هدایت شده از باشگاه خبرنگاران جوان
⭕ رادان: تذکرهای پلیس در فضای مجازی ۷۰ درصد کاهش پیدا کردهاست
🔸️فرماندهکل انتظامی کشور:
🔹️از زمان اجرای طرح ناظر در کشور تذکرهای پلیس در فضای مجازی ۷۰ درصد کاهش یافته و این به معنای ۷۰ درصد توفیق پلیس در فضای مجازی بوده است.
🆔 @YjcNewsChannel
هدایت شده از ضرب المثل
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
✍ #مثلمدادباش
🔸عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
🔸#اول:
می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
🔸#دوم:
گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
🔸 #سوم:
مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
🔸#چهارم:
چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
🔸#پنجم:
مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
@zarboolmasall
هدایت شده از ضرب المثل
📚داستان کوتاه
"استخدام برای شغل مدیریتی"
یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد، در اولین مصاحبه پذیرفته شد و میبایست رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام دهد.
رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفتهای تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.
رئیس پرسید: «آیا هیچگونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟»
جوان پاسخ داد: «هیچ»
رئیس پرسید: «آیا پدرتان بود که شهریههای مدرسه شما را پرداخت کرد؟»
جوان پاسخ داد: «پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریههای مدرسه ام را پرداخت میکرد.»
رئیس پرسید: «مادرتان کجا کار می کرد؟»
جوان پاسخ داد: «مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار میکرد.»
رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد، جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.
رئیس پرسید: «آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کردهاید؟»
جوان پاسخ داد: «هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و کتابهای بیشتری مطالعه کنم، بعلاوه مادرم میتواند سریع تر از من رخت بشوید.»
رئیس گفت: «درخواستی دارم، وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید، و سپس فردا صبح پیش من بیایید.»
جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.
وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند، مادرش احساس عجیبی میکرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان نشان داد، جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد، همانطور که آن کار را انجام میداد اشکهایش سرازیر شد.
اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده، و اینکه کبودیهای بسیار زیادی در پوست دستهایش است، بعضی کبودیها خیلی دردناک بود که مادرش میلرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز میشد.
این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رختها را میشوید تا او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند، کبودیهای دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آیندهاش پرداخت کند.
بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رختهای باقیمانده را برای مادرش یواشکی شست، آن شب مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند، صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.
رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید: «آیا میتوانید به من بگویید دیروز در خانهتان چه کاری انجام دادهاید و چه چیزی یاد گرفتید؟»
جوان پاسخ داد: دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رختها را نیز تمام کردم، رئیس پرسید: «لطفاً احساستان را به من بگویید.»
جوان گفت: اکنون میدانم که قدردانی چیست، بدون مادرم من موفق امروز وجود نداشت، از طریق باهم کارکردن و کمک به مادرم، فقط اینک میفهمم که چقدر سخت و دشوار است برای اینکه یک چیزی انجام شود، به نتیجه رسیدهام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.
رئیس شرکت گفت: این چیزیست که دنبالش میگشتم که مدیرم شود، میخواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد، شما استخدام شدید.
بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار میکرد و احترام زیردستانش را بدست آورد، هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار میکرد، عملکرد شرکت به طور فوقالعاده ای بهبود یافت.
کسی که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او دادهاند، «ذهنیت مقرری» را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم میداند، او از زحمات والدین خود بیخبر است.
وقتی که کار را شروع میکند، میپندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که مدیر میشود، هر گز زحمات کارمندانش را نمیفهمد و همیشه دیگران را سرزنش میکند، برای این جور شخصی، که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمیکند
@zarboolmasall
🟩نابرده رنج گنج میسر نمیشود
🔹️سالها پیش پادشاهی به دنبال یک معلم خوب و باسواد برای آموزش پسرش بود.
