رمان به_تلخی_شیرین
- آروم باش. وا بده فرهاد فقط باید وا بدی! بریز دور این فکر های مسخره رو از سرت، عسل منتظر حرکت توئه، منتظر پذیرش نسبت جدیدتون از طرف توئه، اون زنه ناز داره غرور داره، بیست سال هم پیش قدم نشی طرفت نمیاد. زنته چرا احساساتت رو خفه می کنی!؟ برو کنارش، بغلش کن، لمسش کن، بزار آروم شه از حضورت، از وجودت...
- می ترسم احمد
- از چی؟
- از اینکه باز پسم بزنه. از اینکه آمادگی پذیرشم رو نداشته باشه...
قبل از اینکه صدای هق هقم مچ فال گوش ایستادنم را باز کند بلند شدم و سمت ویلا دویدم. از حال دل تنگ فرهادم پر از بغض شده بودم و خودم را برای رفتارهایم سرزنش می کردم، تمام این سال ها مسیرم را اشتباه رفته بودم! چه در مورد پافشاری برای پررنگ کردن آدم های گذشته و نادیده گرفتن آدم های حال، چه در رابطه با فرهاد و حاجت دلش و چه در رابطه با خودم و دل از دست رفته ام...
از شدت پشیمانی بیقرار بودم و دلم فریاد زدن می خواست دلم دویدن و به فرهاد رسیدن را میخواست دلم به آغوش کشیدن یار را که بار شده بودم برایش و 《بی》 را پیشوند 《قرارش》کرده بودم را می خواست...
داخل ویلا رفتم، دستم را روی دهانم سفت چفت کردم تا هق هقم بلند نشود و رسوایی به بار نیاورد. پاورچین سمت سرویس بهداشتی رفتم و از داخل درش را قفل کردم. همان دم پشت در نشستم و اشک هایم روی صورتم روان شد کلمه به کلمه حرف های پر درد فرهاد در گوشم تکرار میشد و درد کلامش به جانم می ریخت و زجر می کشیدم و نمی دانستم باید چه کار کنم تا آرام شود، تا آرام شوم... دلم قصد آرام شدن نداشت. بی قرار بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم به اتاق برگشتم. رژان و شادی بر تشک پهن شده روی زمین خواب بودند. نگاهم را گرفتم و آرام پتو را کنار زدم به کنار ژیلا روی تخت دراز کشیدم و تا خود صبح هزار و یک فکر در سرم رژه رفت و حالم را بد و بدتر کرد. نزدیک صبح به زور چشم بستم...
با صدا زدن های ژیلا به سختی دل از رختخواب کندم و بلند شدم. همگی در حال تدارک رفتن به دریا بودند که باران زد آن هم که بارانی! شدید و کوبنده و برنامه دریا رفتنمان را کنسل کرد.
خانم ها در آشپزخانه مشغول بودند و آقایان در سالن بزرگ خوابم می آمد و خیلی بی حوصله بودم. به نشیمن کوچک انتهای خانه رفتم و روی گوشه ای ترین مبل نشستم. سر سنگینم را به پشتی تکیه زدم و کمی خودم را روی مبل ولو کردم و چشمهای بیحالم را بستم شاید کمی خواب حوصله ام را سر جایش میآورد. حرف های فرهاد یک لحظه هم از یادم نمی رفت و علت بی قراری دلم بود.
با صدایش چشم باز کردم و در جایم سفت نشستم.
-حالت خوبه؟
تمام زورم را زده بودم که گریه نکنم و اشک نریزم ولی حالا ارادهای در کنتورشان داشتم. قطره اشکی از چشمم بیرون زد و روی گونه ام روان شد. ترسیده و نگران خودش را روی مبل، جلو کشید و در یک وجبی ام نشست.
- چی شده؟ کسی اذیتت کرده؟
اشکهایم را پس زدم. چانه ام می لرزید و برایم مهم نبود که فرهاد حال بدم را ببیند و نگرانم شود. دیگر هیچ چیز مهم نبود حتی غرور دخترانه ام... مهم این بود که من و فرهاد به هم نیاز داشتیم تا هر دو به آرامش برسیم. لب هایم را سفت به هم فشار دادم شاید لرزش شان کم شود تا بتوانم حرفم را بزنم. نگاه فرهاد سمت لب هایم سر خورد چشم هایش لرزید و گفت: جونم رو به لبم رسوندی عسل. میگی یا نه!؟
لب باز کردم.
-فرهاد؟
-جون دلم بگو دورت بگردم. چی شده؟
دستم را بیقرار در هوا تکان دادم.
- چیزی نشده فقط می خوام باهات حرف بزنم.
آرام دستم را در دستش گرفت و به سمت خود کشید تا در آغوشم بگیرد، دلم لرزید نیاز داشتم به گرمای تنش، به شنیدن صدای کوبش قلبش ولی اینجا جایش نبود. خودم را عقب کشیدم.
-اینجا نه فرهاد.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد....
