10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
امید بستن به اعتراضات مردمی،
بزرگترین و آخرین سلاح دشمن است!
و امّا؛ سرانجامِ اعتراضات ...
#ایران_قوی
#افول_رژیم_مافیایی
@Emam_kh
🔴تمدنِ غرب نخود و لوبیا نیست...
◾️به سادگی نمی توان غرب را به غرب خوب و بد تقسيم کرد؛ اين طور نيست که مثل سوا کردن نخود و لوبیا، عناصر غرب را جلو بریزیم و مثلاً بگوييم که تکنولوژي و دانشش خوب است، اخلاقش بد است! يا بگوييم که اين بخش از فلسفه هاي غرب خوب هستند و اين بخشش بد هستند. بنابراين صاحبان این رویکرد توجه دارند که به سادگي نمی توان غرب را به غرب خوب و بد، به معني عناصرِ کنار هم چيده، تقسيم کرد بلکه غرب يک مجموعه به هم پيوسته است. همچنین توجه دارند که اين مجموعه به هم پيوسته، مقدورات و بسترهای جهاني شدنِ خودش را فراهم کرده و به صورت يک تمدنِ مسلط عمل مي کند.
◾️این جهان هم با گزینش ساخته نمیشود؛ از غربگزینی، تمدن اسلامی در نمیآید تمدن غرب نخود لوبيا نیست که پاکش کنيم!! نخودها را برداریم لوبياها را بگذاریم. گندمها را پاک کنيم خاکهایش را دور بریزیم؛ تمدن غرب که اینگونه نيست.
◾️ با این فرض اولا اين تمدن، ديني شدني نيست و ثانیا اين تمدن به عناصر خوب و بد هم تقسيم نمي شود و ثالثا اين تمدن قدرتي پيدا کرده که مسير را براي جهاني شدنِ خودش هموار کرده، در عین حال به اين که ما بايد در مقابل اين تمدن منزوي شويم و فقط تلاش کنيم که مستحيل نشويم معتقد نیستیم؛ بلکه معتقدیم ما مي توانيم جلوي استحاله را بگيريم و براي این کار هم نيازی به منزوي شدن نيست؛ ما باید سه عنصرِ «مرزبندي و تبري از اين تمدن» و «درگيري با اين تمدن» و «استحاله اين تمدن در يک تمدن ديگر» را با هم پيگيري کنيم.
👤 آیت الله میرباقری
@Emam_kh
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥علی اکبر رائفی پور :
ما مردم مقصر هستیم که #حمید_فرخ_نژاد به خود اجازه می دهد گستاخانه در مقابل دوربین،۸۰ میلیون ایرانی را بی خانواده و فدایی پسرش بداند! او را قیاس کنید با مادرانی که بی ادعا فرزندانشان را فدای ارزش ها و میهنِ مردم شریف ایران کردند #سلبریتی_وطن_فروش ما مثل هم نیستیم
#سلبریتی_دوزاری
🇮🇷 @Emam_kh
‼️حضور در مجلس حرام
🔷س ۵۹۸۹: گاهی در میهمانی ها بعضی افراد شروع به پاسور بازی میکنند ولی بدون شرط بندی و فقط برای تفریح، حضور در این مجلس جایز است؟
✅ج: بازی با پاسور مطلقاَ حتی بدون شرط بندی حرام است، و اگر حضور شما در مجلس نوعی تایید گناه محسوب شود، جایز نیست و باید نهی از منکر کنید و اگر لازمهی نهی از منکر، ترک مجلس باشد باید مجلس را ترک کنید.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋 آیا نماز در پارک و سینما کار درستی است؟ 🕋
🔹 اقامه #نماز_اول_وقت در پارک و سینما کار خوبی است. با چنین کاری وجدان بعضی که این منظره را می بینند، بیدار می شود.
🔸 فطرتشان به آن ها می گوید: مگر ادعای خوب بودن نداری؟ ببین آنها چگونه با خدای خود راز و نیاز می کنند!
🔹 خدا که فقط مال آنها نیست، مال همه است. از طرفی دیگر، شیطان وسوسه می کند که ریاکارها را ببین! آمده اند
🔸 اینجا نماز می خوانند جا قحط بود مسجد را گذاشته اند برای این کارها.
🔹 [ اگر شما را به ریاکاری متهم کردن عقب نشینی نکنید و بدانید که این وسوسه شیطان است برای منزوی کردن اهل نماز]
🔸 همینطور در مسافرت و محافل دیگر [مثل مهمانی ها] نماز اول وقت باعث ترویج و رغبت به نماز میشود.
📖 آیت_الله_حائری_شیرازی ، کتاب نماز ، صفحه126.
