رمان به_تلخی_شیرین
حرفهای بی بی را به یاد داشتم؛ نه این که دردم کمتر شده باشد نه، فقط به خودم مسلط و از آن شوک خارج شده بودم.
باز به فرهاد نگاه کردم. در همه حالت دوست داشتنی بود. تکه ای از موهای صاف و بلندش روی صورتش افتاده بود و مانع دیدن کامل صورتش بود. با تردید دستم را پیش بردم و آرام تکه مو را به سمت بالا کشیدم و میان موهایش رهایش کردم، صورت معصوم و آرامش بدون مانع جلوی دیدم قرار گرفت.
دلم نوازشی از جنس واقعی می خواست! نه از آنها که در رویای نوجوانی ام جای گذاشتم شان!...
دستم را بار دیگر پیش بردم و میان موهایش به حرکت درآوردم. تپش قلبم تند تر از حد معمول شد و بدنم از استرس کار دزدانه ام لرزش خفیفی گرفت.
برایم از جان و دل مایه گذاشته بود... مدیونش بودم. دلم می خواست به پاس زحماتش هم که شده قبل از بیدار شدنش بوسه ای روی پیشانی اش بزنم...
آب دهانم را فرو خوردم و دست لرزانم را میان موهایش به حرکت در آوردم. با حس تکانی که خورد خواستم دستم را پس بکشم. هنوز دستم مماس دسته ای از موهایش بود که مچ دستم در دست های گرمش اسیر شد، نگاه خجالت زده ام را از چشم های شیدا و تب دارش گرفتم. بلند شد و نرم کنارم قرار گرفت. هنوز دستم در دستش بود...
-سرتو بلند کن.
لبم را زیر دندان فشردم این چه کاری بود که کردم! قلبم در دهانم می کوبید و داشتم می مردم از خجالت کاری که کرده بودم...
بی هوا دستم را کشید، آنقدر غیرمنتظره بود که به جلو پرتاب شدم. دستش را زیر سرم گرفت و از افتادنم بر زمین جلوگیری کرد . خواستم بلند شوم که مانع شد. در آغوشش بودم و سعی در دزدیدن نگاهم داشتم.
- فرهاد من...
- هیس! مگه من توضیح خواستم؟!
لحنش آنقدر آرام بخش بود که نگاه گریزانم را به چشم هایش دادم. فاصله ی صورت های مان یک وجب بود.
تن یخ زده از ترسم حالا داشت از آغوش عاشقانه اش گرم میشد و دمی بود که به گر گرفتن برود...
نگاه تبدار و خمارش دلم را زیر و رو می کرد.
سرش را پایین تر آورد. قلبم به تقلا افتاد و رو به انفجار رفت.
با نشستن لب هایش روی پیشانی ام بدنم به یک باره لخت شد و پلک هایم روی هم افتاد. بامکثی سرش را عقب کشید و نرم سرم را بلند کرد. چشم باز کردم و در کنارش نشستم و سعی در کنترل حال منقلبم کردم. نگاهی به ساعت مچی دستش کرد و انگار نه انگار که اتفاقی میانمان افتاده؛ با لحن عامیانه گفت: باید بریم صبح شده، خوب نیست دیگه بیشتر از این مزاحم باشیم.
سری تکان دادم و مثل خودش به رویم نیاوردم که بوسه اش، شیرین تر از عسل به جانم نشسته است!
بلند شدم و از کنار تخت مانتو ام را برداشتم. مطمئناً در آوردنش کار فرهاد بود. یادم بود آخرین لحظه در آغوش بی بی در اتاقش بودم که لالایی اش اثر کرد و با همان مانتو و روسری خواب رفتم.
جلوی آینه کوچک بی بی که بر دیوار آویزان بود ایستادم و موهایم را باز کردم. از انگشت هایم به جای شانه استفاده کردم. در آینه نگاهم به صورت آرام و نگاه آرامترش که عجیب رویم سنگینی می کرد کشیده شد. متوجه شد. لبخندی زد و بلند شد. قلبم بی قرارم بار دیگر به تقلا افتاد.
