کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
همه روزها عاشورا و همه زمینها کربلاست
این یعنی کربلا در طول تاریخ همیشه جاریست
و باید از اون عبرت گرفت
یعنی در همه حال ما باید
تمرین ولایت مداری
تمرین دشمن شناسی
تمرین زمان شناسی
تمرین اطاعت پذیری از ولی خدا
تمرین غیرت
تمرین جهاد تبیین
تمرین امر به معروف و نهی از منکر
داشته باشیم
از علمدار کربلا هم باید چند چیز یاد بگیریم
اولی ادب او در برابر مولا
دومی اطاعت پذیری
و سومی چشم بصیرتش
چهارمی دشمن شناسی اش
به همچین شخصیتی امام حسین ع چندین بار فرموده که فدایت شوم عباس
این یعنی اگر میخواهی به چشم امام زمانت بیایی باید شبیه عباس بشی
و اما میدونید چرا امام زمان عج اینقدر حضرت عباس ع رو دوست دارند؟
و هر جا روضه علمدار کربلا باشه خودشون رو میرسونند ؟
چون عباس نافذالبصیره (چشم بصیرت) داشت
در واقع امام زمان عج با این عملشون میخواهند به ما بفهمونند که من سربازی همچون عباس میخواهم که چشم بصیرت داشته باشد
مگر امیر کلام نفرمود که و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر
در آخرالزمان هیچکسی زیر این پرچم نمیماند الا اهل بصیرت و صبر
الان زمان عباس شدن برای امام زمانه
اگر عباس بشیم قطعا زیر پرچم مذاکره با یزیدیان نمیریم
عباس امان نامه دشمن را پس زد
الان هم علمداران پسر نرجس خاتون امان نامه دشمن صهیونیستی رو نخواهند پذیرفت
کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۳/۰۴/۲۳
✍️مهدی اسلامی
مدیر کانال آنتی فتنه
موضوع :
امام زمان عج چه نوع سربازی میخواهند
علت اینکه امام زمان به حضرت عباس ع علاقه دارند چیست؟
بسمالله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
همه روزها عاشورا و همه زمینها کربلاست
این یعنی کربلا در طول تاریخ همیشه جاریست
و باید از اون عبرت گرفت
یعنی در همه حال ما باید
تمرین ولایت مداری
تمرین دشمن شناسی
تمرین زمان شناسی
تمرین اطاعت پذیری از ولی خدا
تمرین غیرت
تمرین جهاد تبیین
تمرین امر به معروف و نهی از منکر
داشته باشیم
از علمدار کربلا هم باید چند چیز یاد بگیریم
اولی ادب او در برابر مولا
دومی اطاعت پذیری
و سومی چشم بصیرتش
چهارمی دشمن شناسی اش
به همچین شخصیتی امام حسین ع چندین بار فرموده که فدایت شوم عباس
این یعنی اگر میخواهی به چشم امام زمانت بیایی باید شبیه عباس بشی
و اما میدونید چرا امام زمان عج اینقدر حضرت عباس ع رو دوست دارند؟
و هر جا روضه علمدار کربلا باشه خودشون رو میرسونند ؟
چون عباس نافذالبصیره (چشم بصیرت) داشت
در واقع امام زمان عج با این عملشون میخواهند به ما بفهمونند که من سربازی همچون عباس میخواهم که چشم بصیرت داشته باشد
مگر امیر کلام نفرمود که و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر
در آخرالزمان هیچکسی زیر این پرچم نمیماند الا اهل بصیرت و صبر
الان زمان عباس شدن برای امام زمانه
اگر عباس بشیم قطعا زیر پرچم مذاکره با یزیدیان نمیریم
عباس امان نامه دشمن را پس زد
الان هم علمداران پسر نرجس خاتون امان نامه دشمن صهیونیستی رو نخواهند پذیرفت
در اتفاقات آینده اگر اهل بصیرت نباشیم در غربال آخرالزمان سقوط خواهیم کرد
مواظب انشقاق بین جبهه انقلابی باشید
در تکانه های آخرالزمان به ناخدای باخدای این کشور اعتماد کنید
به امید پیروزی نهایی
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
✍️ مهدی اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
دشمن زور میزنه این حرفها به دست مردم نرسه
بیایید افسر جنگ نرم باشیم و مدد کنید این جبهه رو
تا میتونید پستهای کانال رو در کانالها و گروهاتون ارسال بفرمایید
نکته روز:
یکی از مواردی که به گرم شدن کانون خانواده خیلی کمک میکنه ادب بین زوجین هست.
گاهی پیش میاد همسرتون ندونسته و ناخواسته کاری انجام میده که باعث رنجش شما میشه.
