فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣
🌼🍃کلیپ فوق العاده زیبا
🌼🍃موضوع: مکالمه ی شیطان با خدا
🌼🍃و همه آنها را گمراه میکنیم
خرمالو و درمان کبد چرب
🌹امروزه بیشتر افراد به دلیل زمان بندی نامناسب در خواب شب، خوردن انواع چربی و فست فودها، ورزش نکردن، ادرار نکردن هنگام بیدار شدن از خواب، زیاده روی در غذا خوردن، صبحانه خوردن با عجله به کبد چرب مبتلا هستند
🌹خرمالو یکی از بهترین مواد برای درمان کبد چرب است، خرمالو جزو آن دسته از میوههایی است که منبع بالایی از فیبر دارد، این میوه به دلیل خاصیت ملین بودن، برای افرادی که مشکل یبوست و کبدی دارند، مفید است
تو این روزهای پاییزی خوردن خرمالو رو فراموش نکنید
@Emam_kh
‼️پوشش زن در حال نماز
🔷س 1984: پوشش زن در حال نماز چگونه باید باشد؟ اگر نامحرم نباشد، باز هم پوشش کامل لازم است؟
✅ج: زن در حال نماز ـ جز گردی صورت و دستها تا مچ ـ تمام بدن را باید بپوشاند، اما در صورتی که نامحرم حضور نداشته باشد، پوشاندن پاها تا مچ واجب نیست.
@Emam_kh
🌈💧🌈💧🌈💧🌈💧🌈
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_49
برای بار دهم لالاییم رو از سر گرفتم..
ولی امیرسام باهمون چشمهای بازش به من زل زده بود..
بابا روزنامه به دست به من کلافه نگاهی کردو خنده اش رو خورد!
بچه داری هم سخت بود و من
از دور فکر می کردم چه قدر قشنگ و آسونه!
حیف بچه زبون نداره ولی اگه می تونست میگفت اگه خفه بشی من می خوابم..
محسن دنباله حرف محمد خندید و بابا هم نتونست خنده اش رو کنترل کنه و بلندخندید...
چشم غره ای به محمد رفتم که گفت: خب راست میگم دیگه دودقیقه آروم بگیر...
باور کن بچه ازاون موقع داره لالایی تو رو حفظ می کنه که هردفع با یک صوت براش خوندی!
به مغزش استراحت بده می خوابه بچه!
اینبار منم خندیدم و توی سکوت شروع کردم به تکون دادن امیرسام روی پاهام!
محسن
_یکمم آرومتر این بنده خدا رو تکون بده ...بدنش و گذاشتی رو ویبره !! خدایی یکی تو رواینطوری تکون بده می خوابی؟!
از ندیدن امیرعلی...
از نشنیدن صداش ...
از خبر نگرفتنش کلافه بودم و سر محسن خالی کردم
_بسه دیگه!!شما دوتا هم نمی خواد به من آموزش بدین چیکار کنم یا نکنم!
امیرسام و بغل کردم تابرم تو اتاق خودم بخوابونمش!
-اصلا از سروصدای شما دوتا نمی خوابه...
اخمهام و بهم کشیدم ورفتم سمت اتاق که صدای محسن و شنیدم که به محمد می گفت:
_والا ازاون موقع که ما حرفی نزدیم تلوزیونم که خاموشه...
فقط خودش بلندگو قورت داده ولالایی میخونه مثلا... ما که سرسام گرفتیم بچه که جای خود داره!
اونوقت خانوم میندازه گردن ما دقیقا محیا باید بدونه مزنه سنگ پا چنده!
خنده ام گرفته بود انگار در هر حالتی این دونفر دلخور نمیشدن!
اومدم چیزی بگم که بابا به جای
من و با اخطار گفت:
_محسن!!!!!
در اتاق و بستم که صدای مامان رو شنیدم که کارش رو تو اشپزخونه تموم کرده بودو اومده بود
توی هال..
-پس محیا کجاست؟!
محمد جواب داد:
_هیچی برد تو اتاق بچه رو که قشنگ لالایی مذخرفش و بچه یاد بگیره ...
ازمن میشنوی مادر من برو امیرسام و نجات بده اخلاق محیا دقیقا مثل اون شبهاییه که اماده به حمله
است!
دوباره خندیدم و امیرسام رو که متعجب بودم از سکوتش توی تاریکی به خودم فشردم...چشمهاش خمار بود میدونستم حسابی خوابش میاد ولی نمیدونم چرا نمی خوابید.؟!
بعد کلی سرو کله زدن با امیر سام بالاخره خوابید ..
معلوم بود دلتنگ مامانشه ....