داری با من چه می کنی فرهاد؟! هنوز تکلیفم را با خود و گذشته ام روشن نکرده ام و تو درحال برای آینده دل می بری...
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.....
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
بی حواس کلیپس را زدم و شالم را روی سرم انداختم. در سکوت همراه فرهاد از اتاق خارج شدم. باز سکوت پر معنا میانمان حاکم بود و با سکوتمان به روی هم می آوردیم که هم آغوشی مان چه بر سر دلمان آورده...
با یا الله گفتن فرهاد داخل اتاق بی بی رفتیم. نگاهم سمت ساعت کشیده شد. هفت صبح بود.
- سلام. صبح بخیر بی بی. خیلی شرمنده م حسابی باعث زحمت شدیم.
- سلام صبحت بخیر مادر.
با محبت دستم را گرفت و کنارش نشاند.
- این چه حرفیه دخترم؟ خونه خودته.
- ممنون لطف دارید.
- برم سفره صبحانه رو بچینم.
فرهاد مانع شد.
- ممنون بی بی مزاحم نمیشیم. باید بریم یکم عجله داریم.
- چه عجله ای آقا فرهاد؟ ناراحت میشم که مثل غریبه ها تعارف می کنی.
بدون اینکه منتظر جوابی باشد مشغول چیدن سفره شد.
کمکش کردم. صدای زنگ بلند بلبلی در حیاط پیچید. فرهاد با گفتن 《من باز می کنم 》 رفت و دقایقی بعد با پوریا داخل آمدند.
پوریا با لحنی شاد و سرزنده ای بلند گفت: سلام صبحتون بخیر.
لبخندی زدم.
-سلام صبح شما هم بخیر.
بی بی هم جوابش را داد:سلام مادر رفتی نون بخری یا بپزی؟
نان ها را دستم داد و رو به بیبی کرد.
- قربون تیکه انداختنت برم من بی بی. تا مامانم رو بپیچونم طول کشید ببخشید.
بعد از خوردن صبحانه کنار هم نشستیم.
بی بی دست هایم را در دست هایش گرفت ونوازش داد.
- بهتری دخترم؟
-بله بی بی. خوبم. شرمنده، دست خودم نبود دیشب با حرفهام ناراحتتون کردم.
-می فهممت قشنگم. دشمنت شرمنده باشه. خدا رو شکر که الان خوبی.
بی بی ضحی با لحن آرام و مادرانه اش برایم صحبت میکرد و من با جان و دل گوش می کردم و از هر کلمه اش آرامشی به جانم ریخته می شد. وقتی از حبه حرف می زد چشم هایش خیس می شد و دلم در آغوش کشیدن و آرام کردنش را میخواست، گرچه لحنش آرام بود ولی طوفان چشم هایش چیز دیگری می گفت!
آفتاب زده بود که با دنیای از تشکر خداحافظی کردیم و قول دادیم زود به زود نزدشان برویم.
داخل ماشین نشستیم. حرف دلم را فرهاد به زبان آورد و در حالی که صدای پخش را کم می کرد گفت: بریم هتل یه دوش بگیریم شب استراحت کن صبح فردا راه میافتیم.
- اره خوبه. فقط کجا بریم؟
- با این لحنی که تو پرسیدی، باید بگم هر جا تو بگی!
به نگاه شیطانش خنده ام گرفت.
-نه منظورم اینه، میگی راه بیفتیم کجا رو میگی؟
نگاهش را به جاده داد و صدای پخش را زیاد کرد.
حواسم به صدای خواننده پرت شد و به کل سوالم و مهم بودن جوابش از ذهنم پرید. گرچه از حرکت فرهاد فهمیدم نمیخواهد جواب دهد!
《گاهی دلم مثل فرهاد غمگینه
تلخ ترین رویام رویای شیرینه
یادش تو قلبم هست وقتای دلتنگی
راهی ندارم جز اشک های دلتنگی》
واقعاً تلخ ترین رویای فرهاد بودم؟!
حالم منقلب شده بود و دلم برای دل دریایی فرهاد فشرده...
سرم را سمت چپ پنجره چرخاندم و آرنج دست لرزانم را به لبش تکیه زدم. ناخن کوتاه انگشت اشاره ام را به دندان گرفتم.
خواننده همچنان می خواند و من در همان جمله اولش سرگردان مانده بودم...
کاش میفهمیدم در سر فرهاد چه می گذرد. آهنگ عوض شد ولی هنوز کلمه ای از زبان خواننده خارج نشده، خاموشش کرد. نگاهم بی اراده سمتش چرخید. کلافه بود می دانم...
- شیرین؟
قلب در سینه ام فرو ریخت، شیرین گفتن های گاه و بیگاهش قلبم را بد به بازی میگرفت و بیقرار میکرد.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
ویژگی یاران حضرت مهدی علیه السلام :
1. حضرت مهدى (ع ) در عرصه جهانى تحولاتى بنیادین ایجاد مى کند.
2. کـار آن حـضـرت هـمـه اش بـا کـرامت و معجزه درست نمى شود، بلکه خداوند یارانى را براى نصرت او ذخیره کرده و با یارى آنان کارها را پیش مى برد.
3. یـاران خـاص حـضـرت ، 313 نفر و به تعداد اصحاب پیغمبر اکرم (ص ) در جنگ بدر است .
4. پنجاه نفر از این تعداد را زنان تشکیل مى دهند.
5 . اینان از بهترین و زبده ترین افراد بشر هستند و قدرت اجرایى بسیار بالایى دارند و هر کدام قدرت اداره مملکتى را دارا هستند.
6 . روایـات از آنـان به عنوان رجال الهى ، پرچمداران ، امرا، وزرا، نقبا، خواص ، حاکمان الهى و مانند آن یاد کرده است و این تعبیرها ماهیت حقیقى آنان را روشن تر مى سازد.
7. آنان بار سنگین مسئولیت کارگزارى را از جانب مهدى (ع ) بر دوش مى کشند.
8 . آنان ماءموریتهاى متعددى در رکاب امام زمانشان دارند که جنگ با ستمگران عالم ، مبارزه بـا انـحـرافـات و بـرداشتهاى نادرست از دین و تبیین درست معارف دینى ، عمران و آبادى کشورها و برقرارى عدالت در حوزه هاى ماءموریتى آنها از آن جمله است .
9. ویـژگـیـهـاى آنـان در سـه مـحـور ویـژگـیهاى ظاهرى ، ویژگیهاى نفسانى و معنوى و ویژگیهاى عملى و رفتارى قابل بررسى است .
10. مـشـخـصـات ظـاهـرى ، جـوان بـودن ، تـوانـایـى بـدنـى ، سیما و قد و اندازه از جمله ویژگیهاى ظاهرى آنان است .
11. ایـمـان ، طـهـارت و تـقوا، علم و معرفت ، عرفان ، معنویت ، بصیرت ، قدرت روحى و صبر و شکیب و روحیه شهادت طلبى از جمله ویژگیهاى نفسانى آنان است .
12. سادگى و بى پیراگى ، جدیّت در کار و تلاش روزانه ، ساده زیستى ، ولایتمدارى ، نظم و انضباط و روحیه تشکیلاتى داشتن ، اتحاد و انسجام و برادرى ، روحیه حماسى و سلحشورى و عبور از موانع و عدالت ورزى از جمله ویژگیهاى عملى و رفتارى یاران خاص مهدى است .
13. خـلاصه اینکه آنان در همه ویژگیهایى که براى اداره جهان لازم است بى نظیرند و به تعبیر على (ع ) ((لَمْ یَسْبِقْهُمُ الاَْوَّلُونَ وَ لا یُدْرِکُهُمُ الا خِرُونَ))
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب: امروز کسانی که در زیر سایهی جمهوری اسلامی و به برکت مجاهدت شهیدان دارند با امنیّت و آزادی زندگی میکنند و ۱۸۰ درجه بر خلاف خواستههای آنها حرکت میکنند، باید برای خودشان روشن کنند که جواب این خونهای پاک را چه جور خواهند داد؟
🔹تاجزاده،خاتمی و لیبرالها چه جوابی دارید؟
✍️سمیه جوان
@Emam_kh
⭕️ پیام سید حسن نصرالله به بن سلمان:
♦️او از مکه قیام می کند
هنگامیکه مهدی قیام کند، هیچ امیر مستبدی باقی نخواهد ماند؛
نه تو می توانی، نه اجدادت و نه فرزندانت چیزی از این تقدیر الهی را تغییر دهد
این روز خواهد آمد..
@Emam_kh
☕️دمنوش آرامش بخش
⬅️و دفع پروستات و کاهش فشار خون بر مبنای طب سنتی
☕️دمکرده گلگاوزبان و لیموعمانی
⚜️آرامش بخش
⚜️رفع ناراحتی پروستات
⚜️پایین آورنده فشارخون
🔺آبجوش④لیوان
▫️لیموعمانی②عدد
🔻گل گاوزبان③ق.غ
📝⇦بمدت۳۰دقیقه دم، سپس صاف و با عسل بنوشید
🍃☘🍃☘🍃☘🍃
🍅حلوای_پرتقال
مواد لازم
آرد گندم سبوس دار 2پیمانه
شکر قهوه ای یا عسل 2پیمانه
روغن زرد یاکره ابکرده 1پیمانه
آب پرتقال 1 پیمانه
پودر هل 1/4 قاشق چایخوری
محلول زعفران 2 ﻗﺎﺷﻖ سوپخوری
گلاب 3/4 پیمانه
طرز تهیه
روغن رادر ظرفی بریزید تا روغن ذوب شود سپس آرد را به آن اضافه کنید و آنقدر هم بزنید تا بوی خامی آرد گرفته شده و رنگش طلایی شود.
ﺩﺭﺣﯿﻦ تفت ﺩﺍﺩﻥ آرد ، گلاب را با شکر یا عسل روی حرارت قرار دهید تا بجوشد( فقط درحد جوش امدن وحل شدن شکرکافیه )
آرد را از روی حرارت بردارید و شربت حاصل را روی اون بریزید.
بعد روی حرارت هم بزنید و همزمان هل ، زعفران و آب پرتقال را به آن اضافه کنید و هم بزنید ﺗﺎ ﺣﻠﻮﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
✅ﻧﮑﺘﻪ : ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺗﯿﺮﮔﯽ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺣﻠﻮﺍ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺑﻤﯿﺰﺍﻥ ﺗﻔﺖ ﺍﺭﺩ و همچنین استفاده از شکر قهوه ای ﺩﺍﺭﺩ ﻭ برای روشنتر شدن حلوا می توانید از عسل استفاده کنید که در مواد اولیه ذکر شده است.
🌸🍁🌸☘🌸🍁🌸
تمرین ظهور در قرارگاه بی قرارها
✍️ پای حقیقت دیانت و ولایت ایستادن، بسیار دشوار است. امیر مؤمنان(ع) در خطبه ۱۸۹ فرمود" إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لَا يَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزِينَةٌ. حقيقت امر ما سخت است و بر مردم سخت آيد. كسى آن را نتواند برداشت مگر بنده مؤمنى كه خدا قلبش را براى ايمان آزموده است و حديث ما را فرا نگيرد جز سينه هاى امين و خردهاى استوار".
🔹امیر مومنان خطاب به لشکر یاران بی وفا می فرمود "إنّه لا غناء في كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم. در زیادی شمار شما بی نیازی نیست، در حالی که اجتماع دل های شما اندک است".
♦️در روزگار امام محمد باقر ( علیه السلام )، وقتی از حضرت خواستند قیام کند، امام ، گلّه ای انگشت شمار را نشان داد و فرمود اگر به تعداد آنها یار داشتم قیام می کردم...
🔹سهل بن حسن در روزگار امام صادق علیه السلام از خراسان راه افتاد و ماه ها رنج سفر را به جان خرید و به محضر امام در مدینه رفت. اموالی را هم تقدیم و عرض کرد«چرا قیام نمی کنید در حالی که فقط در خراسان ، صدهزار شیعه پا به رکاب دارید و اینها هم خمس وزکات آنهاست؟».
♦️حضرت سکوت کردند. به اطرافیان فرمودند هیزم بریزند و تنور را روشن کنند. شعله ور که شد، به سهل فرمودند برو و در تنور بنشین ... سهل به دست و پاافتاد. «مولای من! ...از من درگذرید». حضرت پذیرفت...
🔹هارون مکی وارد شد و سلام کرد. امام پاسخ گفتند و فرمودند ای هارون! در تنور داخل شو! آتش زبانه می کشید. اما هارون اطاعت کرد و درِتنور را گذاشتند....
♦️«خراسان چه خبر؟ شیعیان ما چه می کنند؟». امام می پرسید و سهل پاسخ میداد اما فکرش پیش هارون بود...امام از او خواست برخیزد و در تنور بنگرد.... هارون را دید که آرام در دل آتش نشسته .«ای سهل که ما را به قیام فرا می خوانی! در خراسان چند شیعه، این گونه اطاعت ما می کنند؟». سرش را پایین انداخت و گفت «حتی یک نفر هم این چنین نیست».
🔹امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف، در توقیع شریف و درباره "نقش همدلی شیعیان در تعجیل ظهور" فرمودند : "لو ان اشياعنا وفقهم الله لطاعته على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تأخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة و صدقها منهم بنا".
♦️اگر شیعیان ما -که خدا توفیق طاعت به آنها دهد- در وفای به عهدی که بر عهده آنهاست همدل بودند، میمنت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد، و قطعاً سعادت دیدن ما با حق معرفت و شناخت و راستی از جانب آنها نسبت به ما، زودتر برایشان فراهم می شد.
🔹خاصیت غربالکنندگی، خاصیت همیشگی انقلاب اسلامی آخرالزمانی است. انقلاب آخرالزمانی، فراز و نشیب بسیار دارد. محمّد بن منصور و او از پدرش روایت کرده است امام جعفر صادق(ع) فرمود؛
♦️«نه، به خدا سوگند آنچه که شما دیدگان خود را بدان دوختهاید، پدید نمیآید، مگر بعد از ناامیدی. نه به خدا سوگند آنچه چشمان خود را به آن دوخته اید، آشکار نمیگردد؛ مگر اینکه غربال شوید. نه به خدا سوگند کسی که شما چشم به او دارید، نمیآید؛ مگر بعد از اینکه از هم امتیاز داده شوید. نه به خدا سوگند امری را که شما به آن چشم دوختهاید، به وقوع نمیپیوندد تا آنکه شقّی از سعادتمند معلوم شود».
🔹ما در چهل ساله انقلاب اسلامی، با وجود بدعهدی و سقوط برخی خواص متنفذ، دیدیم جوانان برومند بسیاری را که چگونه برای نائب امام زمان (عج) جان فشانی و اطاعت می کنند. خدا میداند آنان که برای نایب امام زمان(عج) چنین بیتاب و بیقرار میشوند، برای خود مولا چه جانفشانی کنند!
♦️نشان به آن نشان که با یک سربند «یا صاحبالزمان» به دل دشمن زدند و بیسروسامان دوست شدند. باور همه آنها همان است که سید شهیدان اهل قلم خطاب به مقتدای عزیز تر از جان انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای، نوشت:
🔹«ما با حضرت عالی به عنوان وصی امام امت(ره) و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت کردهایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستادهایم... بسیارند کسانی که میدانند شمشیرزدن در رکاب شما برای پیروزی حق، از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیرزدن در رکاب حضرت مهدی(عج) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سرِ ما و فرمان شما. کمترین مطیع شما سیدمرتضی آوینی».
♦️عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است- دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است/ تن بیسر عجبی نیست رود گر بر خاک- سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است.
🔹ماموریت تبعیت از ولایت فقیه، تمرین بزرگ آخرالزمان است. و چیره شدن ۴۲ ساله بر معرکه گیری انواع متظاهران بی صداقت انقلابیگری، از طریق تبعیت از ولی فقیه، بزرگ ترین بشارت نزدیکی روزگار شیرین ظهور خواهد بود ان شاء الله.
✍ محمد_ایمانی
@Emam_kh
هیچوقت خودتو با بقیه مقایسه نکن
چون ممکنه تو چیزایی داشته باشی
که بقیه نه دارن نه میتونن داشته باشن!
همیشه خودت باش
@Emam_kh