eitaa logo
🖤تنهامسیریهای آذربایجان شرقی🖤
899 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
19 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمینها ارتباط برقرار کنید. @abbas72 ۰۹۱۴۸۶۵۶۴۳۷ 💡 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد باماهمراه باشید http://eitaa.com/joinchat/1168769056C893fecc5aa
مشاهده در ایتا
دانلود
💠الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ 🔴 منَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا 🔶 رهبر انقلاب خطاب به شهید حاج قاسم سلیمانی (۲۰ اسفند ۹۷): 🍃 ان‌شاءالله خدای متعال به ایشان اجر بدهد و تفضّل کند و زندگی ایشان را با سعادت، و عاقبت ایشان را با قرار بدهد، البتّه نه حالا. ➖هنوز سال‌ها جمهوری اسلامی با ایشان کار دارد. امّا بالاخره آخرش ان‌شاءالله شهادت باشد 🌹🍃🌹🍃🌹 @East_Az_tanhamasir
💢هنرآرایی زیبا از معیناخانم‌ نیکنام به مناسبت حضرت رقیه (س) 🔹 @East_Az_tanhamasir
🖤🖤🖤 🍀 ✅چرا امام موسی ابن جعفر علیه السلام باب الحوائج اند؟! 💠گوشه زندان بود در حالی که اون همه یار بیرون داشت!!! خیلی دوست داشت کارهای زیادی انجام بده، اما نشد!!!😔 یعنی طوری شد که به ظاهر موفق نشدند!!! 👈خب باید به این امام ,خداوند متعال بفرمایند: «موسی بن جعفر عزیز دلم!! بعد از شهادتت هرکی اومد، خواستی کارش رو راه بندازی!! 👈به تو کارش رو راه خواهم انداخت!!!❤️ ✅منطق خوبیه این منطق برای درک باب الحوائج بودن امام موسی بن جعفر علیه السلام!!!! @East_Az_tanhamasir پس چرا از باب الحوائج غافلیم؟ چرا ظهور فرزندش رو ازش نمی خواهیم؟ یعنی هنوز وقتش نشده ،که بفهمیم دنیا یه چی کم داره؟ چه وقت،و چه روزی بهتر از امروز!!! باشه ، باب الحوائج باشه و ماااا غافل😭 اللهم عجل لولیک الفرج اللهم عجل لولیک الفرج اللهم عجل لولیک الفرج به حق باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام🤲 🖤🖤🖤
چرا خانم‌ها شهـید نمیشن؟!❌ . چون به احتیاج ندارن!🖐🏻 این آقایونن که باید بشن، تا به سعادت برسن...✨🎉 خانم ها یه تحمل بکنند تو خونه، اجر یه رو بهشون میدن🌿 دیگه نمی‌خواد کار زیادی بڪنن!! خانم‌ها واقعا امکانات معنویشون بالاست فقط باید بدونند ڪجا باید چیڪار ڪنند؛ 🤷‍♀ مردِ بداخلاقشو تحمل ڪنه🤦‍♀ بچه " " میشه! اون رفتارهایی ڪه برای آقایون گفتیم هم همین تاثیر رو داره .. همون روز اول ڪه حضرت ام‌البنین"س" اومدن تو خونه حسنین ڪسالت داشتند، شروع ڪرد به تیمار ڪردن😢 تا سال‌ها به احترام بچه های حضرت، خودشون بچه دار نشدند! بعد ڪه چهار پسر آورد، همیشه به پسرانش تاڪید میڪرد: من ڪنیزِ بچه های "ع" هستم 😭 و شماها خدمتگزاران بچه های آقا هستید 🙇‍♂ "مــادر" ولایتمدار تربیت میڪنه💚 مادرهای بزرگوار، نقشتون ویژه هست! به حق یه همت بزرگے بڪنید در تربیت بچه‌ها ..👶 پدر اگر هم باشه، نمیشه نقش" مادر " رو انڪار ڪرد! دخترها👧 رو دارید تربیت میڪنید به گونه ای خاص تربیت بڪنیدڪه پس فردا باشند🙂💙 🎊@East_Az_tanhamasir
4_5884360346642153549.mp3
2.41M
🔴 مادرم خدیجه (س) کجاست؟ ⭕️شباهت‌های مصیبت حضرت خدیجه(س) و حضرت زهرا(س) 🏴سالروز جان‌گداز حضرت خدیجه کبری(س) تسلیت باد. @East_Az_tanhamasir
🔰روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم ♦️پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ساعت ۷ صبح ✍️با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم،هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. ♦️ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. 🔹ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند ، دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. ♦️گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . 🔹آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ♦️ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! 🔹ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ♦️ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم 🔹حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت:میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته!بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ♦️ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. «در آن نوشته بود مرا پاکیزه بپذیر»😭 @East_Az_tanhamasir
🔴تصویر دو خلبان شهید سانحه سقوط هواپیمای جنگنده در 🔹(سرهنگ دوم صادق فلاحی) از استادخلبانان پایگاه هوایی شهید فکوری تبریز و یکی از خلبانان جوان این پایگاه (سروان علیرضا حنیفه زاد) در سانحه سقوط جنگنده به رسیدند. @East_Az_tanhamasir
