کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
"اللّهُمَّ یَسِّر لَنا بُلوغَ ما نَتَمَنّی" خدایا آسان کن برای ما؛ رسیدن به آنچه آرزومندیم...(: htt
#خدایا...
خودت گفتی؛
" قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّن "
این کارها برای من آسونه...
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
〽️مهدی شناسی ۵۶۰ 🍃بر اين باوريم كه راه شناخت امام عصر (عجل الله فرجه) مسيري است بينهايت. هر چقدر
〽️مهدی شناسی ۵۶۱
🍃🌸"مظهر الفضايح" و "مبلي السرائر" از القاب امام زمان (ع) است. حضرت ولي عصر (عج) ، وجودي هستند كه توسط ايشان سريره ی افراد آشكار ميشود.
🍃 از خصوصيات زمان ظهور اين است كه منافقي وجود ندارد، زيرا باطن انسانها آشكار ميگردد و افراد در آن دوره يا مؤمناند يا كافر.
🍃 بسياري از افراد زمان غيبت نسبت به امام (ع) اظهار عشق و ارادت ميكنند، و ميگويند:
سر ارادات ما ، آستان حضرت دوست كه هر چه بر سر ما ميرود، ارادت اوست
🍃امّا معلوم نيست در عصر ظهور كه دوره ی « تبلي السرائر » است چه وضعيتي داشته باشند.
🍃ممكن است با برطرف شدن حجاب غيبت، با حضرت مقابله كنند و اوامرش را نپذيرند.
🍃يكي از روحانيون نجف، در سخنرانياش گفت: لازم نيست شيعيان آنقدر فرج امام زمان را طلب كنند، شايد غيبت حضرت برايشان بهتر باشد.
يكي از مريدهايش پيش او آمد و گفت: چقدر اشتباه كردم كه اين همه سال دنبالهرو شما بودم ، چطور جرأت ميكنيد غيبت امام (ع) را ترويج كنيد؟ من ديگر شما را قبول ندارم.
🍃شب همان روز خواب ديد كه حضرت ظهور كردهاند. به او ميگويند بايد از خانهات بلند شوي. ميپرسد چرا ؟ من اين خانه را خريدهام و مالكش هستم. امام (ع) ميفرمايند:اين ملك، ملك غصبي است.
🍃بعد به او امر ميكنند كه از زنش جدا شود، زيرا خواهر رضائياش بوده و او خبر نداشته.
🍃اين فرد در خواب بسيار آشفته ميشود، متعرض حضرت ميگردد و ميگويد: « تو نه تنها امام نيستي ، كه سيد هم نيستي.»
🍃سپس در حالي كه به شدت ميلرزيد از خواب بيدار ميشود، به در خانه استادش ميرود و ميگويد: آقا راست گفتيد من تاب دوره ظهور را ندارم. دوران غيبت براي من و امثال من بهتر است.
🍃وقتي خورشيد مستقيماً در حال تابش است ، طاقت نگاه كردن به آن را نداريد، امّا زماني كه پشت ابر است ميتوانيد سرتان را بالا بگيريد و به آن نگاه كنيد.
🍃البته اين دليل ضعف بصر ماست كه به نور كم عادت داريم و قادر نيستيم نور زياد و شديد را تحمل كنيم.
🍃امام زمان (عج) « نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْض » است، و در زندگي ما جايگاهي همچون خورشيد دارد. ولي ما تاب و توان درك نور وجودي حضرت را نداريم.
🍃در زمان ابري بودن آسمان، لحظاتي خورشيد جلوهگر ميشود، امّا اگر مردم مشغول كارهاي روزمره و امور متعدد خود باشند، متوجه آن نميشوند.
🍃در عصر غيبت، غالب مردم غرق امورات دنيايي خويشاند و نسبت به حضرت در غفلت به سر ميبرند. امّا افراد قليلي كه همه توجهشان به خورشيد پشت ابر است و چشم انتظار لحظه جلوهگري امام عصر (عج) هستند، ميتوانند به درك حضور ايشان نائل شوند.
🍃آيت الله بهجت ميفرمايند: « ما به اختيار خود، خودمان را محروم كردهايم، پس ميتوانيم به اختيار خود ظهوري داشته باشيم.»