عقربه های ساعت دیواری ام هر سه موقع نگاه من روی عدد دوازده بودن...
یکی از دوستهام می گفت هر
وقت عقربه ها روی هم باشن یعنی یکی به یادته ..
اونوقت ها دل خوش می کردم که امیرعلی الان تو فکر منه ولی حالا چی؟!؟
دریغ از یک تماس!
پس واقعا خرافات بود این حرفها!!...
🌈💧🌈💧🌈💧🌈💧🌈
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_50
بالشتم رو از روی تخت کشیدم و کنار امیرسام دراز کشیدم انگشتم رو توی دست مشت شده ی
کوچلوش جا کردم وبوسه نرمی نشوندم روی انگشتهای تپلش و بی اختیار لبخند زدم وکلی قربون صدقه این کودکانه هاش رفتم که معصومیتش رو تو خواب بیشتر به رخ می کشید...
اینقدر به امیر علی فکر کردم وبه صورت امیر سام زل زدم که خوابم برد!!
حسابی خونه آقای رحیمی شلوغ بودو من حسابی کج خلق اصلا فکر نمی کردم امیرعلی صبح هم
خبری از من نگیره!
من هم لج کرده بودم و بهش زنگ نزدم تا ببینم تا کی می تونه این قدر بیمعرفت باشه...
امیرسام رو که حالا با دیدن مامانش وشیر خوردن آرومتر گرفته بود از نفیسه جون گرفتم و رفتم تو یک اتاق خلوت تا به هوای امیرسام بتونم تو تنهاییم به امیر علی فکر کنم و از
دلتنگی هام کم!
توی فکر بودم و به ظاهر مشغول بازی با امیر سام
_شما محیا،خانومِ آقا امیرعلی هستین؟!
باصدای دختر خانومی که نزدیکم نشسته بود به خودم اومدم...
این کی اومده بود تو اتاق که من
متوجه نشده بودم!؟
لبخند ظاهری زدم:
_بله!!
دستش رو جلو آورد
_من مریمم، دختر عموی نفیسه جون
دستم رو توی دستش گذاشت:
خوشوقتم و تسلیت میگم..
صورتش که نمی گفت زیادی عذادار بوده ولی باید از روی ادب این حرفو می گفتم!
نگاهی به امیر سام انداخت:
_دیشب با شما بوده؟!
گونه تپلی امیرسام و نوازش کردم که نگاهش و به من دوخت و مهربون خندید...
خنده اشو جواب دادم و گفتم:بله!
_پس حسابی اذیتتون کرده؟!
-نه اصلا اتفاقا آروم بود ولی خودش اذیت شد،طفلکی حسابی دلتنگ مامانش بود!
لبخندی زد- خوبه معلومه میونه خوبی با بچه ها دارین برعکس من نمی تونم بیشتر از یک ساعت
باهاشون کنار بیام!
فقط تونستم لبخندی بزنم که از سر اجبار بود !
-دوستش داری؟ چطوری تونستی باهاش کنار بیای؟
متعجب نگاهم و به مریم دوختم
_ببخشید متوجه نمیشم؟!
خندید
-امیرعلی رو می گم باهاش خوبی؟
از لفظ امیرعلی گفتنش با اون صمیمیت خوشم نیومد و بی اختیار چین خورد پیشونیم!
اینبار بلندتر خندید ...
مراعات هم بدچیزی نبود وسط جلسه ختم!
-اینجوری نگاهم نکن مگه امیرعلی راجع به من باهات حرف نزده؟!
قلبم هری ریخت ...
یعنی چی این حرفها؟!
قیافه ام سوالهام رو داد می زد و مریم هم دلیلی ندید من سوالی بپرسم و خودش گفت:
-من هم دانشگاهی امیر علی بودم شوهرت خیلی سربه زیر و آقا بود ولی نمی دونم چطوری منو
دیده بود و از طرف یکی از بچه ها پیغام داده بود برای امر خیر!!!
نه دروغ بود یک دروغ محض!! احساس خفگی می کردم ...
امیر علی و این حرفها؟!
مریم ادامه داد
_خب منم بدم نمی اومد یک پسر پاک و نجیب این روزها کم پیدا میشه ولی خب
وقتی فهمیدم قراره قید درسش و بزنه و تو تعمیرگاه باباش کار کنه قبول نکردم،تو چطوری
کنار اومدی باهاش؟!همه زحمتهای درس خوندنش رو یک شبه فنا داد!
آب دهنم و به سختی قورت دادم
_من کنار نیومدم!
