش دنیا وآخرتمون
بستگی به آرامش این خونه داره!
💓برای آرامش ابدی ات؛
این خونه روخوب،بساز
⃟⃝🌼@East_Az_tanhamasir
🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
✍فــرق بین مــادر پــدر
مــــادر ، به تو زندگی می دهد
پــــدر ، به تو می آموزد
چگونه این زندگی را احیا کنی
به تلاش وادار می کند
مــــادر ، گریه می کند
وقتی بیمار می شوی
پــــدر ، بیمار می شود
وقتی گریه می کنی در خفا
مــــادر ، مطمئن می شود
که گرسنه نیستی
"پــــدر" به تو یاد می دهد
که گرسنه نمانی ، درک نمی کنی
مــــادر ، چشمه محبت است
و پــــدر، چاه حکمت
@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر محضر صاحب الزمان عج و عموم شیعیان جهان تبریک و تهنیت باد 💖
🌸🍃 @East_Az_tanhamasir
تربیت کردن تک فرزندی
سخت تر از تربیت چند فرزندی است⁉️
اگر کودک در خانوادهِ چند فرزندی به دنیا بیاید، خودِ فرزندان(برادر و خواهر) زمینهی تربیت یکدیگر را فراهم می کنند👌
🔰مثلا👇🏼
وقتی شما می خواهید محبت و مسئولیت پذیری را در فرزند خود پرورش دهید ، قطعا وقتی چند فرزند در یک خانواده و در کنار هم قرار بگیرند، این تربیت آسانتر رقم میخورد.
📌وقتی تعداد فرزندان در خانواده بیشتر میشود،
تعادل عاطفی ،تعاملات اجتماعی،رشد تربیتی در آنها بیشتر و بهتر شکل میگیرد.
🏡@East_Az_tanhamasir
☘بسم الله الرحمن الرحیم ☘
#امتحانات_الهی
جلسه_پنجم
🔷میدونید رفقا کلا ما نمیتونیم از امتحان فرار کنیم. 😊
زندگی برای امتحان طراحی شده ، تا ما در این امتحانها وسعت روح پیدا کنیم ، ظرفیت پیدا کنیم.
🔸وقتی توجه کردی به امتحان
صبرت در بلا بالا میره .💯
🔹 آمادگیت برای برخورد با
بلا افزایش پیدا میکنه و یه نکته خیلی جالب👇👇
« بلا برات بی زحمت میشه »
🔹 بعضی از اوقات بلاهای سطحی الکی وقتی به آدم میرسه ، آدم رو از پا میندازه
برعکس بعضیها گرفتاریهای خیلی سهمگین دارن ولی مثل کوه استوارن🔸
🌨@East_Az_tanhamasir
🔸آیت الله حق شناس ره: به یکی از جوونها گفت که شما خانومت هر چی بهت گفت چیزی بهش نگی هاااا
👈اون میخواست بگه حاج آقا من با خانومم مشکل ندارم ، اومد بگه گفت باشه چشم حاج آقا
جوونه شب اومد مسجد رفقاش بهش گفتند:چیشد ؟؟
‼️گفت آقا نمیدونی من رفتم تو خونه دیدم تموم فامیل جمع شدن خانومم جلوی کل فامیل منو سکه ی یه پولم کرد .
هر چی از دهنش در میومد به من گفت من اومدم برآشفته بشم یاد حرف (آقای حق شناس ره) افتادم هیچی نگفتم ،
فهمیدم این یه امتحانه و یه داستانی داره ..
🌨@East_Az_tanhamasir
💠 حالا رفقا دوست داشتید شما هم یه همچین استادی داشتید و هر وقت خدا خواست یه امتحان سخت بگیره بهتون بگه الان میخوای یه امتحان سختی داشته باشی ⁉️
‼️خب تو این استاد رو داری الان .😊
پیامبر اکرم ص و قران کریم به تو فرموده :
✅ تو از الان بدان تمام اتفاقاتی که تو زندگیتون داره میفته امتحانه .
اینجوری صبر آدم چقدر بالا میره👆
🌨꪿@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅📣📣📣📣📣📣📣 بدون شرح ولی عاااااااااااااالیه
✅نشر این پست قشنگ امر به معروف و نهی از منکر و صدقه جاریه ... است
#حجاب
@East_Az_tanhamasir
🥬چرا کرفس بخوريم؟
👌کرفس يکی از سبزیهای پرفايده و کمتر شناختهشده بين ماست.
🧠يکی از تأثيرهای جالب کرفس در بدن، روی عملکرد مغز است. به اين صورت که اين سبزی از پير شدن و تخريب سلولهای مغزی جلوگيری میکند. کرفس باعث خوشحافظه ماندن شما در سنين پيری میشود.
💪سيستم ايمنی بدن را تقويت ميکند و موجب دفاع خوب بدن در مقابل انواع بيماریها میشود.
💢 يکی از درمانهای خانگی برای کاهش فشارخون، نوشيدن آب کرفس است که به تازگی در تحقيقات پژوهشگران هم اين موضوع ثابت شده است.
➕ آب کرفس جهت کاهش وزن و درمان قند خون و چربی خون و فشارخون مفید است👌
#دیابت
#اصول_تغذیه
@East_Az_tanhamasir
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🤲خدایا..!
مرا قلبی ده که سراسر آن را وجودت
فراگرفته باشد
چنان خون در رگم جاری باش
که مکانی برای ناامیدی نماند
تو برایم امید محضی
هر نفسی که میکشم و در انتظار
نفس بعدی میمانم
یعنی به تو امید دارم
🌙⭐️شبتون با یاد خدا بخیر
@East_Az_tanhamasir