15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به این میگن بانوی نمونه که افتخار سرزمین ایران است! نه امثال معتمدآریا که مایهی ننگ مردم ایران هستند!
⭕️ خانم دکتر بیبی فاطمه حقیرالسادات دارای:
1⃣ دکترای تخصصی نانومدیسین از آمستردام هلند
2⃣ ۱۲ اختراع
3⃣ ۲ محصول دانش بنیان
4⃣ کارآفرین نمونه سال ۱۳۹۷
5⃣ مدیر ۶ شرکت
6⃣ همسر آزاده سرافراز
7⃣ مادر ۴ فرزند
8⃣ مقید و معتقد به حجاب فاطمی حتی در اروپا
9⃣ عضو شورای شهر یزد
و....
⭕️ جالب است بدانید که وی به برکت تحریمها به تولید داروهای گیاهی درمان سرطان و... روی آورده است.
@East_Az_tanhamasir
پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم:
اَحَبُّكُمْ اِلَى اللّه ِ اَحْسَنُكُمْ اَخْلاقا؛
محبوب ترين شما در نزد خدا، خوش اخلاق ترين 😊 شماست.
[مجمع البيان، ج ۱۰، ص ۸۷]
@East_Az_tanhamasir
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
#جلسه_نوزدهم
📌 حریم خصوصی
🔸 والدین، نقش موثری در پرورش رفتارهای جنسیِ سالم فرزندانشان به عهده دارند.
👈به همین دلیل باید سعی کنند که با شناخت مراحل رشدِ جنسی، آداب تربیتیِ مرسوم در فرهنگ و جامعه را به فرزندانشان منتقل کنند.
🔹 آموزشهای زودهنگام و ناشیانهٔ مسائل جنسی به فرزندان، آنان را دچار دلهره، اضطراب و اصول بهداشت روانیِ خانواده را خدشهدار میکند.
🔸 از طرفی آموزش دیر هنگام، ناکافی و غیر واقعی نیز مفید نخواهند بود.
🔺 اگر والدین به پرسشها و کنجکاویهای جنسی فرزندان خود پاسخهای مناسب و سنجیده بدهند، میتوانند مانع از انحراف فکری، سرکوب جنسی و مخفی کاری آنها شوند.
#تربیت_مهدوی ۱۸
🔶 والدین نباید طوری رفتارکنند که کودک جرأت نکند این مسائل را از آنها بپرسد!!!!
⬅️⬅️ زیرا اگر کودک از شما به جواب نرسد از راههای دیگر به جواب میرسد، راههایی که ممکن است با آنها به انحراف کشیده شود.
🔹 آموزشهای جنسی باید به تدریج، گام به گام و متناسب با سن و درک فرزندان باشد.
تربیت جنسی،آموزش رابطهٔ جنسی نیست
⬅️⬅️ بلکه آموزش حریم خصوصی و خود مراقبتی و پاکدامنی است
❤️ و پاکدامنی ازویژگیهای یاران امام زمان میباشد.
#تربیت_مهدوی ۱۸
@East_Az_tanhamasir
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_هشتم
🔰 در طول این مدت ، من تقریباً هر یک ماه به ایران برمی گشتم و ارتباط تلفنی با مصطفی داشتم ، اما مدام نگران بودم که چه می شود ، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟
☄تا اینکه جنگ کردستان شروع شد . آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه منتظرم نیست . برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است . آن شب تلویزیون که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و چمران زیاد می آمد . فارسی بلد نبودم . فقط چند کلمه و متوجه نمی شدم ، دیگران هم نمی گفتند . خیلی ناراحت شدم ، احساس می کردم مسئله ای هست ولی کسانی که دورم بودند میگفتند: چیزی نیست ، مصطفی بر می گردد . هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد. مثل دیوانهها بودم و دلم پر از آشوب بود .
⚡️روز بعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش مهندس بازرگان . آنجا فهمیدم خبری است ، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند . پاوه محاصره بود . به مهندس بازرگان گفتم: من میخواهم بروم پیش مصطفی . به دیگران هر چه می گویم گوش نمی دهند . نمی گذارند من بروم.
💟فردای آن روز بازرگان اورا خواست و با لبخند گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان . گفته غاده بیاید .
غاده گل از گلش شکفت . از اول می دانست که محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید ، حتی اگر جنگ باشد . مصطفی راضی است او برود پاوه و آن قدر عزیز و عاقل است که "محسن الهی" را دنبال او فرستاده ، محسن را از لبنان از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید ، می شناخت.
✅البته من وقتی رسیدم پاوه ، آن جا از محاصره در آمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود. او را روز بعد دیدم . وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک آلود ، یاد لبنان افتادم.
من فکر میکردم کلاشینکف ولباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد ، ولی دیدم همان طور است ، لبنانی دیگر .
🔹مصطفی به من گفت: می خواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم مخصوصاً برای روزنامه های کشورهای عرب . مصطفی می گفت و من می نوشتم .
🌙نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم . از پاوه به سقز ، از سقز به میاندوآب ، نوسود ، مریوان و سردشت .
مصطفی بیشتر اوقات در عملیات بود و من بیشتر اوقات ، تنها .
زبان که بلد نبودم . قدم میزدم تا بیاید . گاهی با خلبانان صحبت می کردم ، چون انگلیسی بلد بودند ...
⚡️در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم ، یاد خاطراتم ، طبیعت زیبایی دارد نوسود ، و کوههایش بخصوص من را یاد لبنان می انداخت .
من ومصطفی در این طبیعت قدم میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری می خواهند ، من پرسیدم: چرا خود مختاری نمیدهید ؟ مصطفی عصبانی شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست . حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند ، من ضد آنها خواهم بود .
در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست . مهم این است ، این کشور پرچم اسلام داشته باشد .🇮🇷
البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم . آن جا هم هیچ چیز نبود . من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم . همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه . در این اتاق ها روی خاک می خوابیدیم ، خیلی وقتها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود 🍉هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم . یک روز بعداز ظهر تنها بودم ، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم .
💟غاده تا آن جا که می توانست نمی گذاشت که مصطفی اشکش را ببیند ، اما آن روز مصطفی یکدفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند.
آمد جلو دو زانو نشست شروع کرد به عذر خواهی .
🔹گفت: من می دانم زندگی تو نباید اینطور باشد . تو فکر نمی کردی به این روز بیفتی . اگر خواستی می توانی برگردی تهران . ولی من نمی توانم ، این راه من است ، خطری برای خود انقلاب است . امام دستورداده که کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم.
غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم ، من نمی توانم اینجا بمانم . مصطفی گفت: تو آزادی ، می توانی برگردی تهران. چشمهایش پرآب شد .
🔸گفت: می دانی که بدون شما نمی توانم برگردم . این جا هم کسی را نمی شناسم با کسی نمی توانم صحبت کنم.
خیلی وقتها با همه وجود منتظر مینشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود.
مصطفی هنوز کف دستهایش روی زانوهایش بود، انگار تشهد بخواند، گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید نه بخاطر من...
ادامه دارد...
🌸🌱🌸🌱🌸
@East_Az_tanhamasir