42.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ورود شهدای مقاومت به حرم امام خمینی رحمت الله علیه برای آخرین وداع
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@Efshagari2020
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴لحظه ورود پیکر شهید سپهبد حاج #قاسم_سلیمانی به فرودگاه کرمان
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@Efshagari2020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سرلشکر سلامی در مراسم تشییع سرداران در کرمان: حرف آخر را اول می زنم #انتقام_سخت می گیریم
@Efshagari2020
⭕️ خبرنگار شبکه ۱ روسیه در آلمان: «همیشه در کشورهای غربی می گفتند که #قاسم_سلیمانی آدم خطرناکی است. ولی الان بنظر میاد که سلیمانی بی جان خطرناکتر از سلیمانی زنده است.»
#hard_revenge_awaits_you
#انتقام_سخت_در_راه_است
@Efshagari2020
🚩 سرلشکر سلامی: انتقام "سخت، پشیمانکننده و تمامکننده" از دشمن میگیریم
فرمانده کل سپاه در مراسم تشییع شهید سلیمانی در میدان آزادی کرمان:
🔹 از عاملان ترور سپهبد شهید سلیمانی انتقام "سخت، پشیمانکننده و تمامکننده" از دشمن میگیریم
@Efshagari2020
🔴نفیسه کوهنورد خبرنگار بی بی سی فارسی
از طریق منابع رسمی در #بغداد تایید نامه ای را که درباره خروج ارتش #آمریکا از عراق از دفتر نخست وزیری این کشور درز کرده، گرفتم.
فعلا بازه زمانی دست کم ۶۰ روزه ای برای ترک نیروهای امریکایی در نظر گرفته شدهاست نیروها به مرور قرار است از #عراق خارج شوند.
#انتقام_سخت
@Efshagari2020
💢تصويب طرح سه فوريت ضد آمريكايی در مجلس
🔹🔸براساس اين طرح، همه فرماندهان و عاملان پنتاگون تروريست شناخته شدند.
♦️۲۰۰ميليون يورو از صندوق توسعه برای اين قانون در نظر گرفته شد.
♦️فقها و حقوقدانان شورای نگهبان برای بررسی طرح سه فوریتی در جلسه علنی امروز مجلس شورای اسلامی حضور پیدا کردند.
@Efshagari2020
همسایه ابدی حاج قاسم سلیمانی کیست؟
شهید «محمّد حسین یوسفالهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.
محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند.
در کتاب نسل سوخته رازهایی از این شهید و همسایه ابدی حاج قاسم سلیمانی نوشته شده است که مروری بر آنها می کنیم
* به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه. بعدا برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی.
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود!
* با مجروح شدن پسرم محمدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.
وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ...
اما هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ...
* پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمد حسین یوسفالهی هستید؟ با تعجب گفتیم: بله!
جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!. وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند.
اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!
محمّد حسین حتی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت!
* دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آبها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر در میان گذاشت.
حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم.
صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟
گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!
مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.
با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟
گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود.
اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.»
پرسیدم: چه طور؟!
گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.
من به حرف حسین مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.
وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!
*** زمستان ۶۴ بود. با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.
بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.
حسین به همه اشاره کرد به جز من!
چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد.
@Efshagari2020