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ هنوز زنده بود. 😢 سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون. از بینی و دهنش، خون می جوشید. با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید.چشمش که بهم افتاد ، لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد.با اون شرایط، هنوز می خندید... زمان برای من متوقف شده بود. سرش رو چرخوند ، چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم..... 💞 لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد. آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم  پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام ... آرام ... 🔘آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش خوابیده بود... ✳وجودم آتش گرفته بود. می سوختم و ضجه می زدم. محکم علی رو توی بغل گرفته بودم. صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد... 😢از جا بلند شدم ،بین جنازه شهدا ،علی رو روی زمین می کشیدم ، بدنم قدرت و توان نداشت. ✔ هر قدم که علی رو می کشیدم ،محکم روی زمین می افتادم ،تمام دست و پام زخم شده بود، دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش، آخرین بار که افتادم، چشمم به یه مجروح افتاد... 💞علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش. بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ، هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن.تا حرکت شون می دادم، ناله درد، فضا رو پر می کرد... 🔷دیگه جا نبود. مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم.با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ...  🍃نفس کشیدن با جراحت و خونریزی، اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه... آمبولانس دیگه جا نداشت.چند لحظه کوتاه ایستادم و محو علی شدم. 🔶کشیدمش بیرون ،پیشونیش رو بوسیدم، –برمی گردم علی جان ...  برمی گردم دنبالت... و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس.   💥آتیش برگشت سنگین تر بود. فقط معجزه مستقیم خدا،ما رو تا بیمارستان سالم رسوند.از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان.بیمارستان خالی شده بود. 🔘 فقط چند تا مجروح ، با همون برادر سپاهی اونجا بودن. تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید. باورش نمی شد من رو زنده می دید. مات و مبهوت بودم. 🍃–بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه ، باید خالی شون کنیم و دوباره برگردم خط... به زحمت بغضش رو کنترل کرد. –دیگه خطی نیست خواهرم. خط سقوط کرد. الان اونجا دست دشمنه. 🌠یهو حالتش جدی شد،شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب. فاصله شون تا اینجا زیاد نیست. بیمارستان رو تخلیه کردن.اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه.یهو به خودم اومدم... 💟–علی ... علی هنوز اونجاست... و دویدم سمت ماشین ...  دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد... 🔸–می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده... هنوز تو شوک بودم. رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد. جا خورد.سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد. 🔸–خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب،اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود، بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده،  بیان دنبال مون. من اینجا، پیششون می مونم... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد.سر چرخوند و نگاهی به اطراف کرد ،   🔸–بسم الله خواهرم.معطل نشو. برو تا دیر نشده... سریع سوار آمبولانس شدم.هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم. 🔹–مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون. ✔اومد سمتم و در رو نگهداشت... 🔸–شما نه. اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم، ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ،دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره.جون میدیم ولی ناموس مون رو نه... ❌یا علی گفت و در رو بست. با رسیدن من به عقب ،خبر سقوط بیمارستان هم رسید... 🌟پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد پیکر مطهر این شهید هرگز بازنگشت... 🔴 برای شادی ارواح مطهر شهدا ،  علی الخصوص شهدای گمنام و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان  سوختند و چشم از دنیا بستند،صلوات... 💮ان شاء الله به حرمت صلوات ، ادامه دهنده راه شهدا باشیم ، نه سربار اسلام... 👈 ادامه دارد... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 @East_Az_tanhamasir