eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 آیه_81_سوره_بقره 🌸 بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحاَطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فأُوْلَئِكَ أَصْحاَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُون َ 🍀 ترجمه:آرى، هر كه بدى كسب كند و خطایش او را فراگیرد،پس آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند بود. 🔴 برخلاف گمان كه خیال مى كردند كیفر خداوند درباره ى آنان با كیفر الهى نسبت به دیگران تفاوت دارد، این آیه مى فرماید:همه در برابر قانون یكسان هستند و اگر آثار گناهان، چنان انسان را احاطه كند كه فرصت و بازگشت نداشته باشد، براى همیشه در آتش خواهد بود. 🔹 پیام های آیه 81 سوره بقره🔹 ✅ كیفر و براساس آرزو نیست، بلكه براساس است. «بلى مَن كسب» ✅ آن دسته از كیفر دارند كه آگاهانه و از روى عمد و اختیار مرتكب شده باشیم ✅ گناهكار به خیال كسب سود و بهره، گناه مى كند به این علت کلمه کسب به کار رفته «كسب سیّئة» ✅ هر گناهى، آثار و عوارضى دارد كه آن عوارض مى تواند انسان را در خود غرق كند. «أحاطت» ✅انسان فطرتاً پاک است، ولى گناه و خطایا بر او عارض شده، او را احاطه كرده و جوهر او را عوض مى كنند. «احاطت به خطیئته» ✅ خوى وخصلت گناهكارى، موجب جاودانگى در آتش دوزخ است. «مَن كسب... احاطت... خالدون» سوره بقره آیـ🦋ـه (۸۱) بَلَىٰ = آری مَن = كسی كه كَسَبَ = كسب كرد سَيِّئَةً = بدیی وَأَحَاطَتْ = و احاطه كرد بِهِ = به او خَطِيئَتُهُ = خطايش فَأُولَٰئِكَ = پس آنان أَصْحَابُ = ياران النَّارِ = آتشند ۖ هُمْ = و ايشان فِيهَا = در آن خَالِدُونَ = جاودانند @Emam_kh
AUD-20220625-WA0022.mp3
1.79M
آیه 80 و 81 سوره بقره 🌹استاد قرائتی @Emam_kh
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: 🔹 حاج قاسم در راه خدا و انجام وظیفه و جهاد فی سبیل الله از هیچ چیز پروا نداشت، نه از دشمن پروا داشت، نه از حرف این و آن و نه از تحمل زحمت. @Emam_kh
🔺روزی که دلار سقوط میکند! 🔸دلار مدت ها است پشتوانه ای ندارد و دنیا بزودی شاهد سقوطش خواهد بود؛ تمام تحرکات نهان و آشکار آمریکا، برخی جنگ افروزی ها، و مشغول سازی کشورهای مختلف به تنش های داخلی، تحریمی و سایر مصیبتها دقیقا برای جلوگیری از پایان آقایی دلار است. 🔸دلار سقوط کند، آمریکا وارد فاز جدیدی از افول خواهد شد؛ حتی تحمیل جنگ به اوکراین، مصائب امروز اروپا، التهاب آفرینی در شبه جزیره کره، تنش در عراق و ایران، و موش دوانی آمریکا در مقوله تایوان در همین راستا ارزیابی میشود. ایالات متحده کاغذ پاره هایی بنام دلار که هیچ پشتوانه و معادل معتبری ندارد را میدهد و انرژی با ارزش میخرد؛ اما حالا کشورهای تاثیرگذار و رقبای اقتصادی آمریکا حرف از مبادله با ارزهای بومی خود به میان آورده اند. 🔸چین مایل است بجای پترو دلار، پترو یوان بر سر زبانها بیفتد؛ روسیه پس از جنگ اوکراین و تحریم از سوی غرب منابع هیدروکربوری اش را به روبل میفروشد و ایران البته فقط حرفش را میزند! قطعا اصلاح ساختار ارزی و کار بر روی سامانه نیما، بازار متشکل و جریمه دلال ها در بهبود بازار ارز موثر خواهند بود اما مقطعی هستند. 🔸ما باید با استفاده از ظرفیت دیپلماسی اقتصادی مان به سمتی برویم که زمزمه های مبادله با ارزهای محلی در مبادله با کشورها به واقعیت بدل گردد؛ حتی اگر شده نفتمان را ارزان تر و با قیمتی وسوسه انگیز در ازای دریافت ریال بفروشیم این کار را بکنیم تا غده بدخیم و سرطانی دلار تضعیف و نابود شده، و معامله دلار برای هیچ دلالی مقرون به صرفه نباشد. 🔸باز هم تاکید میکنم رویکردی که امروز دنیا در پیش گرفته، چه آمریکا بخواهد چه نخواهد منتج به سقوط دلار و بروز و ظهور ارزهای جدید، قوی و واقعی تری خواهد شد که به تک قطبی ارز امریکا پایان خواهد داد؛ و سرانجام این اتفاق چه ما حرکتی بزنیم یا نزنیم خواهد افتاد و ما نیز منتفع خواهیم شد، اما ورود قدرتمندانه و تاثیرگذار ما چه درحوزه اصلاح و کنترل مولفه های داخلی منابع ارزی، و چه در زمینه اقدامات بین المللی، قطعا سقوط دلار را خیلی بیش از آنچه صاحبنظران انتظارش را میکشند جلو می اندازد. نباید فراموش کنیم شکستن آقایی دلار از نظرات ارزشمند رهبر فرزانه ما بود؛ حیف است دنیا به آن ورود کرده باشد خودمان هنوز نه! @Emam_kh
