🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
💠 ماجرای فُطرُس و تولد امام حسین علیه السّلام
🎈 خدای متعال به جبرئیل امین امر فرمود که همراه با هزار مَلَک برای عرض تهنیت به محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد. جبرئیل همراه با هزار ملکی که به دنبال او بودند فرود آمد و بنا به آنچه در روایات هست، از جزیرهای عبور کرد.
🎈 یکی از ملائکۀ بزرگ الهی به نام فُطرُس به دلیل ترک اولایی که از او سر زده بود، آنجا زندانی بود. میدانید که ملائکه معصومند. عصیان و سرکشی در برابر فرمان خدا ندارند و معصومند. همانطور که انبیاء معصومند؛ امّا برخی از انبیاء ترک اولی داشتهاند.
🎈 ترک اولی یعنی بین دو عمل خوب، عمل خوب کوچکتر را انجام دهد؛ درحالی که جا داشت و سزاوار بود عمل خوب بزرگتر و برجستهتر را انجام دهد.
🎈 فطرس به دلیل ترک اولایی که مرتکب شده بود، با بالهای شکسته در این جزیره تبعید بود. حتّی روایتی را دیدم که او را مخیّر کردند بین عذاب دنیا و عذاب آخرت و فطرس عذاب دنیا را برگزید.
🎈 او را در این جزیره به پلکهای چشمانش آویخته بودند؛ جزیرهای بود که هیچ موجود زندهای هم عبور نمیکرد و دود بویناک و متعفّنی هم از زیر او بر میخاست.
🎈 جبرئیل و هزار مَلَک از کنار فطرس گذشتند. فطرس پرسید: چه شده؟ قیامت سر رسیده که شما فرود آمدهاید؟
🎈 جبرئیل خبر میلاد نوۀ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را به فطرس داد و گفت: خدای متعال امر کرده که ما به محضر رسول الله برسیم و این میلاد خجسته را خدمت پیغمبر اکرم تهنیت بگوییم.
🎈 فطرس اجازه خواست که همراه آنها به محضر رسول الله برسد؛ بلکه از این رهگذر از تبعید و شکنجه نجات پیدا کند و به جایگاه نخستین خودش برگردد.
🎈 جبرئیل آمد خدمت رسول الله تهنیت عرض کرد و ماجرای فطرس را هم به عرض رسول الله رساند.
🎈 پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: مانعی ندارد؛ به فطرس بگویید بالهای شکستۀ خود را به قنداقۀ اباعبدالله علیه السّلام بمالد.
🎈 فطرس آمد و بالهایش را به قنداقۀ اباعبدالله علیه السّلام مالید و دوباره مثل روز اوّل سالم شد.
🎈 فطرس خوشحال و خشنود از این توفیقی که نصیبش شد، عرض کرد: یا رسول الله این فرزند را که این همه برای من مایۀ برکت بود، امّت تو به زودی به شهادت خواهند رساند و من خودم را مدیون این فرزند میدانم؛ لذا همینجا تعهد میکنم که هر جای عالم هر کس برای اباعبدالله علیه السّلام سلامی بفرستد یا صلواتی نثار کند، من آن سلام و صلوات را به محضر اباعبدالله علیه السّلام برسانم.
🎈 لذا فطرسِ ملک، مأمور است و در بهشت افتخار میکند که من غلام اباعبدالله علیه السّلام هستم! من خادم اباعبدالله علیه السّلام هستم! فطرس مسئولیّت سلام رسانی اباعبدالله علیه السّلام را به محضر آن بزرگوار عهدهدار است.
🎈 احادیث دیگری هم هست که ماجراهایی شبیه این در مورد ملائکۀ دیگری مثل دردائیل و صلصائیل؛ که آنها هم به دلیل ترک اولی مبتلا بودند، نقل کردهاند؛ یعنی بهرهمندی از عنایات قنداقۀ اباعبدالله الحسین علیه السّلام برای برگشتن به مرتبۀ بلند آسمانی خودشان...
استاد مهدی طیّب
🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 69
به سالن رفتم و پتو را رویش انداختم. به حرکاتم که مشغول تنظیم پتو رویش بودم خیره بود و لبخندی به لذت زمان نوازش یار، در صورتش نشسته بود. بی توجه به نگاه پر معنایش شب بخیر گفتم و داخل اتاق شدم. اتاقم نه پنجره ای داشت و نه دل باز بود. در را که بستم بدتر هم شد. بغ کرده به تختم پناه بردم، کمکم سرما به تنم رسوخ کرد؛ باید فردا حتماً برای خرید بخاری به بازار می رفتم یا کسی را برای تعمیر پکیج میآوردم. پاهایم را در شکمم جمع کردم بلکه از شدت سرما کم شود. خسته بودم؛ قرصی هم که به دور از چشم فرهاد خوردم کم کم اثر کرد و به خواب رفتم. با دیدن کابوس تکراری از خواب پریدم، نیم خیز شدم، نفسم را با غم فوت کردم، تشنه ام بود، برخواستم تا به آشپزخانه بروم. هنوز از اتاق خارج نشده بودم که نگاهم با فکر سرمای دیشب به سمت پتو کشیده شد. لبخند نقش صورتم شد. کار فرهاد بود که حواسش همه وقت بود ولی خیلی زود با احساس سرمای خانه از کارش خجالت زده شدم. سمت تخت برگشتم و پتو را برداشتم و به سالن رفتم. مدل خوابیدنش همیشه همین طور بود. طاق باز، ساق دستش را هم روی چشم هایش می گذاشت.
پاورچین سمتش رفتم و آرام پتو را رویش انداختم. بطری آب روی میز بود، حتماً کار فرهاد بود. برداشتم و سر کشیدم. در این مورد وسواس داشتم ولی حس و حال رفتن به آشپزخانه و برداشتن لیوان را در خود ندیدم. احتمالاً دهان خورده ی فرهاد هم بود ولی ایرادی نداشت، فرهاد فرق میکرد. تکیه به پایه ی مبل نشستم و گوشه ی پتو را که از مبل آویزان بود روی پاهایم کشیدم. خواب از سرم پریده و به آینده فکر می کردم، به فرهاد، به حرف سرشبش... انگار تردید داشت برای گفتن، باید بار دیگر به قول خودش «مستفیضش» می کردم بلکه سر بحث را باز کند و اگر از چیزی خبر دار شده به زبان بیاورد. با تکان خوردن فرهاد از فکر بیرون آمدم و سویش سر چرخاندم، به پهلو شد و دستش را از روی صورتش پایین کشید. چشم هایش سرخ بی خوابی بود.
-چرا نخوابیدی؟
-هر کار کردم خوابم نبرد. پتو زیادی بوی عطر تو رو میداد، اومدم اتاق ببینم پس خودت چی کشیدی روت که پتوی خودت رو دادی به من؟
نگاهم را دزدیدم و سرم را به حالت قبل چرخاندم و به رو به رو چشم دوختم.
-همونجا پایین تخت می خوابیدی و نصف پتو رو روت می کشیدی. این جوری سرما میخوری.
زمزمه اش کنار گوشم گرم شدن بدنم را هدف داشت!
-اون جوری که دیگه اصلاً خوابم نمی برد، تو باشی و من دلم بیاد چشم ازت بگیرم و بخوابم!
آب دهانم را فرو خوردم و بلند شدم. سریع دستم را گرفت.
-متکات رو بیار همین پایین مبل بگیر بخواب وگرنه پتو رو بردارو برو.
راه مخالفت را بست.
با تردید نگاهش کردم. به شوخی زد تا از آن حال و هوا بیرون بیایم.
-ولی الان دیگه گیج خوابم، می خوابم صبح پا میشم یه دل سیر نگاهت می کنم.
لبخندی به شوخی به جایش زدم. تردید را کنار گذاشتم و به اتاق رفتم و با متکایم بازگشتم. کمی سخت بود برایم. متکا را از دستم کشید و روی زمین پایین مبل انداخت.
-بگیر بخواب بذار بخوابم.
سری تکان دادم و در حالی که قلبم از هیجان و شرم به تقلا افتاده بود و پر حرارت به قفسه سینه ام می کوبید روی زمین نشستم. فهمیده ترین مردی که می شناختم بود. باز هم طاق باز خوابید و دستش را روی چشم هایش حصار کرد. در دل فدایش شدم... با مکثی کوتاه دودلی را یک دل کردم و زیر نیمه ی آویزان پتو خزیدم. حضور نزدیک فرهاد گرچه در سکوت همراه بود ولی تمنا ها در بر داشت، تمنای داشتنش!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 70
دل چرکین از راز سر به مهری که خوره ی جان و روانم شده بود آهی کشیدم و پشت به فرهاد خوابیدم شاید دل در سینه کمتر بی قراری کند!
چه راحت سرنوشت عشقم را به بازی گرفته و ریشخندم می کرد و طرح جدایی و حسرت را در فضایی که هردو نفس های ناآرام مان را پخشش میکردیم میزد و می خندید. میگویم می خندید، چرا که ایمان دارم به گفته ام!
اگر غمش بود رهایم می کرد از این طرح و نفس هایمان را یکی میکرد.
سوختنم از فاصله ی بینمان کمتر از فرهاد نبود ولی سیلی خورده سرنوشت بی احساس بودم و دل همراه کردن فرهاد را با غم هایم نداشتم. دلم نمیخواست با دل به دل دادنش این شور و سرزندگی را در وجودش سلاخی کنم.
《 فرهاد!
خوابم نمی برد در هوایی که تو در آن نفس می کشی، زیادی سنگین است و دمش خفه ام می کند!》
صدای اذان از امام زاده نزدیک مجتمع می آمد. دلم، درد و دل با خدا را که از هر کس به رازم آگاه تر بود خواست. پتو را کنار زدم و بلند شدم، وضو گرفتم و در اتاقم به نماز ایستادم. سجده ی شکر را به جا آوردم و عاجزانه از خدا آرامشی طلب کردم که لایق فرهادم کند.
فرهاد در خواب بود که برای خرید وسایل صبحانه از خانه بیرون زدم، وقتی بازگشتم بیدار شده بود و از پشت پنجره به آسمان سرخ شده ی آماده ی بارش خیره بود.
-سلام صبحت بخیر.
چرخید. لبخندی زد و به سمتم قدم برداشت. تکه نانی از سنگک تازه و داغ را کند و در دهان گذاشت.
-چرا زحمت کشیدی؟! بیدارم می کردی، می رفتیم بیرون یه چیزی می خوردیم.
چپ چپی نگاهش کردم.
-یعنی عرضه یه صبحانه دادن به مهمونم رو هم ندارم!؟
-مهمون؟! من خودم صاحب خونه ام!
-معذرت می خوام تصحیح می کنم شما خودت صاحب خونه ای!
با شیطنت نگاهم کرد.
-الان یعنی بله رو دادی؟
دلخور از اصرار دم به دقیقه اش که فقط بر حسرتم می افزود رو گرفتم و سمت آشپزخانه رفتم. سفره ی کوچکم را برداشتم و بی توجه به حضورش مشغول چیدن روی میز جلوی مبل شدم. چایی که قبل از خروج از خانه دم کرده بودم را در لیوان ریخته و همراه شکر به لوازم داخل سفره افزودم. بدون اینکه نگاهش کنم تعارفش کردم.
-بیا سر سفره.
-قهر کردی باز؟
پشت بند حرفش روی مبل نشست.
-بس کن فرهاد!
ادامه داد: اگه سوال های توی ذهنت راجع به پدر و مادر واقعیت رو حل کنم چی؟! بازم بهونه برای فرار و پس زدن داری!؟
شوک زده نگاهش می کردم! یعنی واقعاً خبر داشت؟! لب هایم از شوق زیاد میان لبخند لرزید و چشم هایم از اشک تار شد! همه ی وجودم اشتیاق فهمیدن را فریاد زد. یعنی درمان کابوس هایم در این سالها دست فرهاد بود!؟
- جدی میگی فرهاد؟!
کمی خودش را جا به جا کرد و کنارم قرار گرفت. دستش را روی دست لرزانم گذاشت.
-آروم باش تو، تا بهت بگم.
-من آرومم فرهاد! هر چی می دونی بهم بگو!
دستم را رها کرد و دور لب هایش کشید.
- اون قسمت از کتاب خونه ی بابات که در داره رو نگاه کردی؟
یادم نمیآمد دقیق کجا را می گوید!
- نمی دونم کجا رو میگی! من زیاد اتاق بابا نمیرفتم.
نگاهش شماتتم کرد...
- تا این حد باهاش غریبه بودی؟!
نگاهم را به تلویزیون خاموش روبرویم دادم.
- نمی دونم مقصر من بودم یا بابا؟! برخورد هامون در حد احترام به هم بود. خودت که می دیدی! و حمایت های گاه و بیگاهمون از هم. همین!
- دلم نمی خواد سرزنشت کنم ولی یه روز می فهمی که این سال ها چه اشتباهاتی رو مرتکب شدی.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.......
🌺🍃🌸🍃🌺
15.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🔻 استغفار
🔺در روایت داریم، قحطی، گرانی، خرابی بازار، نابسامانی اقتصادی، درهم ریختگی قیمت ها، همه اش مال گناه است.
⤴️هر درهم ریختگی و نابسامانی برای گناه است،یک مدیر تو مجموعه ای کار میخواهد بکند، استغفار بعنوان اسم اعظم وشاه کلید تو دستش است ،یه جا مدیریت میکند ،خیلی کارش راه می افتد
↖️تا یک مدیریی که به دانش و تخصص خودش میخواهد اکتفا بکند،از زمین تا آسمون فرق میکند
⬅️مردی که میخواهد خانواده اش را خوب تربیت کند و مشکلات خانوادگی اش را برطرف کند و در مدیریت خانواده اش موفقتر باشد، باید استغفار داشته باشد و این آدم، با کسی که استغفار ندارد، خیلی فرق می کند.
↖️ خانواده ای که میخواهند قدرت و رشد و خیر و برکت مادی و معنوی داشته باشند، باید استغفار کنند تا به رشد و قدرت برسند.
➖خانواده بانشاط، قدرتمند،موفق،پیش رو
⤵️سلام الله علیه سه تا کلمه می دهد به مردم
«الإستِغفارُ یَمحُو الأوزار= استغفار وزر و سنگینی ها را برطرف می کند».
↖️این معصوم و خلیفه الله و مظهر خداست که این سه کلمه را به مردم می دهد تا با نشاط و موفق و پیشرو باشند. آدم باید به سجده بیافتد و شکر خدا را بکند که امیرالمؤمنین را دارد.
⤴️چه شاه کلیدی به دست امت میدهد. مردم اگر از این شاه کلیدها خبر داشته باشند و استفاده کنند، خیلی از مشکلاتشان حل میشود. نه به مشاوره نیاز دارند، نه دارو می خواهند، نه روانپزشک و نه روانشناس لازم دارند.
✨امیر المؤمنین کلماتی دارند که هم دنیا رو آباد میکند و هم آخرت رو..کی میت اند اینطوری حرف بزند؟
↖️این امیر المومنین علیه السلام فرشته ها عاشقش اند، بخدا میگویند ،خدایا این زمینی ها علی (علیه السلام ) رو دارند،یه کسی رو هم برای ما بزار،ما دورش بگردیم
⬅️در روایت هست خدا تمثالی رو از حضرت در آسمون گذاشته فرشته ها میآیند دور او طواف میکنند
✍استادشجاعی
سلامٌ عليكم
طبق وعده ى خداوند متعال، هميشه نصرت از آن اهل حق هست؛ اگرچه تعدادشان اندك باشد. به لطف خداوند و دلسوزى و همّت شما بزرگواران، بار ديگر جوششِ غيرت و بصيرت انقلابى سبب شد، تا در آستانه ى شروع اولين برنامه از ويژه برنامه ى تلويزيونى "نوروزترين نوروز"، با همكارى اصحاب صدا و سيماى جمهورى اسلامى، اجراى اين برنامه توسط فرد ديگرى انجام گيرد.
🔻این انتخاب درحالی صورت گرفته بودکه درست در واپسین روزهای سال 97، صدیق و همسرش مهمان برنامه «بهار جان» در همین شبکه بودند.
🔻در بخشی از برنامه که حضور یک رزمنده مدافع حرم از تیپ فاطمیون با صدیق و همسرش هم زمان شده بود، این رزمنده به بیان خاطراتی از مخاطراتی که مدافعان حرم می کشند، پرداخت که امیرحسین صدیق در اعتراض به خاطرات مدافع حرم گفت: ما مردم سختی کشیده ای هستیم و الان در اضطراب زندگی به سر می بریم و بدی ها رو آتش زدیم در چهارشنبه سوری و این حرف ها حال رو بد می کنه!
📌این در حالی است که صدیق پیش از این هم به عیادت پوریا نوری، از دراویش گنابادی که در جریان حادثه گلستان هفتم تهران( که سه نفر از پرسنل نیروی انتظامی وبسیجی شهید محمد حسین حدادیان را بشهادت رسانده بودن) بازداشت شده بود، رفت جهت همدردی ودلجویی از اعضای یک فرقه ضاله.
اينجانب كمال تشكر و قدردانى را از شما ملّت شهيدپرور و جويندگان راه حق و حقيقت دارم.
پدرشهید محمدحسین حدادیان
@Emam_kh
رنگ_طلایی_طبیعی
✨افرادی که می خواهند موهایی طلایی رنگ داشته باشند می توانند از عصاره گل بابونه و گل ریواس برای این منظور کمک بگیرند.
✨ ترکیب این دو عصاره یکی از بهترین رنگ موهای طبیعی برای افرادی است که دارای موهای سفید هستند. ماساژ این عصاره بر موهای سفید و بی رنگ موجب طلایی شدن آنها می شود.
✨برای تهیه این عصاره تنها باید 5 قاشق گل بابونه و 5 قاشق گل ریواس را درون 3 لیوان آب بریزید و این مخلوط را روی حرارت ملایم قرار دهید تا آماده شود. بعد از گذشت 20 دقیقه که گل بابونه در آب جوشید این محلول آماده است. آن را صاف کرده و پس از خنک شدن روی موهای خود ماساژ دهید. این کار را تکرار کنید تا رنگ طلایی مورد علاقه تان روی موها ظاهر شود.
@Emam_kh
تورى لوزى
.
تعداد دونه ها بايد مضربى از ١٠ بعلاوه ٨ دانه مثلا ١٨،٢٨،٣٨ و..
.
.من آموزشش رو به همراه شال براتون ميزارم.
براى بافت شال با اين طرح ابتدا ٥٨ دانه سر انداخته و ٤ رج همه از زير ببافيد. بعد به روش زير عمل كنيد:
.
رج ١ و همه رجهاى فرد:( ٢ زير،٢ رو ) پرانتز را تا ٢ دانه انتهاى رج ادامه دهيد،٢ زير.
.
رج ٢: ٦ زير((١ ژوته ، ٢ دونه نبافته به میل راست بگیرین، بعد میل سمت چپ رو از جلو داخل دونه های نبافته میل راست كرده و دوتارا با هم از زیر یكی كنید،١ زير،(٢ تا يكى از زير،١ ژوته) ٢ بار،٣ زير)).تا ٢ دانه انتهاى رج پرانتز تكرار شود،٢ زير.
.
رج ٤: ٢ زير(٣ زير،(١ ژوته،٢ دونه نبافته به میل راست بگیرین، بعد میل سمت چپ رو از جلو داخل دونه های نبافته میل راست كرده و دوتارا با هم از زیر یكی كنید)٢ بار،١ زير،٢ تا يكى از زير،١ ژوته) پرانتز تا ٦ دانه آخر تكرار شود،٦ زير.
،
رج ٦ :٤ زير،(١ ژوته،٢ دونه نبافته به میل راست بگیرین، بعد میل سمت چپ رو از جلو داخل دونه های نبافته میل راست كرده و دوتارا با هم از زیر یكی كنید)٣ بار،٤ زير) پرانتز را تا ٤ دانه آخر تكرار كنيد،١ ژوته،٢ دونه نبافته به میل راست بگیرین، بعد میل سمت چپ رو از جلو داخل دونه های نبافته میل راست كرده و دوتارا با هم از زیر یكی كنید،٢ زير.
.
رج٨: ٣ زير،(١ ژوته،٢ دونه نبافته به میل راست بگیرین، بعد میل سمت چپ رو از جلو داخل دونه های نبافته میل راست كرده و دوتارا با هم از زیر یكی كنید)٤ بار،٢ زير) پراتز را تا ٥ دانه آخر تكرار كنيد،١ ژوته،٢ دونه نبافته به میل راست بگیرین، بعد میل سمت چپ رو از جلو داخل دونه های نبافته میل راست كرده و دوتارا با هم از زیر یكی كنید،٣ زير.
.
رج ١٠:تكرار رج ٦.
.
رج ١٢؛ تكرار رج ٤.
.
رج ١٤: تكرار رج ٢.
.
رج ١٦ : ٢ زير،٢ تا يكى از زير،١ ژوته،(٤ زير،(٢ تا يكى از زير،١ ژوته)٣ بار) پرانتز را تا ٤ دانه آخر تكرار كنيد،٤ زير.
.
رج ١٨ : ٣ زير،٢ تا يكى از زير،١ ژوته(٢ زير،(٢ تا يكى از زير،١ ژوته)٤ بار،) تا ٣ دانه آخر پرانتز را تكرار كنيد،٣ زير.
.
رج ٢٠: تكرار رج ١٦.
.
رجهاى ١-٢٠ را تا اندازه ١/٤٥ تكرار كنيد و با رج ٥ تموم كنيد بعد بايد ٤ رج زير ببافيد و كور كنيد.