🍂🍁🍂🍁
رمان به_تلخی_شیرین
سری تکان داد و خواست حرفی بزند که در باز شد و بردیا داخل آمد، خواستم فاصله ی زیادی نزدیک مان را بیشتر کنم که فرهاد دستم را سفت تر بچسبید و رو به بردیا با لحنی آرام گفت: بردیا جان میشه چند دقیقه تنهامون بزاری؟
نگاه لرزان و شرم زده ام را لحظه ای به بردیا که مبهوت نگاهمان می کرد دادم. دستی در موهایش فرو کرد و سری تکان داد.
-ببخشید از در پشتی ویلا اومدم. معمولا کسی این جا نمیاد وگر نه در می زدم.
قدم تند کرد و از راه رو پهن میان دو سالن گذشت و احتمالا به سالن بزرگ رفت. لبم را گزیدم و به فرهاد نگاه کردم.
- بد شد نه؟
خونسرد گفت: نه بد نشد. جواب خواستگاری دیشبش رو گرفت.
سر به زیر انداختم و باز یاد حرف هایش افتادم.
زمزمه وار گفتم: معذرت می خوام. دیشب رفته بودم هوا بخورم که اومد و ...
- هیس من توضیح خواستم؟ تو...
دستم را روی لب هایش گذاشتم ساکت شد و به چشم هایم خیره ماند. آرام دستم را پس کشیدم و گفتم: بذار حرفم رو بزنم فرهاد. باید توضیح بدم حتی اگه تو نخوای، من به تو...
قلبم پر تقلا می کوبید و تمام سلول های بدنم کف میزدند و تشویق به اعترافم میکردند.
خواستم دستم را از دستش بیرون بیاورم به عرق نشسته و کلافه ام کرده بود ولی سفت تر نگاهش داشت و گفت: حرفت رو بزن. تو به من چی؟
بیخیال دستم شدم و آب دهانم را فرو دادم. با دست آزادم گره روسری ام را شل کردم تا نفسم بالا بیاید . تن صدایم خود به خود پایین آمد.
- من به تو تعهد دارم...چه قلبی، چه شرعی. پس یه عذرخواهی ب...
نگذاشت عذرخواهی ام را کامل کنم، نگاه تبدار و بی قرارش را در صورتم چرخاند، دستم را کشید و محکم در آغوشم کشید. تمام تنم از هیجان می لرزید و اشک هایم بند نمیآمد دستهای فرهاد هم دورم تنگ تر و تنگ تر می شد و قصد حل کردنم در وجودش را داشت. فشار آرامی به سینه اش آورده و در حالی که دلم جدا شدن از آن حصار گرم و امن را رضا نبود گفتم: فرهاد کسی میاد میبینه!
-هیش... هیچی نگو بزار آروم شم.
دیگر حرفی نزدم. چند لحظه بعد سرم را از سینه اش جدا کرد. باز نگاه تب دار اش را در جزء جزء صورتم به حرکت درآورد. پیشانی اش را به پیشانی ام چسباند و زمزمه کرد: با من ازدواج می کنی؟
تا خواستم بگویم من بله را سه ماه پیش به تو دادم صدای زنگ در خانه پیچید و باعث شد دستپاچه بلند شوم. نگاهم سمت اف اف کشیده شد. حالا که در انتهای خانه خلوت کرده بودیم همه هوس ورود از در پشتی ویلا را کرده بودند!
نگاه حرصی فرهاد هم سمت اف اف کشیده شد. زن عمو داخل نشیمن شد متوجه حضور ما نشد و گوشی را برداشت. هنوز ضربان قلب و حرارت تنم عادی نشده بود پ. فرهاد پوفی کشید و از جایش بلند شد. نگاهم به تصویر داخل مانیتور بود از دیدن صابر دست و پایم لحظه ای شل شدند نگاهم را به فرهاد دادم با اخم به صفحه ی اف اف خیره شده بود. سنگینی نگاهم را حس کرد و نگاهم کرد.
زبانم یاوری ام نمیکرد تا حرفی بزنم و فقط توانستم تشویش درونم را از چشمهایم نشانش دهم. دستم را گرفت و با لحنی آرام بخش گفت: آروم باش عزیز دلم برو تو اتاق و تا نیومدم دنبالت بیرون نیا.
زبانم به کار افتاد.
- اومده اینجا چیکار؟
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍂🍁🍂🍁
🌷 آیت الله مجتهدی تهرانی:
✅ کسی که زیاد استغفار کند ۴خاصیت داره:
1⃣ رهایی از غم و غصه
✨کسی که زیاد استغفار کند،خدا غم و غصه را از دل و جان او بر می دارد؛ گاهی بدون هیچ دلیلی احساس غم و غصه کرده ام؛ و استغفار که می کنم؛ حالم خوب می شود شما هم این مطلب را امتحان کنید.
2⃣ احساس امنیت
✨انسان از خبرهای هولناک می ترسد، مثلا می گویند زلزله ای در راه هست یا آمریکا می خواهد به ایران حمله کند و ... اینجا استغفار کن که آن ترس و خوف را برطرف می کند و هیچ اتفاقی هم نمی افتد ؛ آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند.