🍃البته منظور آية الله بهجت ظهور كلي و اجتماعي نيست بلكه ظهور فردي مورد نظر ايشان است. همه كساني كه توفيق تشرف خدمت امام عصر (عج) را داشتند، عاشقاني هستند كه همواره توجهشان به خورشيد پشت ابر بوده و توانستند لحظات ظهورش را درك كنند، لحظاتي كه:
پرده را از روي ماه خويش بالا ميزند غمزه را سر ميدهد، غم از دل و جان ميرود
🍃خورشيد بيدريغ نورش را نثار همه ميكند و كسي را از پرتوهاي نورانياش محروم نمينمايد.
🍃امام زمان (ع) خورشيد عالم تابي است كه فيض رساني عام دارد، چه مؤمن و چه كافر، چه صالح و چه فاسق از فيض وجود او بهرهمند ميشوند.
🍃وجود مقدس امام زمان (ع) دائم در حال فيض رساني است. به ميزاني كه قابليت دريافت فيوضات را داشته باشيم و آمادگي لازم را در خود ايجاد كنيم، از وجود مبارك او بهرهمند ميشويم.
🍃بايد حجاب منيّتها، معصيتها و جهالتها را كنار زنيم تا نور حضرت بر ما بتابد و ابرهاي موانع كنار رود.
تو خود حجاب خودي حافظ،از ميان برخيز
#مهدی_شناسی
#قسمت_۵۶۱
#اسامی_امام
#استاد_بروجردی
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌱♡🕊•
« #استوری📲 »
•°💔:)"مولای من ..
خودم را بی تو گم کردم ....
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲🏼
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
#رعايت امانت
قرآن:
(وَالَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ) . (1)
«و آنان كه رعايت كننده امانتها و پيمان خود هستند». الإمامُ عليٌّ عليه السلام : أفضلُ الإيمانِ الأمانةُ ، أقْبَحُ الأخلاقِ الخِيانةُ (2) .
امام على عليه السلام : برترين ايمان امانتدارى است، زشت ترين اخلاق خيانت كردن است.
الإمامُ الباقرُ عليه السلام : ثلاثٌ لم يَجعلِ اللّه ُ عزّ وجلّ لأحدٍ فيهنّ رُخْصةً: أداءُ الأمانةِ إلَى البَرِّ والفاجرِ ، والوفاءُ بالعَهدِ للبَرِّ والفاجرِ ، وبِرُّ الوالِدَينِ بَرَّينِ كانا أو فاجِرَينِ (3) .
امام باقر عليه السلام : سه چيز است كه خداوند عز و جل به هيچ كس در آنها اجازه اى نداده است: برگرداندن امانت به نيك و بد، وفا كردن به عهد و پيمان با نيك و بد، و نيكى كردن به پدر و مادر ، خوب باشند يا بد.
📚 (1) المؤمنون : 8 .
📚 (2) غرر الحكم : 2905 ـ 2906 .
📚(3) الكافي : 2 / 162 / 15 .
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاداش خدمت به خانواده👌
استاد عالی🎤
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
یادم میآید که میگفت ... 🍃🌸🍃 ⚪️🔵 محب! اگر محبّ امام زمان علیهالسّلام باشي، خدا ميداند، پسرت،
همراه با استاد 🌹
⁉️گر گدا کاهل بود ........
به جان عزيز خودم قسم می خورم، نه به جان شما، که امام زمان علیه السلام بيشتر از ائمه ديگر علیهم السلام، مشکل گشايي شيعيان را مي کند! گر گدا کاهل بود، تقصير صاحب خانه نيست.
راستی راستي با امام زمان علیه السلام پيوند بگيرید و او را وليّ وقت خودتان بدانید، و از او بخواهید و ببينید که بيشتر از ائمه ديگر مشکل گشايي مي کند يا نمي كند؟
#استاد
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_دوم (#عــقــد) #قسمت14 نزدیکیهای غروب همان روز حمید دنبالم آمد تا ب
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_دوم (#عــقــد)
#قسمت15
همه چیز را پذیرایی آماده کرده بودم. اولین باری نبود که مهمان داشتیم، ولی استرس زیادی داشتم. چندین بار چاقوها و بشقابها را دستمال کشیدم. فاطمه سر به سرم میگذاشت. مادرم به آرامی با پدرم صحبت میکرد. حدس میزدم درباره تعداد سکههای مهریه باشد.
