┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
📖زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش نوشته بود:«او میبیند»
با این کار میخواست هیچوقت خدا را فراموش نکند.
شهیدهزینبکمایی🌷
📙برگرفته از کتاب شیرین تر از عسل
#در_محضر_شهدا
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi
eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
1_1167684494.mp3
11.08M
📗 کتاب صوتی، سلام بر ابراهیم ۲
⏪ بخش: سیزدهم
▒▒ ⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
@Ebrahim__hadi
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧▒▒
☘༻🌸﷽🌸༺☘
☘السَّلامُ عَلَيْكَ يا فِلْذَةَ كَبِدِ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ...
✋سلام بر تو ای مولایی که قلب مهربان
آخرین فرستاده خدا، مملو از محبت و انتظار توست.
✋سلام بر تو و بر روزی که جهان را با آفتاب محمدی روشن خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله
ارواحنا فداه در سختی ها
🤲اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
࿐☀️○ 🌺 ○☀️࿐
🌱 #نسیم_حدیث
🌸 پیامبر اکرم صلواتالله علیه وآله :
گاهی مردمی بی دین و بد کردارند، ولی صله رحم می کنند، پس خداوند اموال شان را زیاد می کند، و عمرشان را طولانی می کند، تا چه برسد که نیکوکار باشند، و صله رحم کنند!
📚 اصول کافی، ج ۲، ص ۱۵۰
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
🍃💕🍃💕🍃💕
گاهے یـڪ نگاه
🌿 آن قــدر مهربان است ڪه
چشــم هــرگز رهایش نمے ڪند...
🌸 گاهے یڪ #رفاقــت
آن قــدر مــــــــاندگار است ڪه
زمـــــــــــــان حریفش نمے شود
و گاهے #یڪ_نفــر آن قــدر عزیز است
ڪه قلـب رهایش نمے ڪند...💗
#شهید_ابراهیم_هادے🌷
❁═══┅┄
🔺 @Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🕌دوتایی رفتیم حرم. وقتی وارد صحن شدیم گفت: «خانوم، من داخل نمیام؛ فعلاً شما تنها برو.» تعجب کردم! گفتم: «شما که این قدر عاشق امام رضا هستی، چرا نمیای؟»
بعد از چند لحظه سکوت گفت: «دلیلش رو نمیگم.» آنوقت روبه روی گنبدی که در زُل آفتاب میدرخشید ایستاد و شروع کرد بهاشک ریختن. همان طور نگاهش کردم، سربرگرداند و دوباره گفت: «شما برو...»
🔹انگار میخواست تنها باشد. ماندنم بیفایده بود، رفتم توی حرم؛ زیارتنامه خواندم و نماز. برگشتم پیش او. هنوز توی حال خودش بود. با گردنی کج ایستاده بود و همچنان با امام رضا(ع) درد دل میکرد. جلوتر رفتم و صدایش زدم: «محمدرضا...» سربرگرداند و با چشمهایی خیس نگاهم کرد.
گفتم: «می خوام بدونم چرا باهام توی حرم نیومدی.» اولش سکوت کرد، بعد گفت:«بعضی وقتا آدم یه حال خاص معنوی برای زیارت داره؛ ولی امروز اون حال رو نداشتم، برای همین به خودم ندیدم وارد حرم بشم. چون واقعاً باید فکر کنی امام رضا داره آدم رو می بینه که با ایشان صحبت کنی؛ راستش امروز اون حال بهم دست نداد.» مانده بودم چه بگویم که ادامه داد: «نمیدونم برای چی لایق نبودم...» از حرفهایش به فکر فرو رفتم.
خاطرهای از #شهید_محمدرضا_ارفعی🌷
راوی: زهرا غفوریان، همسر شهید
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi
eitaa.com/Ebrahimedelha_ir
┅•💠🔔💠•┅
#راه_اینجاست
🎙حاج محمد اسماعیل دولابی :
✨ پدر و مادرت را نگاه کن. نگاه کردن به جمال مادرت خودش عبادته!
🌱 فرمان مادر را ببر، ببین که چه بر سر تو خواهد آمد. هرچه مادرت سخت گیر تر باشد فرمانش را ببر ...
🌸 اگر مادرت تند باشد فرمان بردن از او اثرش بیشتر است. فرمان مادر ِ خوش اخلاق را که همه می برند.
اگر به غریبه هم بگوید اینجا بیا، خواهد گفت خانم چه می گویید، چشم. کارش را رها می کند و بار او را بر می دارد و یا راه او را باز می کند.
🦋اگر مادر و پدر تندی دارید تا فرمان او را بردید آن وقت می فهمید چه کرده اید. خداوند متعال نشانت خواهد داد که ببین چه کرده ای، کار بزرگان را انجام دادی، با ما رفیق و انیس و مونس شدی ...
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
1_1167685425.mp3
12.14M
📗 کتاب صوتی، سلام بر ابراهیم ۲
⏪ بخش: چهاردهم
▒▒ ⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
@Ebrahim__hadi
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧▒▒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘༻🌸﷽🌸༺☘
🔹تو میدانی که من بیتو نخواهم زندگانی را
🤲اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
࿐☀️○ 🌺 ○☀️࿐
🌱 #نسیم_حدیث
🌸آقا امیرالمومنین علیهالسلام:
کوشش در راه اصـلاح عمــوم مـردم،
از کمــال خوشبخـتی است.
📚غرر الحکم،۹۳۶۱
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
❖🍃🌸🍃❖
#سلام_بر_ابراهیم
💗عاشق مرام ابراهیم
❁═══┅┄
🕊 @Ebrahimedelha_ir🕊
❁═══┅┄
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
«شهید غلامحسین ابولحسنی»🌷
🖼 بعد از شهادت غلامحسین، هر وقت که دلم هوای پسرم را میکند، در خلوت شب پارچههای سفید را از روی عکسهایش کنار می زنم و تا صبح با پسرم خلوت میکنم. با او حرف میزنم، نوازشش میکنم، درد و دل میکنم و حرفهای دلم را با او در میان میگذارم و آرام آرام اشک میریزم.
🌀در یکی از همین شبها که تا دیر وقت با عکسهایش حرف میزدم و اشک میریختم، سردرد عجیبی گرفتم. بدنم از تب میسوخت و سردرد کلافهام کرده بود. نمیدانم چطور در آن حالت خوابم برده بود. صبح که از خواب بیدار شدم، سرم همچنان درد میکرد، تازه بیدار شده بودم که ناگهان زنگ در به صدا در آمد. در را که باز کردم دختر برادرم وارد خانه شد.
⁉️با تعجب پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده که صبح به این زودی آمدهای». با نگرانی و دلهره جواب داد: «دیشب خواب غلامحسین را دیدم، او به من گفت که مادرم خیلی ناراحت است و سرش درد می کند و بعد از من خواست تا به خانه شما بیاییم و از لای کتابی که در طاقچه هست، قرص سردردی را که در آنجا گذاشته به شما بدهم.»
📖بعد از شنیدن این حرف با دختر برادرم آن کتاب را پیدا کردیم و در کمال بهت و حیرت از لای کتاب، همان دارویی را که غلامحسین گفته بود، برداشتیم. از آن اتفاق به بعد، من دیگر زیاد بیتابی نمیکنم زیرا همیشه احساس میکنم که غلامحسین نمرده است و مرا میبیند و او همیشه مواظب من است.»
☁️راوی: مادر شهید
📚برگرفته از کتاب امتحان نهایی
نویسنده: امیر رجبی
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🕊sapp.ir/Ebrahim__hadi
eitaa.com/Ebrahimedelha_ir