معلمهای مختلفی آمدند و رفتند تا اینکه شاه از میان این همه معلم، مردی را انتخاب کرد و به او قول داد اگر بتواند پسرش را به خوبی تعلیم دهد ثروت قابل توجهی به او خواهد داد. معلم قبول کرد فقط به این شرط که حق داشته باشد، سختگیریهای لازم و حتی تنبیه به موقع را برای ولیعهد انجام دهد.
پادشاه با اینکه خیلی پسرش را دوست داشت ولی موافقت کرد. شاهزاده در سن پایین به این معلم سپرده شد تا مورد تعلیم و تربیت قرار گیرد. هر روز از
طرف معلم تکالیفی به او سپرده میشد که او موظف بود آنها را انجام دهد و اگر انجام نمیشد معلم به شدت با او برخورد میکرد .
در حیاط قصر درخت آلبالویی بود که معلم یک شاخه از آن را کنده و به شکل ترکه ای در دست داشت و اگر ولیعهد سؤالات معلم را به درستی پاسخ نمیداد، یک ترکه میخورد.
پسر شاه چندین بار از سختگیری معلم نزد پدرش شکایت کرده بود. ولی شاه قبل از شروع کار این شرط را پذیرفته بود و نمیتوانست قولش را برهم بزند. چندین سال گذشت تا کمکم پسر به سنین جوانی رسید و توانست تمام علوم زمانه را از معلم خود بیاموزد. شاه که از عملکرد معلم خیلی راضی بود، ثروت قابل توجهی به معلم بخشید و او را راهی خانهاش کرد.
پس از آن به دستور شاه پسرش آماده آموزش اصول نظامی شد.
پسر اول خیلی ناراحت شد ولی کمی که گذشت متوجه شد آموزش نظامی با تنبیه همراه نیست. چون فرماندگان نظامی مراعات مقام و رتبهی او را در آینده میکردند و احترام خاصی برای او
قائل بودند. این رفتار مهربانانهی آنها باعث شده بود او روز به روز کینهی بیشتری نسبت به معلم کودکیاش پیدا کند.
بعد از چند سال شاه مُرد و پسرش جانشین او شد.
یک روز وقتی شاه جوان در حیاط قصر در حال قدم زدن بود ناگهان چشمش به درخت آلبالو افتاد و تمام ترکههای آلبالویی که در کودکی از معلمش خورده بود یادش آمد و به فکر تلافی افتاد.
پس یکی از نگهبانان قصر را به دنبال معلم فرستاد. نگهبان به منزل معلم رفت و گفت: شاه دستور فرمودند هرچه سریع تر خود را به قصر برسانید.
معلم پرسید شاه با من چه کار دارند؟
نگهبان پاسخ داد: نمیدانم. امروز که در باغ در حال قدم زدن بودند جلوی درخت آلبالو که رسیدند، نگاهی به درخت انداختند و به من گفتند بیایم و شما را به قصر ببرم. معلم فهمید که شاه میخواهد تلافی کند و در بین راه مقداری آلبالوی تازه خرید و در جیب خود ریخت. به قصر که رسید دید شاگرد که حالا بر تخت سلطنت نشسته ترکهای در دست دارد و به او لبخند میزند. سلام کرد، شاه جوان پاسخش را داد و بعد به ترکهی آلبالو اشارهای کرد و گفت: این را میشناسی؟
معلم پاسخ داد: بله میشناسم. چوب تازهی درخت آلبالوست.
شاه گفت: میدانی میخواهم با آن چه کار کنم. معلم که میدانست شاه میخواهد با آن ترکه چه بلایی سرش بیاورد، پیشدستی کرد و گفت:
نمیدانم. ولی بهترین کار این است آن را جایی بگذاری که همیشه پیش چشم تو باشد. شاه گفت: چرا آن را جلوی چشمهایم بگذارم؟ معلم آلبالوها را از جیبش درآورد و به طرف شاه گرفت و گفت: این آلبالوها را میبینی چقدر قشنگ هستند؟ اگر درخت آلبالو گرمای تابستان و سرمای زمستان را تاب نمیآورد نمیتوانست چنین آلبالوی خوبی به بار آورد. شما هم اگر آن همه تلاش و سختی را پشت سر نمیگذاشتید به این باسوادی و درک فهم امروز نبودید.