بالاخره مهمانها رسیدند. احوالپرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم. برای بار چندم چاقوها را دستمال کشیدم، ولی تمام حواسم به حرفهایی بود که داخل پذیرایی ردوبدل میشد.
عمه گفت:
_ داداش حالا که جواب آزمایش اومده، اگه اجازه بدی فردا فرزانه و حمید برن بازار حلقه بخرن. جمعه هفته بعد هم عقدکنان بگیریم.
تا صبحت حلقه شد، نگاهم به انگشت دست چپم افتاد. احساس عجیبی به سراغم آمده بود؛ حسی بین آرامش و دلهره از سختی مسئولیت و تعهدی که این حلقه به دوش آدمی میگذارد.
وقتی موضوع مهریه مطرح شد، پدرم گفت:
_ نظر فرزانه روی سیصدتاست.
پدر حمید نظر خاصی نداشت. گفت:
_ به نظرم خود حمید باید با عروس خانوم به توافق برسه و میزان مهریه رو قبول کنه.
چند دقیقه سکوتی سنگین فضای اتاق را گرفت. میدانستم حمید آنقدر با حجب و حیاست که سختش میآید در جمع بزرگترها حرفی بزند. دست آخر وقتی دید همه منتظر هستند او نظرش را بدهد، گفت:
_ توی فامیل نزدیک ما مثلا زنداداشها یا آبجیها مهریشون اکثرا صدوچهارده تا سکهاس. سیصد تا خیلی زیاده. اگه با من باشه دوست دارم مهریه خانمم چهارده سکه باشه، ولی باز نظر خانواده عروس خانوم شرطه.
همه چیز برعکس شده بود. از خیلی وقت پیش محبت حمید در دل خانواده من نشسته بود. مادرم به جای این که طرف من باشد و از پیشنهاد مهریه من دفاع کند، به حمید گفت:
_ فردا موقع خرید حلقه با فرزانه حرف بزن، احتمالا نظرش تغییر میکنه. اونوقت هر چی شما دو تا تصمیم گرفتید، ما قبول میکنیم.
پدرم هم دست کمی از مادرم نداشت؛ بیشتر طرف حمید بود تا من. در ظاهر میگفت نظر فرزانه روی سیصد سکه است، ولی مشخص بود میل خودش چیز دیگری است.
چایی را که بردم، حس کسی را داشتم که اولین بار است سینی چای را به دست میگیرد. گویی تا به حال حمید را ندیده بودم. حمیدی که امروز ه خانه ما آمده بود، متفاوت از پسر عمهای بود که دفعات قبل دیده بودم. او حالا دیگر تنها پسر عمه من نبود، قرار بود شریک زندگیم باشد. چایی را به همه تعارف کردم و کنار عمه نشستم. عمه که خوشحالی از چهرهاش نمایان بود، دستم را گرفت و گفت:
_ ما از داداش اجازه گرفتیم ان شاءالله جمعه هفته بعد مراسم عقدکنان رو بگیریم. فردا چه ساعتی وقتت خالیه برید حلقه بخرید؟
گفتم:
_ تا ساعت چهار کلاس دارم، برسم خونه میشه چهار و نیم. بعدش وقتم آزاده.
قرار شد حمید ساعت پنج خانه ما باشد که با هم برای خرید حلقه راهی بازار شویم.
فردای آن روز از هفت صبح کلاس داشتم؛ هر کلاس هم یک دانشکده. ساعت درس که تمام میشد، بدو بدو میرفتم که به کلاس بعدی برسم. وقتی رسیدم خانه، ساعت چهار و نیم شده بود. پدرم و فاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی میکردند. از شدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم.
لباسهایم را که عوض کردم، جلوی تلویزیون نشستم و پاهایم را دراز کردم. کفشهایی که تازه خریده بودم پایم را میزد. احساس میکردم پاهایم تاول زده است. تلویزیون داشت سریال «دونگی» را نشان میداد که زنگ خانه را زدند. حمید بود؛ درست ساعت پنج!