@Emam_kh
#قسمت هفتاد و یکم
❤️عشق پایدار ❤️
همزمان با روزگار میچرخیدیم ومیچرخیدیم وخودمان را کش وقوس میدادیم وبهروز بههر وسیله ای دست میانداخت تا به اصطلاح برای بابا خودعزیزی کند وبه هر ترفندی متوسل میشد تا عشق پاکش را به من برای بابا ثابت کند تا رضایت اورا بگیرد ودرست زمانی که دوقلوه ها,زینب وحسین دوساله شدند ,بالاخره بابا خسته,از جنگیدن با بهروز,بالاخره رضایت داد وما در مراسمی باشکوه به عقد هم درامدیم,درضمن این عقد زمانی,انجام شد که مستانه ,مادر بهروز بعد از,سالها به ایران مراجعت کرد ودر عقد کنان ما حضور داشت ووقتی فهمید که عروسش دختر بهترین دوست زمان جوانی اش,است خدا را شاکر شد ودرست چند ماه بعدازعقد من وبهروز با پادرمیانی مادر وحرفهایی که مدام با مستانه خانم رد وبدل میکرد,مستانه ومحمود هم برای بار دوم پای سفره عقد نشستند وجالب تر اینکه همه باهم برای همیشه به سرزمین پدریشان ,کرمان مراجعت کردند..
مادرم خوشحال از اینکه من به خواسته ی دلم رسیدم وخوشحالتر از اینکه رفیق قدیمی اش را درکنارش میدید وپدرم راضی,از خوشحالی مادر,زندگیشان برمداری عشقولانه میگذشت ومن هنوز به عمق این عشق پایدار پی نبرده بودم و زمانی متوجه این موضوع شدم که.....
#ادامه دارد..
#قسمت پایانی
❤️ عشق پایدار.... ❤️
خواهرم زینب که پدر به خاطر حرکات شیرینش,شیرین صدایش میکرد ,از لحاظ چهره به من شباهتی زیاد داشت اما من کاملا چهره ام، چهره مادرم بود واما چهره ی زینب تلفیقی از چهره ی پدر ومادرم بود وهمین باعث جذابیت بیشتر زینب بود ,از هنرهای مادر,نقاشی وطراحی ماهرانه اش به من رسیده بود وطبع شعر وقلم زیبایش به زینب,
زینب هنوز در سن درس ومدرسه بود که سیل خواستگارانش به سمت خانه ی پدر روان شد واما دست تقدیر یک روز ،اتفاقی اورا به سمت مدرسه ای که من در ان تدریس میکردم کشانید ودربین خواستگارهای رنگ ووارنگ ,درعین ناباوری ,زینب به همکار من ,بله را گفت....
همزمان با ازدواج زینب ,دختر من و بهروز یعنی باز مانده ی نسلی که عشقی را مدام به دنبال خود میکشید ,به دنیا امد....زهرا....دختر من وبهروز.......
پدرومادرم با تولد اولین نوه شان انقدرخوشحال بودند که اسمان را در زمین سیر میکردند,زندگی عاشقانه شان با وجود نوه ای شیرین ,رنگ وبویی دیگر گرفت...
زهرای من بزرگ شد وقد کشید وانگار ستاره بخت واقبالش مانند خاله زینبش بود زیرا هنوز تازه وارد دبیرستان شده بود که به عقد همسرش درامد ومانند زینب زندگی متاهلی اش را زود شروع کرد ودرهمین اوضاع واحوال بودیم که بیماری کشنده ای به جان مادرم افتاد....هنوز حلاوت عقد زهرا به جانمان ننشسته بود که درگیر درمان بیماری مادر شدیم,مامان مریم هر روز بیمار وبیمارتر میشد وپدرم با دیدن ،حال عشق جوانی اش هر روز آب وآب تر میشد....
کار مادرم به بستریهای مداوم کشید وکار پدر به شب زنده داریها وگریه های پیوسته....
ودرست یک هفته بعداز مراسم ازدواج دخترم زهرا,ان واقعه ی تلخ بوقوع پیوست وطوفانی سهمگین زندگی ما را در نوردید....
مادرم در سنی که اول خوشی اش بود ,مظلومانه دیده از جهان فروبست وبه دیدار پدر وبرادرش شتافت ,هیچ کس جرات گفتن فوت مادر را به پدرم نداشت وبالاخره بعداز هفت روز از عروج مادر,با کلی دعا وثنا که اتفاقی برای پدرم نیافتد,اورا ارام ارام اماده کردیم وبرسر مزار مادر حاضر نمودیم,پدرم ناباورانه عکس روی قبر تازه مادر را مینگرید واز دل وجان بر عشق درخاک خفته اش اشک میریخت وبوی مریمش را از زیر خروارها خاک نم کشیده به جان میکشید...
بعداز سوگواری زیاد واشک فراوانی که برسر مزار ریخت اورا به خانه اوردیم اما غافل از اینکه کسی که درگیر عشقی پایدار شد روحش با عشق دیرینه اش پرواز خواهد کرد و هنوز به نیمه های شب نرسیدیم که پدرم ,جلال,درعین ناباوری با سکته ای کوچک بال گشود وخود را به مادرم ,مریم رساند ودرجوار همسرش آرام گرفت....وبه راستی این است اوج عشقی راستین وحقیقی,داستانهای شیرین وفرهاد وعشق لیلی ومجنون که افسانه است اما من وما اینچنین افسانه هایی را در واقعیت دیدیم.
واینک که اخرین سطرهای این رمان را مینویسم ,بر روی قالی ای نشستم که طرحش را دخترکی هنرمند ورعیت زاده کشید تا تحفه ای شود برای یک درباری....تحفه ای که هرگز به دست سردار سپه نرسید ویادگاری ماند برای نوه های بتول ویوسف میرزا....
(برای شادی روح پدر ومادرم صلوات)
>پایان<