شاه از این تشبیه خوشش آمد، لبخندی به معلم زد و از او خواست تا در دربار بماند و از وزیران شاه باشد.
🔸️البته معلوم نیست این داستان منشا این مثل بوده و یا بعدها شخصی آن را ساخته باشد. ولی این مثل به این صورت در شعر سعدی آورده شده و شاعران دیگر هم اشاره به مفهوم آن دارند.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
"سعدی"
به رنج اندر است اي خردمند گنج
نيابد کسي گنج نابرده رنج
«فردوسی»
اگر کاری کنی مزدی ستانی
چو بیکاری یقین بی مزد مانی
"ناصر خسرو"
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
«حافظ»
به کار اندرآ این چه پژمردگی است
که پایان بیکاری افسردگی است
«اوحدی»
🔹️سعدی در جای دیگری میگوید:
حاتم طایی را گفتند از خود بزرگ همتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟ گفت بلی. روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را. پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم، خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟ گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طائی نبرد
#سعدی #فردوسی #حافظ #اوحدی #ناصرخسرو
@zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️صبح آمده با هزار و یک
🧡عشق و نوید
💙بگشا تو به روی زندگی ،
💜سطر جدید
💚با رقص و سرور
💛شاخه ساران جوان
❤️هم نغمه شویم و
💝 بر کنیم درس امید
سلام صبح بخیر
هر روزتون مملو از شادی ومهر
@zarboolmasall
در چشمانت
آب و گندم شعله میکشد
همهی ابرهای دور میبارند
پرندگان با آخرین دیوان شعر از سوی دریا میآیند
و پنج زبان تازه میدانند...
#نزار_قبانی
@zarboolmasall
تا آمدم یک خط بخوانم درس را هربار...
یاد تو افتادم من و شاعر شد این خودکار
گویا جهان مصرع به مصرع شعر بارید و...
یک بیت من میخواندم و یک بیت هم دیوار
گاهی شدم غرق خیالت، گاه آشفتم:
من امتحان دارم، برو! دست از سرم بردار!
هی لابه لای جزوه هایم نقش می بندد...
غیر ارادی اسم تو، عاشق شدم انگار!
مشروط خواهم شد، ندارم چاره ای، اما...
منصور حلاجم، ندارم باکی از این دار!
گفتند آب و نان نخواهد شد برایت عشق؛
گفتم نخواهد شد برایم درستان هم کار!
یادت همیشه با من و بی من کجایی تو؟!
ای بی وفای بی مروت! با توام ای یار!
پایان شعرم بود و روی جزوه خوابم برد...
میخواستم یک خط بخوانم درس را این بار!
@zarboolmasall
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛
اگر احسان و خوبي كنيد، به خودتان خوبي كرده ايد و اگر بدي كنيد، به خود بدي كرده ايد. (سوره اسراء،آیه 7)
((هر چه كني به خود كني گر همه خوب و بد كني))
((هر گلی بزنی به سر خودت زدهای))
@zarboolmasall
هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ استاد #رائفی_پور
⭕️ حالا نوبت ایران شد که از انگلیس خاک بگیره
🔹چرا این خبر بزرگ رو کسی رسانهای نمیکنه
📌 نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
هدایت شده از شهدای ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 " بِده بِره " در کلام استاد رحیم پور ازغدی...
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅@shohadayeiran57
هدایت شده از ستاد تبلیغات و فرهنگی شهیدسلیمانی ۱
پیامبر صلی الله علیه : علی جان! تو از من و من تو هستم. دوست تو دوست من و دوست من دوست خداست. دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداست ای علی! اگر تو نبودی، پس از من مؤمنان شناخته نمیشدند.
📌امالی مفید، صفحه ۲۵۵
۲۴ روز تا عید غدیر
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🇮🇷🇮🇷🇮🇷