‼️ نحوه ادای قرائت نماز 🔷 در قرائت ، واجب است که کلمات، تلفظ شوند به طوری که قرائت بر آن صدق کند، از این رو قرائت قلبی یعنی گذراندن کلمات در قلب بدون تلفظ آنها که عنوان قرائت بر آن صدق نمی‌کند کافی نیست. نشانه‌ی صدق قرائت این است که خودش بتواند آنچه رامی‌خواند و بر زبان جاری می‌کند – اگر دچار سنگینی گوش یا سر و صدای محیط نیست- بشنود. 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای @Emam_kh
🌿🌹🌿 ویژگی افراد بی بصیرت @Emam_kh
روایت دلدادگی ۲۱ 🎬 : آقا سید ، سعی می کرد طوری عمل کند که سهراب از دگرگونی حالش چیزی متوجه نشود ،بنابراین دستش را به ستون رختکن گرفت و روی سکویی که مشتری ها بعد از استحمام می نشستند و چای و غذا می خوردند و قلیانی می کشیدند، نشست. چون صبح زود بود کسی در گرمابه حضور نداشت ، یعنی اگر هم بود ، داخل رختکن حمام جز سهراب و سید کسی نبود. سهراب ،بی خبر از آنچه که در دل آقاسید می گذشت ، لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و لنگ را به خود بسته ، حاضر و آماده ، جلوی آقا سید ایستاد و می خواست حرفی بزند که متوجه ،حال ناخوش آقا سید شد. روی سکو کنارش نشست ، با دستان پهن و مردانه اش دست آقاسید را گرفت و‌گفت : چی شده آقا؟ انگار حالتان خوب نیست؟ آقا سید غرق در هیکل مردانه و عضلات آهنین سهراب در حالیکه لبخندی کمرنگ می زد گفت : چیزی نیست ،احتمالا مال هوای دم‌کرده ی اینجاست، در همین حین غلام ، دلاک حمام که تازه لباس کار به تن کرده بود ،جلو آمد ،تا چشمش به آقا سید افتاد ، مانند دیگر کسانی که تا به حال سهراب دیده بود ، دستی روی سینه گذاشت و‌گفت : سلام جناب...به به ....چه شده گرمابه ی ما را منور کردید ؟ امر می فرمودید که حمام را قرق می کردم ، اما الان هم دیر نشده ،صبر کنید به میرزا حسن حمامی بگم ، تا وقتی شما حضور دارید ، کسی را نپذیرند و رو به سهراب گفت: شما هم تشریف ببرید و عصر به اینجا بیایید. آقا سید دستش را به علامت نفی تکان داد و گفت : نه لازم به قرق نیست و با اشاره به سهراب گفت: این جوان هم میهمان من است .... سهراب که از برخورد غلام و دیگران متوجه شده بود که آقاسید چه ارج و قربی در بین مردم دارد و نمی دانست این بزرگی، به خاطر پاکی و صداقت اوست یا احیانا ثروت و مکنت آقاسید هست. سهراب اشاره ای به غلام کرد و گفت : دستت درد نکنه آقا...میشه یه لیوان آب خنک برای آقاسید بیاورید؟ غلام دستی به روی چشم گذاشت و از آنها دور شد. آقاسید با نگاه مهربانی ،سهراب را زیر نظر داشت و‌گفت : من پسری ندارم ، اما اگر هم داشتم ، دوست داشتم مانند تو باشد، گفتی که از سیستان می آیی و برای مسابقه درست است؟ سهراب همانطور که خیره به او بود و حس ناشناخته ای که در جانش افتاده بود او را گیج میکرد ،سری به نشانه ی بله تکان داد. آقاسید ،دست سهراب را محکم تر گرفت و گفت : پس با این حساب در اینجا آشنایی نداری....منزل من در این شهر بسیار بزرگ و دارای اتاقهای زیادی ست ، خوشحال می شوم که میهمان من باشی و در ضمن ، اگر هدفت از شرکت در مسابقه بدست آوردن پول و شغل خوبی است ، من می توانم شما را در کنار خودم در شغلی که درآمدش خوب و حلال و طیب است جای دهم... آیا قبول می کنید؟ سهراب که در دل به اینهمه مهربانی آقا سید عشق می ورزید ، حرفی نزد و خیره به او داشت فکر می کرد ...براستی اگر قصدش از سفر به خراسان پول و شغل مناسب بود ،بی شک پیشنهاد سید را قبول می کرد ، اما هدف او از آمدن به خراسان ، پیدا کردن آن قرآن در قصر حاکم و سر در آوردن از اصل و نسبش بود، پس نمی توانست که .... ادامه دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی ۲۲ 🎬 : آقا سید سؤالی سهراب را نگاه می کرد ، سهراب بدون آنکه از چیزهایی که در ذهنش میگذشت ، حرفی بزند ، لبخندی بر لب نشاند و گفت : از شما ممنونم ، در خراسان، هم جا و مکان دارم و هم هدفم شرکت در مسابقه و آزمودن خودم است و اگر موفق شدم که مسابقه را ببرم ،اهداف بزرگ‌تری در سر دارم و اگر هم موفق نشدم ، باید برگردم شهر خودم و نزد پدرم... سهراب لفظ پدرم را آهسته گفت و آقاسید با شنیدن این حرف ، انگار نقشه های ذهنش نقش بر آب شده بود ،سری تکان داد و در همین حین ،غلام با پارچ آبی خنک جلو آمد و مقداری آب در لیوان مسی ریخت و با احترام به طرف آقا سید داد. سید آب را با سه جرعه ،سر کشید و تشکری کرد و مشغول بیرون آوردن لباسش شد، هر دو مرد لباس هایشان را در بقچه ی خود پیچیدند و گوشه ای گذاشتند ،می خواستند به سمت سالن اصلی گرمابه بروند که آقاسید با نگاه خیره اش به سهراب نزدیک شد ،گردنبند چرمی او را لمس کرد و گفت : این چیست؟ چرا آن از گردنت بیرون نمی آوری؟ سهراب آن را از گردن بیرون آورد ،می خواست داخل بقچه اش بگذارد، آقاسید بار دیگر قاب چرمی را لمس کرد و‌گفت : نگفتی چیست؟ اما انگار برایت خیلی عزیز است‌. سهراب گردنبند را به دست سید داد و گفت : این حرزی ست که از کودکی با من است...مایه ی آرامشم است و برایم بسیار ارزشمند است. آقا سید ،قاب چرمین را داخل بقچه ی لباس خودش گذاشت و گفت : پیش من باشد ، سر و بدنمان را که شستیم ، باز می گردیم و همینجا درباره اش مفصل صحبت می کنیم. سهراب که انگار با سید رودربایسی دارد ، چشمی گفت و همراه او راهی حمام شد. داخل حوض بزرگ آب شدند، نوری که از سوراخ بلند و گنبدی گرمابه به داخل می تابید ، وسط آب دایره ای روشن درست کرده بود که فضا را آرامش بخش می کرد. سهراب و سید در حین استحمام ،درباره ی مسئله ای که جلوی دکان در بازار باهم صحبت کرده بودند ، حرف زدند. سهراب که در این امور هیچ نمی دانست و از دین ،فقط وفقط نمازش را می دانست ، هر چه که آقاسید سخن می گفت و پیش میرفت ، او شرمنده و شرمنده تر می شد.. سید از حق الناس گفت و این مسئله را باز کرد و سهراب تازه فهمید که گوشت بدنش از مال حرام است ، لباس تنش از مال مردم است و سکه های در جیبش تماما حق الناس است...او می خواست مانند سید باشد ،اما نمی دانست که الان در عمق این مرداب حرام دست و پا می زند ،آیا راه نجاتی دارد یا نه؟ او روی آن را نداشت تا از سید بپرسد اگر عمری ناخواسته و نادانسته به مال مردم دست درازی کرده باشید ،بدون اینکه بدانید اینچنین عواقبی دارد، آیا الان که راه درست و حکم خدا را فهمیده ،راه آزادی و برون رفتی دارد؟ بالاخره استحمام به پایان رسید و بعد از گذشت ساعتی از آب بیرون آمدند. سید که کاملا متوجه حال دگرگون سهراب شده بود ، دستش را گرفت و رو به سوی رختکن حرکت کردند. سید به پادوی گرمابه ،سفارش چای و قلیان داد و البته نهاری دلچسپ که در کنار این رفیق تازه اش ،میل کند. وارد رخت کن شدند، آنجا تقریبا شلوغ شده بود و هرکس سید را می دید با تعجب نگاه می کرد و با احترام با او هم کلام می شدند. سید مشغول پوشیدن لباس بود اما سهراب هر چه جستجو کرد ، خبری از بقچه اش نبود... فکر کرد اشتباه کرده ، تمام سکوها را جزء به جزء گشت ،اما نبود که نبود... ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی