💥 #تلنگرانه 🔨
در ایندنیای مدرن ، #پیر و #جوان!
به دنبال گمشده ای هستند، ”به نام #خاص بودن“
اما #متاسفانه فراموش نموده اند که در این دنیای مدرن...
#زیباترین
#ناب_ترین
و #واقعی_ترین
#خاص بودن در میان این همه #انسانها همان ”#باتقواترین“ بودن است.
✅ #إِنَّ_أَكْـرَمَـكُـمْ_عِـنْـدَ_الـلَّـهِ_أَتْـقـاكُـمْ
«بی گمان #گرامی_ترین شما در نزد #الله، #باتقواترین شماست»
📖 (حجرات/13)
👆 #عاقلان را #اشاره ای #کافیست...
🌹 @Eltemase_tafakorr
کانال التـ🙏🏻ـماس تفکـ🤔ـر
4_6008036326522225152.mp3
2.15M
✅ به انتخابتــ شڪ نڪن!❌
با هرڪسی ازدواج کردے
اون بهترین انتخابه!
🎤حجت الاسلام #پناهیان
#پادکست
#سبک_زندگی_اسلامی 🍃
🌹 @Eltemase_tafakorr
کانال التـ🙏🏻ـماس تفکـ🤔ـر
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
سردار سعید قاسمی:
🔥چه غلطی کردی که هم گوگوش از تو حمایت میکند و هم فرح پهلوی!؟😏
♻️حتما ببینید 👆
🌹 @Eltemase_tafakorr
کانال التـ🙏🏻ـماس تفکـ🤔ـر
😂 #خاطرات_طنز_شهدا 😂
🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند.
جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم.
اما فرمانده فقط مى گفت:
«نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت»
عباس ریزه گفت:
«تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمكم»😒
وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:
«اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم»
چند لحظه اى مناجات كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳
عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند.
وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت.
اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق حیرت شد. پوتین هایش را كند و رفت تو.
فرمانده صدایش كرد:
«هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟»
عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت:
«خواستم حالش را بگیرم»
فرمانده با چشمانى گرد شده گفت:
«حال كى را؟»
عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد:
«حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو فرمانده زد زیر خنده 😂و گفت:
«تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم»
عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت:
«خیلى نوكرتم خدا الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا بدهكار نباشم»😍☺️
بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد:
«سلامتى خداى مهربان صلوات».
😂😂😂😂😂😂
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚
🌹 @Eltemase_tafakorr
کانال التـ🙏🏻ـماس تفکـ🤔ـر