ابروهاش بالا پرید
_یعنی با اجبار ازدواج کردی؟
پوفی کشیدم
_نه منظورم اینه که امیر علی خیلی خوبه احتیاجی نبود من با چیزی کنار بیام!
یک ابروش بیشتر رفت بالا و هشتی شد:
_آهان ...خب خوشبخت باشین
آرزوی خوشبختیش شبیه یک طعنه بود تا آرزوی واقعی ...
قلبم هر لحظه فشرده و فشرده تر
میشد!
بوی حلواهم بلند شده بود و من ته گلوم همراه بغض سنگین طعم تلخی رو هم حس میکردم!
تلخی آردی که قهوه ای میشدو سوخته!
-محیا جان اینجایی؟!
بااخمهای درهم به عطیه که سرتا پا مشکی پوشیده بود نگاه کردم ...
که باعث شد از من به مریم
نگاه کنه
وقتی سکوتم رودید گفت -محیا امیر علی بیرون کارت داره
قلبم مشت شدو نفس کشیدن سخت الان اصلادلم دیدنش رو نمی خواست،ولی بلند شدم
شاخکهای مریم کنارم حسابی فعال بودبیرون رفتم ولی اخم پیشونیم قصد از بین رفتن نداشت امیر علی رو دیدم که با لبخند خسته ای
اومد سمتم:_سلام
نگاه پر از دلخوریم و به چشمهاش دوختم و آروم گفتم:_سلام
متعجب شد–خوبی!امیرسام خوبه؟
دلم کنایه زدن می خواست از حقیقتی که امیرعلی پنهون کرده بود
-بله خوبه پیش مریم خانومه!
چشمهاش رو باریک کرد و زمزمه کرد
_مریم خانوم؟
اصلاحواسم نبود کجا هستیم و تو چه موقعیتی_بله مریم خانوم عشق قدیمیتون دیشب همش
اینجا بودین و جلوی چشم همدیگه چرا جلوی من نشون میدی نمیشناسی؟!مطمئنی علت
نخواستن من فقط پشیمون شدن من بود؟!
اخم کردو چشمهاش گرد
_محیا می فهمی چی می گی!
ادامه دارد......
🔍 منع مذاکره با آمریکا منطق محکمی دارد
❌ اینکه برخی خیال میکنند مذاکره با آمریکا مشکلات کشور را حل میکند، صددرصد اشتباه است
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار هزاران نفر از دانشآموزان و دانشجویان:
🔹️ یکی از راههای بستن راه #نفوذ آمریکا، #منع_مذاکره است. این البته برای آمریکا خیلی سخت است. آمریکای مستکبر که منت میگذارد تا با سران بقیهی کشورها بنشیند و حرف بزند، سالها است که اصرار میکند با سران جمهوری اسلامی مذاکره کند و جمهوری اسلامی امتناع میکند. این معنایش این است که ملت و حکومتی در دنیا هست که زیر بار قدرت طاغوتی و دیکتاتوری آمریکا نمیرود.
🔹️ این منع مذاکره، یک منطق محکمی دارد؛ راه نفوذ دشمن را میبندد، ابهت جمهوری اسلامی را به دنیا نشان میدهد و ابهت پوشالی آمریکا را در چشم جهانیان میشکند.
🔹️ بعضی خیال میکنند که #مذاکره مشکلات کشور را حل میکند. این اشتباه بزرگی است؛ صددرصد اشتباه است.
🔺️ طرف مقابل، قبول مذاکره از سوی ایران را به معنای به زانو درآوردن جمهوری اسلامی میداند و میخواهد بگوید "توانستیم ایران را به زانو دربیاوریم" و میخواهد اثبات کند که سیاست #فشار_حداکثری درست بوده و بعد هم هیچ امتیازی نخواهد داد. ۹۸/۸/۱۲
🏷 دیدار_۱۳_آبان
@Emam_kh
↩️يك پیام تكان دهنده توسط یک زن↪️
کسی از او پرسيد .......
آیا شما زنی شاغل هستيد
یا خانه دار؟؟
او پاسخ داد:
بله من يك خانه دار تمام وقت هستم!!!
من 24 ساعت در روز کار میکنم
من یک مادر هستم!!
من یک همسر هستم!!
من یک دختر هستم!!
من یک عروس خانواده همسرم هستم!!
من یک ساعت زنگدار هستم!!
من یک آشپز هستم!!
من یک پيشخدمت هستم!!
من یک معلم هستم!!
من یک گارسون هستم!!
من یک پرستار بچه هستم!!
من دستيار هستم!!
من یک مأمور امنیتی هستم!!!
من یک مشاور هستم!!!
من آرام بخش هستم!!
من تعطیلات ندارم!!