در این شرایط سعی کنید شتابزده عمل نکنید و اول حرف همسرتون رو گوش کنید. گاهی اوقات به این پی میبرید که اون اشتباه در جهت کمک به شما انجام شده و همین امر باعث آرام شدن شما میشه.
همیشه حرف زدن تو آرامش تاثیر بهتر و بیشتری میزاره.
اگه طرف مقابل متوجه این بشه که شما احترامش رو در هر شرایطی دارید علاوه بر اعتماد به نفسی که بهش میدید محبت بینتون بیشتر میشه. در نتیجه زندگی آرامتر و با عشق بیشتری رو تجربه میکنید.
فضائل علوی:
ذکر علی عباده
ذکر کردن نام علی عبادته
بنازم به این آقایی که حتی بردن اسمش هم عبادته
و چه زیبا گفت شهریار شهر عشق
نه خدا توانمش گفت نه بشر توانمش خواند
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
جانم فدای این آقا
نکته مهدوی :
راه رسیدن به ظهور دو نوع بود
یک نوع اینکه خودمون رو آماده کنیم و جامعه تمدنی رو بسازیم تا حضرت تشریف بیارن
نوع دوم همونی است که اغلب روایات فرمودن و انسان از شنیدن اتفاقات آخرالزمان لرزه به اندامش میفته
باید دید که ما کدوم رو تجربه خواهیم کرد
ولیکن بهترین چیز در آخرالزمان دعا و نذر برای ثبات قدم در راه مهدی فاطمه است
ما در کنار هم جمع شدیم و داریم بزرگترین باشگاه امام زمانی ها رو درست میکنیم
اگه توام دوست داری به جمع ما بپیوندی و نذر روزانه ات رو برای تعجیل در فرج امام زمان عج انجام بدی
بسم الله
🌟 بزن رو لینک و توام به جمع ۱۸۹۸۰ نفری باشگاه امام زمانی ها بپیوند
https://ppng.ir/d/3VxA
May 11
25.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونید چرا جلیلی میگه جای متهم تو دادگاهه نه تلویزیون
خوب این ۹ دقیق رو تماشا کنید
✍️ مهدی اسلامی
#کرسنت
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 صحبتهای مهم سیدمسعود میرکاظمی، وزیر اسبق نفت درباره فساد کرسنت/ بانیان کرسنت باید محاکمه شوند!
📣 مستند زالو، با نگاهی موشکافانه پرونده کرسنت را بررسی کرده و ابعاد ناگفته آن را برای مخاطب روشن میسازد
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
اگر استقبال از انتشار این سه پست اخیر زیاد باشه مستند کامل زالو که بسیار مهمه و تمام زوایای کرسنت رو بررسی کرده و زاکانی تو مناظره تا در موردش حرف زد پور محمدی ساکت شد ،رو منتشر خواهیم کرد
پس تا میتونید این سه پست آخری رو بین همه مخاطبان و کانالها و گروهاتون ارسال بفرمایید
دمتون گرم که پای کار هستید
May 11
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_چهاردهم
1⃣4⃣
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :
»سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!«
و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می شکافد که چشمانش را با شانه ام می پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می کردند. میدانستم این روز روشنمان است و می ترسیدم از شب هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره باران داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن ها دور اتاق کِز کرده و دیگر نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم. در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه خدا میبردم. آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه ای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظه ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه آمرلی طوری میلرزیدم که استخوان هایم یخ
میزد. زن عمو همه را جمع میکرد تا دعای توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی
شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی آمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت. حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می چرخید و کاری از دستش برنمی آمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته اند هلیکوپترها در مسیر برگشت بیماران بدحال را به بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند. حلیه دیگر قدمهایش قوت
نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم
را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم رزمنده ای با خلبان بحث میکرد :
»اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟«
شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه وحشت کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده اش به شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :
»نرجس دعا کن بچه ام از دستم نره!«
به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمی چرخید و او بیخبر از خطری که تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :
»عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم!«
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :
»اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!«
رزمنده ای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر می فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می خواست حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :
»باطری رو گذاشتم تو کمد!«
قلب نگاهم از رفتنشان می تپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند
دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم داعش به این هلی کوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره های تنمان باشیم که یکی از فرمانده های شهر رو به همه صدا رساند :
»به خدا توکل کنید! عملیات آزادی آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد امیرالمؤمنین (ع) آزادی آمرلی نزدیکه!« شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود. من فقط
زیر لب صاحب الزمان (عج) را صدا میزدم که گلوله ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه ای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری های برادرم را به خدا سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم هایم را به سمت خانه می کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را می چرخاندم مبادا انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
👇