3⃣ نجات از تنگناهای زندگی
✨اگر در زندگی به بن بست خورده ای و مشکلاتت زیاد شده است استغفار کن. ازدواج کرده ای و صاحبخانه جوابت کرده؛ هرچی می گردی جا پیدا نمی کنی؟! برو استغفار کن، خدا به دل یکی می اندازد تا مشکل تو را حل کند
4⃣ زیاد شدن روزی
✨اگر استغفار کنی، خداوند روزی تو را از محلی که گمان نداری می فرستد،مثلا شمایک طلبه هم مباحثه خوب نداری اگر اهل استغفار باشی خدا یک هم بحث خوب به شما می دهد ،زن خوب نصیبت می شود؛ همسفر خوب پیدا می کنی
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🌙 اهمیت شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان و دعای آن
🔖در بعضی از روایات وارد شده است که #شب_بیست_وهفتم ماه مبارک رمضان کمتر از شب قدر نیست.
✨ لذا امام سجاد علیه السلام
این شب را #احیاء می داشتند و مراسم احیاء را بجا می آوردند و این ذکر شریف و دعای کوتاه ولی بسیار عمیق را در احیاء شب بیست و هفتم از شب تا صبح مرتب تکرار میکردند :
📔 «اللّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ».
@Emam_kh
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما حتما حتما گوش کنید
وفای ظریف به جان کری
وجفای ظریف به شهید حاج قاسم
خیلی شنیدنی
😱سرتون سوت میکشه .
که این مردچطور حاضر میشه برای حاج قاسم اینطوری حرف بزنه
@Emam_kh
🔴 پایان یک شوی رسانه ای مسخره
چند روزی بود که رسانه های مختلف داخلی در پیروی از یک خط رسانه ای بین المللی از احتمال سقوط بقایای یک موشک فضایی چین در مناطق مسکونی خبر می دادند و علی رغم تکذیب مقامات چینی ، با تکرار این خبر و پرداختن به زوایای مختلف آن ، سعی در داغ نگه داشتن این موضوع داشتند.
از کانال های زرد و صفحات شخصی در فضای مجازی تا سایت های مختلف به اصطلاح معتبر و حتی خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی(ایرنا) این خط را دنبال می کردند که آخرین آن خبری بود که ایرنا با آب و تاب رسانه ای و به نقل از یک شبکه آمریکایی منتشر کرد :
《شبکه خبری سیانان به نقل از ارتش آمریکا گزارش داد که بقایای موشک شلیک شده چین با نام لانگ مارچ ۵ که حامل بخشی از یک ایستگاه فضایی بوده، در ترکمنستان فرود میآید.
سیانان افزود: مشکل این است که محل فرود دریا نیست بلکه زمین است》
🔹اینکه غربی ها و بخصوص آمریکایی ها از پیشرفت های شگفت انگیز چینی ها در عرصه های مختلف مانند عرصه فضایی اینگونه عصبانی شده و یک بازی کثیف رسانه ای در راستای چین هراسی راه انداخته اند نه عجیب است و نه جدید.
🔺نکته عجیب آن است که خط این بازی کثیف آمریکایی در رسانه های داخلی و حتی رسمی ایران با حداکثر غلظت پیگیری می شود.
🔹داستان موشک چینی و شوی رسانه ای مسخره آمریکایی ها امروز صبح با متلاشی شدن بخشی از آن در برخورد با جو زمین و سقوط بخش دیگری از آن در اقیانوس هند پایان یافت. (اتفاقی که بیش از نیم قرن است برای موشک های غربی مشابه در دنیا ، رخ می دهد)
حالا اما باید منتظر بمانیم تا ببینیم بزودی رسانه های غربی برای ادامه بازی کثیف "ترساندن مردم" از رقبایشان چه موضوعی را انتخاب می کنند؟
پس قطعاً این داستان ادامه دارد ...
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
✍ قاسم_اکبری
@Emam_kh
22.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯⬅️ آیا واقعا میشود از شر کرونا خلاص شد ⁉️
💯📣 این افشاگری مهم را ببینید و منتشر کنید
⛔️ چرا وزارت بهداشت اجازه استفاده از داروی موثر تولید شده توسط محققان داخلی را نمیدهد و از آنطرف به واردات و استفاده از واکسن هایی که توسط بسیاری از کشورها ممنوع شده اصرار می ورزد ⁉️⁉️
⛔️ نوع عملکرد ستاد کرونا نشان می دهد که دولت بنای بر جمع شدن ماجرای کرونا را ندارد ‼️
🔻 هدف رئیس دولت استفاده سیاسی از کرونا در انتخابات و تحت الشعاع قرار دادن #انتخابات از طریق وضعیت قرمز کرونا است 😡
⚠️ با ادامه این روند آنها را در خون مردم شریک میدانیم وقطعا به مردم خواهیم گفت... ✔️
#کرونا_هراسی
#سهیل_کیارش
@Emam_kh
🐝نیش_زنبور
🌸پیاز رنده شده و یا خود پیاز نصف شده را روی جای نیش بگذارید تا بماند سوزش اولیه آن به ورم نکردنش میارزد
🍯روی جای گزیدگی عسل بمالید تا ضدعفونی شود و دردش آرام و مانع از ورم زیاد شود.