آنقدر خسته بودم که کلا قرارمان را فراموش کرده بودم. حمید بالا نیامد و همانجا داخل حیاط منتظر ماند. از پنجره نگاهی به حیاط انداختم. حمید در حال مرتب کردن موهایش بود. همان لباسهایی را پوشیده بود که روز اول صحبتمان دیده بودم؛ یک شلوار طوسی، یک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که پیراهنش را روی شلوار انداخته بود؛ ساده و قشنگ!
#ادمهدارد...
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 🎞
دردهارابهتوگفتیمکهدرمانبدهی
#سهشنبھ_های_جمڪرانی💛
#اللھمعجللولیڪالفرج
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
#انگیزشی
وقتی گلی شکوفه نمی دهد،
گل را عوض نمی کنند،
بلکه شرایط رشدش را فراهم می سازند.
اگر موفق نشدی!
هدفت را تغییر نده!
مسیر حرکتت را عوض کن!
و تلاشت را بیشتر کن!
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_دوم (#عــقــد) #قسمت15 همه چیز را پذیرایی آماده کرده بودم. اولین بار
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_دوم (#عــقــد)
#قسمت16
چون از صبح کلاس بودم، نای بیرون رفتن نداشتم و کف پاهایم درد میکرد. این پا و آن پا کردم. مادرم که طبق معمول هوای حمید را همه جوره داشت، گفت:
_ پاشو برو زشته، حمید منتظره. بنده خدا چند دقیقست تو حیاط سرپاست.
سریع حاضر شدم و از خانه بیرون زدیم. باد شدیدی میوزید و گردوخاک فضای آسمان را پر کرده بود. با ماشین آقا سعید آمده بود. کمی معذب بودم، برای همین پیشنهاد دادم با تاکسی برویم. این طوری راحتتر بودم. طفلک با این که حس کردم این پیشنهادم به برجکش خورده، ولی نظرم را پذیرفت و زود تاکسی گرفت.
وقتی سبزه میدان از ماشین پیاده شدیم باد شدیدتر شده بود و امان نمیداد.
گفتم: حمید آقا! انگار قسمت نیست خرید کنیم. من که خسته، هوا هم که اینطوری.
حمید که از روی شوق چشمش را روی بدی آب و هوا بسته بود گفت:
_ هوا به این خوبی. اتفاقا جون میده برای خرید دو نفره. امروز باید حلقه رو بخریم، من به مادرم قول دادم.
چند تا مغازه طلافروشی رفتیم. دنبال یک حلقه سبک و ساده میگشتم که وقتی به انگشتم میاندازم راحت باشم، ولی حمید دنبال حلقههای خاصی بود که روی آن نگین کار شده باشد. ویترین مغازهها را که نگاه میکردیم احساس کردم میخواهد حرف بزند، ولی جلوی خودش را میگیرد.
گفتم:
_ چیزی هست که میخواین بگین؟ احساس میکنم حرفتون رو میخورین.
کمی تامل کرد و گفت:
_ آره، ولی نمیدونم الان باید بگم یا نه؟
گفتم:
_ هرجور راحتین، خودتون رو زیاد اذیت نکنین، موردی هست بگین.
یک ربع گذشت. همه حواسم رفته بود به حرفی که حمید میخواست بگوید. روی ویترین مغازهها تمرکز نداشتم و نمیتوانستم انتخاب کنم.
گفتم:
_ حمید آقا! میشه خواهش کنم حرفتون رو بزنین، من حواسم پرت شده که شما چی میخوای بگی؟
هنوز همینطوری رسمی با حمید صحبت میکردم.
به شوخی گفت:
_ آخه من تأمل من تموم نشده!
گفتم:
_ ممنون میشم تامل خودتون رو تموم کنید که من بتونم توی این آبوهوا با حواس جمع یه حلقه انتخاب کنم!
باز کمی صبر کرد و دست آخر گفت:
_ میشه مهریه رو کمتر بگیریم؟ من با چهاردهتا موافقترم.
تا گفت مهریه، یاد حرفهای دیروز و پیشنهاد مادرم به حمید افتادم که قرار بود موقع خرید حلقه، سر مهریه چانههای آخر را بزند!
