که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشه ای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم. در تاریکی خانه ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپاره هایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره های کوتاه قرآن را میخواند، زن عمو با هر انفجار صاحب الزمان (عج) را صدا میزد و به جای نغمه مناجات سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک رمضان کردیم. آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون های دود از شهر بالا میرفت. تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور جنگ داغتر و ما نه وسیله ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سد مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی دانستم داغ شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت اسارت! ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست داعشی ها همه تن و بدنمان میلرزید. اما غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد:
»بیاید برید تو کمد!«
چهارچوب فلزی پنجره های خانه مدام از موج انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زن عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد:
»اینجا ترکش های انفجار بهتون نمیخوره!«
اما من میدانستم این کمد آخرین سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش های قلب عاشقش را در قفسه سینه ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟ عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما دفاع کند. دلواپسی زن عمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد:
»بیاید دعای توسل بخونیم!«
در فشار وحشت و حملات بی امان داعشی ها، کلمات دعا یادمان نمی آمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از اهل بیت (ع) تمنا می کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد. صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد:
»جنگنده ها شمال شهر رو بمبارون میکنن!«
داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمرلی آمده است. هر چه بود پس از 16 ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل این همه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سخت تر گریه های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من می دیدم برادرزاده ام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت زده نگاهش میکرد و من با زبان روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. ما مثل پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل شمع میسوخت. یوسف را به سینه اش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد:
»قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!«
و عمو با تعجب پرسید:
»حمله هوایی هم کار دولت بود؟«
عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد:
»نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر می شدن.«از تصور حمله ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد:
»نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن ایرانیها بودن، بعضی هام میگفتن کار دولته.«
ادامه دارد...
✍ #ف_ولی_نژاد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
یکی از مشکلاتی که گریبان گیر جبهه انقلابه اینه که هیچکس ، هیچکس رو قبول نداره
از اون بدتر اینه که با کوچکترین اشتباه جوری همدیگه رو تخریب میکنند و وصله هایی بهم میچسبونن که انگار دشمن خونی همدیگه اند
جوری وصله نفوذی و بی ناموسی و یهودی بودن بهم میچسبونن که دشمن با اون همه دشمنی جرأت اینکارو نمیکنه
دشمن هم اینو فهمیده
با دو تا شبهه براحتی دو قطبی ایجاد میکنند بعدش دیگه این دو قطب جوری همدیگه رو میدرند که گرگها همدیگه رو نمیدرند
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
May 11
آنتی فتنه
یکی از مشکلاتی که گریبان گیر جبهه انقلابه اینه که هیچکس ، هیچکس رو قبول نداره از اون بدتر اینه که ب
زحمت انتشار مطالب با شما
تا میتونید بصیرت اطرافیانتون رو افزایش بدید
بسم الله
احمقانه ترین کار اینه ، برخی از مدعیان جبهه انقلابی راه افتادن و دنبال مقصر میگردن
الان که حال مردم خوب نیست این اشتباه ترین کار ممکن است
قطعا این نتیجه انتخابات باید آسیب شناسی شود ولی آیا الان وقتشه؟
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر مرد این است که بمیرد قبل از آنکه بمیرانندش
شهید آوینی
نکته روز:
خانمها یه نکته مهم بهتون بگم
به مردتون اجازه بدید مردانگی کنه
یعنی اگر قدرتتون از مردتون بیشتره اونو تحت الشعاع قرار ندید
مردها به دور از ظاهر ضمختی که دارند بسیار شکننده اند و تظاهر میکنند که قوی هستند
اگر مرد حس کنه قدرت نداره در زندگی زورش رو نمیزنه چیزی رو درست کنه
برای همینه که سر یه موضوعی تو فشار که میگذاریدش حس میکنه قدرت رو ازش گرفتید برای همین برای انجامش شل میشه
زن زرنگ اونیه که حرف خودش رو بتونه بگذاره تو دهن مرد و از مرد تحویل بگیره و اجرا کنه
مثلا اگه میخواد کاری بکنه به مردش بگه نظرت چیه فلان کار رو بکنیم و هر چی تو بگی انجامش بدیم ، اینجور موقع قطعا مردها به گزینه خانمشون فکر میکنند و برای اینکه همسرشون راضی باشه بهش عمل میکنند
این یه راز بود که گفتم براتون
فضائل علوی:
روزی یکی از سرداران سپاه حضرت مولا امام علی (ع) به ایشان گفت که اگر اسبها آشفتند و ما از همدیگر دور شدیم، شما را کجا بیابیم؟ حضرت در پاسخ فرمودند: در همان جایی که از من دور شده اید. یعنی در همین جایی که هستم، خواهم بود.
یعنی من مثل شما اهل فرار نیستم برای همینه زره ام پشت نداره
یا حیدر مدد
به به به این مولا
نکته مهدوی:
این روزها پیش از پیش باید یاد ظهور باشیم
که اگر از ظهور ناامید بشیم طوفان بلاها ما رو با خودش خواهد برد
وبهترین سلاح در چنین مواقعی نذر و دعاست تا که در این مسیر بمونیم
💐 برای همینه که باشگاه امام زمانی ها رو تشکیل دادیم
هر روز برای اومدنش نذر و دعا میکنیم و با همین نذورات کارهای بزرگی مثل مدرسه سازی و درمانگاه سازی و تهیه جهیزیه و تهیه بسته معیشتی و کمک به آزادی زندانی و ... انجام میدیم و ثوابش رو تقدیم به امام زمان عج و نذر ظهور میکنیم
اگر دوست داری توام به باشگاه امام زمانی ها بپیوندی
بزن روی لینک و توام امام زمانی شو
https://ppng.ir/d/3VxA
آنتی فتنه
نکته مهدوی: این روزها پیش از پیش باید یاد ظهور باشیم که اگر از ظهور ناامید بشیم طوفان بلاها ما رو ب
اونهایی که تازه وارد کانال شدن بسم الله
به جمع بزرگ باشگاه امام زمانی ها بپیوندید