🤒 سیب یک نوع تب بر است و ضد عفونی کننده و ضد سوء هاضمه است.
⛈و اگر نزولات بارانی کم شود و هیدروکربن ها و سوخت های فسیلی زیاد باشد و سرب معلق در هوا زیاد باشد برای اینکه افراد دچار سرطان ریه و یا دچار مسمومیت ناشی از سرب نشود، باید بعد از هر غذا یک عدد سیب رسیده ی شیرین بخورد.
زیرا سیب، سرشار از پکتین است و پکتین موجب می شود که سرب موجود در بدن جذب شود و از طریق ادرار دفع شود.
از این رو در میان انگلیسی ها این مثل وجود دارد که اگر کسی هر روز یک سیب بخورد به دکتر محتاج نمی شود.
سیب یک نوع آنتی هیستامین طبیعی است و انسان را از قرص های مشابه شیمیایی بی نیاز می کند.
#خواص_سیب
#تببر_طبیعی
#استاد_ضیائی
@East_Az_tanhamasir
26.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷☫🇮🇷
🎥توصیه به حفظ #حجاب با فرازی از وصیت نامه های #شهدا
#یازهراس
#زن_عفت_افتخار
#اللهمعجللولیکالفرج
#پنجشنبههای_شهدایی
@East_Az_tanhamasir
ارسالی یکی از مخاطبین خوب کانال
🔴🔴🔴👇🔴🔴🔴
یه تجربه میخاستم بگم دوست داشتین بزارید کانال دوستان دیگر هم استفاده کنند،
چندروزیه با دخترم که در سن نوجوانی هست بحثم شده بود و واقعا حال تک تک اعضای خانوادم خوب نبود همه ناراحت بودیم از ناراحتی هم.هرچند منه مادر حق داشتم نگران آینده فرزندم بشم ولی اعتراف میکنم روش و لحن صحبتم درست نبوده که باعث پرخاشگری دخترم شده بود.
دیشب از صحیفه سجادیه دعا برای خلاصی از رنج و سختی و غم و اندوه رو خوندم و از خدا کمک خواستم آرامش رو به خونه و خانواده ام برگردونه.
امروز یهویی دخترم از مدرسه اومد گفتم بریم بیرون میخام برات یه هدیه کوچیک بخرم که تموم کنیم ناراحتی و قهر رو.با خودم گفتم من بزرگترم باید کوتاه بیام بخاطر آرامش زندگیمون،و چقدر نتیجه ی خوبی داد اینکار،الان شکرخدا تموم شد همه چی آشتی کردیم و همه خوشحالیم.
الان اومدم ایتا مطالبی بخونم که برخوردم به این پست و انگار وجود خدارو حس کردم پیشم😢😍
چندوقت پیش هم بهتون گفتم در مورد مسائله ای همین اتفاق افتاد،واقعا الان بغضم گرفته ازینکه خدا اینقدر بهمون نزدیکه و باهامون حرف میزنه میبینه مارو😢این ماییم که باور نمیکنیم.
خدا هست و حواسش بیشتر از همه به بنده هاش هست نشونه هاش رو تو زندگیمون به ما نشون میده میتونیم پیدا کنیم بخایم.ممنونم ازتون که وقت گزاشتین خوندین
این بود اون پست که گفتم😢☺👇
🔴 #تصحیح_برگه_خود
💠 یکی از اساتید دانشگاه میگفت: یک بار داشتم برگههای امتحان را تصحیح میکردم. به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگهها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم. تصحیح کردم و ۱۷/۵ گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم ۱۵ گرفت.
💠 برگهها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که #خودم نوشته بودم تصحیح کردم. آری، گاهی ما نسبت به همسر و فرزندمان سختگیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقتها اگر خودمان را تصحيح كنيم ميبينيم به آن خوبي كه فكر ميكنيم، نیستیم.
🏡@East_Az_tanhamasir
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدار پدر و دختری 😇
روایت دختر خانم غرفه دار نمایشگاه کتاب از دیدارش با مقام معظم رهبری😍
👌بسیار زیبا
👈ببینید و نشردهید.
@East_Az_tanhamasir
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
❤️طبقی از نور #صلوات هدیه میکنیم به ۱۴ معصوم علیه السلام
💚خاص آقا صاحب الزمان عج
🌷 شهدا
🥀 امواتمون
🥀 اموات بد وارث و بی وارث
💟 به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا صاحب الزمان
https://eitaabot.ir/counter/4s6inr
👆👆
روی لینک بزنید و تعداد رو ثبت کنید.
لطفا لینک رو به اشتراک بذارید تا هزاران صلوات هدیه شود
#امام_زمان 💕
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️امام موسی بن جعفر علیه السلام:
🔸️کمترین آنچه از ثواب که به زائر اباعبدالله علیه السلام کنار نهر فرات داده می شود آنگاه که حق و حرمت و ولایت او را بشناسد، این است که آنچه از گناهان پیش فرستاده و بعداً می فرستد (گناهان گذشته و آینده او) آمرزیده می شود.✨️
(الکافی/ ج۴/ص۵۸۲)📗
#سفر_کربلا
#راهیان_ظهور ۲
─┅═༅═❥༅✿༅❥═༅═┅─
🌐 کانال خادمان امام زمان (عج)
🆔 @khademan_emamezaman
🆔 @khademan_emamezaman
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سیزدهم : شکستن نفس
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸باران شديدي در #تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
🔸ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن #نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
٭٭٭
🔸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول #فوتبال بودند به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که #ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود.
🔸خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک #گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
🔸بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
٭٭٭
🔸در باشگاه #كشتي بوديم. آماده م يشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند!
🔸بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن #شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. #ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت.
🔸جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما #باشگاه مييايم تا #هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
🔸ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه #عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر ميکنين.
٭٭٭
🔸توي زمين چمن بودم. مشغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و با #خوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
🔸از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را ازدستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول
دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شده بود. در كنارآن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم.
🔸دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرف هاي نرو. گفتم: چرا؟!
جلو آمد و #مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
🔸اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفهارو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال #ورزش حرف هاي برو تا برات مشکلي پيش نياد.بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
🔸من خيلي جاخوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرفها بعيد بود.هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زماني که ميديدم بعضي از بچه هاي #مسجدي و نمازخوان که #اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جوزدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
@East_Az_tanhamasir