مرخصی استعلاجی ندارم!!
روز استراحت ندارم!!!
شبانه روز کار میکنم ....
و 24 ساعته گوش به زنگ هستم
تمام ساعات
و دستمزدم اين است:
مگه چكار كردی از صبح تا حالا!؟
تقـدیـم به همهٔ زنـان
كه مثل نمک ويژه هستند...
تا هستند هيچكس متوجه حضورشان نيست، ولی وقتی نيستند همه چيز بیمزه است!!
اين مطلب را به همهٔ
خانمهای زحمتکش خانهدار هدیه میکنم.
🌸 سـوم نوامبـر
روز زنـان خانـهدار است🌸
🌸روز زنـان خانـهدار
بـر همـهٔ زنـان و مـادران
زحمتکش ایـرانی گـرامی بـاد🌸
@Emam_kh
🔴چرا برجام را آتش نزدیم؟
✍🏻 سیدیاسر_جبرائیلی
🔺پس از فرمایشات دیشب رهبر انقلاب درباره رعایت نشدن شروط ایشان در برجام، کسانی دور افتادهاند که چرا ایشان که گفته بودند اگر آمریکا برجام را پاره کند، ما آن را آتش خواهیم زد، این کار را نکردند؟
🔹پاسخ این مسئله کاملا روشن است. به قول حضرت آقا، اگر چشم و گوش باز کنیم خواهیم دید که با وجود خروج آمریکا، رئیس جمهور ما همچنان برجام را سخت در آغوش کشیده، همه هستیاش را به برجام گره زده و اداره کشور را بدون برجام ناممکن توصیف میکند.
🔺 در چنین شرایطی، اگر برجام آتش زده میشد، باید نظام فکر سوختن رئیس جمهور را هم میکرد و این، به هیچ وجه به صلاح کشور نبوده و نیست. به عبارت دیگر، وقتی خروج ایران از برجام با تداوم دولت آقای روحانی جمع شدنی نیست، چارهای جز تحمل این هر دو وجود ندارد.
@Emam_kh
بدانیم_سالم_بمانیم
🔴 چگونگی رفع سرفه_خشک که با آن خارش گوش و گلو همراه باشد:
۱. خوردن کمی قرهقروت تسکین دهندهی آنی است.
۲. آب لیموشیرین بصورت تدریجی و اصولی رفع کنندهی خوبی است.
۳. چکاندن ۲قطره روغن بادام شیرین هر نیم ساعت زیر زبان و....
۴. موارد دیگری چون شِکَرتیغال، پاچه گوسفند و آب آن نیز مفید است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹فیلم جالب "مرگ بر آمریکا" گفتن آیتالله خامنهای با مشتهای گرهکرده
🔺 مجری مراسم: تا آقای #رییس_جمهور مشتها رو گره نکنه، مزه نمیده...
| کنگره شعر شاهد، ۶۵/۱۱/۱۴ |
@Emam_kh
تافی
📝مواد لازم
کره حیوانی 100 گرم
شکر نیشکر 2 لیوان
شیر تازه گاو 2 لیوان
عسل 5 قاشق غذاخوری
طرز تهیه
شیر را داخل قابلمه بریزید و روی حرارت متوسط قرار دهید، پس از اینکه شیر گرم شد، کره، عسل و شکر را اضافه کنید. بعد از اینکه به جوش آمد حرارت را ملایم کنید و حدود 30 دقیقه هم بزنید تا شکلات تافی آماده شود. پس از 20 دقیقه چند قطره تافی را داخل آب سرد بریزید اگر پخش شد یعنی تافی آماده نیست؛ اما اگر در یک نقطه جمع شد و قطره نرمی بدست آمد یعنی تافی آماده شده است.
ته قالب تان را چرب کنید یا با آلومینیوم بپوشانید. مایه تافی را داخل قالب بریزید و پخش کنید. قالب را حداقل به مدت 2 ساعت داخل فریزر قرار دهید تا تافی ها بسته شوند.
قالب را از فریزر خارج کنید و تافی ها را روی سطح کار برگردانید سپس به شکل و اندازه دلخواه برش بزنید. برای نگهداری، تافی را داخل بسته های کوچک نایلونی قرار دهید.
نکته ها: در صورتی که بافت تافی به دلیل گرمای محیط نرم شده میتوانید با قرار دادن داخل فریزر به بافت سفت تری برسید، تافی را در یخچال نگهداری نکنید چون رطوبت یخچال موجب چسبندگی و وا رفتن تافی میشود، برای طعم بهتر و لذیذتر میتوانید به جای شیر از خامه استفاده نمایید.
تغذیه اسلامی
@Emam_kh