گفتم:
_ این همه تأمل برای همین بود؟ من که نظرم رو همون دیروز گفتم. همه فامیلهای سمت مادری من مهریههای بالای پونصدتا سکه دارن، باز من خوب گفتم سیصد سکه. دویست تا به شما تخفیف دادم. شما هم قبول کن، خیرش رو ببینی!
هیچ حرفی نزد. از روز اول که با هم صحبت کردیم همین رفتار را داشت، فقط میخواست من راضی باشم. این رفتار برایم خیلی با ارزش بود.
بعد از کلی سبک سنگین کردن، یک حلقه متوسط خریدیم؛ گرمی صد و چهارده هزار تومان که سر جمع ششصد هزار تومان شد. موقع برگشت از حمید خواستم پیاده برگردیم. دوست داشتم با هم صحبت کنیم، بیشتر بشنوم و بیشتر بشناسمش؛ اینطوری حس آرامش بیشتری پیدا میکردم.
#ادامهدارد...
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارعاشقی✨هرشب،ساعت 22:00
⇜✾دعــاے فــرجـ ✾⇝
❥﴿بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم﴾❥
«الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️»
✷اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ✷
✼اگر یک نفر را به او وصل کردی✼
✼برای سپاهش تو سردار یاری...✼
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✍دست به قلم بردم تا برايتان حرف ها بزنم 🌾اما نشد... 💔خواستم از "دردم" بگويم 🥀ديدم دردِ شما ، خود
🔹میخواهم از جور زمانه بگويم و بنويسم از فسادی که جهان را چون پردهای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان.
🔸پس ذرهای از درد دلم را به زبان میآورم تا بدانی چقدر دلگير و خستهام. آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانيان خدای هر دو جهان. مولای من میدانی چند سال است انتظار میکشم.
🔹از وقتی سخن گفتهام و معنای سخن خود را فهميدهام انتظارت را میکشم. بيا و اين انتظار مرا پايان بده.
🔸چقدر جور زمانه و ناله مظلومانه کودکانی را که زير ستم اند بشنوم و سکوت کنم؟ خودت بيا و اين جهان سياه را پايان بده و آباد و شاد کن.
🔹سراغ حافظ رفتم تا با فالی، دلِ شکسته و سينهی زخمیام را مرهمی باشد. ميدانی چه آمد؟ يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور.
🔸ولی من چطور غم نخورم، بخاطر روزهايی که نبودهای تا لحظات تلخ غم را کنارمان باشی. يا روزهايی که به يادت نبودم و با گناه شب شدند. همان روزهايی که در تقويم خاطره ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کردهام. بهترين روز، فقط روز ظهور توست. کی شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فرياد بزنم که:
«امام من، منجی دنيا، حضرت مهدی آمد...»
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی
#دلنوشته_مهدوی
#امام_زمان
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 🎞
کسیکهقبرفرزندمعلی(؏)رازیارتکند وشبیرانزداوبهسربرد،مانندکسی است کهخداوندرادرعرش زیارتکردهاست...
.
#امامکاظم(؏)
⁷#روزتاولادتامامرضا(؏)📆
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا #امام_حسین(ع) می رویم :
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬#کلیپ
⭕️شرط #انتظار چیست؟
⁉️اندیشه انتظار چگونه شکل میگیرد؟
👤#استاد_پناهیان
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
#مولایمن
🍃دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب
دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب...
🍃چه لحظههای غریبی که بی تو میگذرند
چه روزگار عجیبیست بیتو ایمحبوب...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#مولایمن 🍃دلم برای تو تنگ است ای سرا پا خوب دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب... 🍃چه لحظههای غریب
🌱ای امید دل شکستهی ما
بیتو سخت است زندگی مولا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖🥀💔
#سلام_امام_زمانم💛
🍃السلام علیک یا مولای، الإمام الشَّرِید الطَّرِید الْفَرِید الْوَحِید
🍃سلام بر عزیزی که در میانِ دوستدارانش نیز فرید وغریب مانده است...:(💔
🍃سلام بر آن سرورِ بزرگواری که از کرسیِ قضاوت و جایگاهِ وصایتش رانده شده است.
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊
ⓙⓞⓘⓝ↯
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
دعای عهد.mp3
21.59M
🎧 با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
#دعای_عهد بخون... ❀❀
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
┄┅═✧❁✧═┅┄