یوزارسیف
قسمت۵۳:
خسته وکوفته از مدرسه اومدم,تو کوچه ماشین بهرام پارک بود واین یعنی بهرام خونه ماست,اصلا حوصله شان را نداشتم ودرضمن بعداز قضیه ی خواستگاری,کل رابطه ی ما به سلام زیر لبی من ختم میشد وجواب بی صدای بهرام,وارد هال شدم همانطور که چادرم را درمیاوردم به بابا ومامان وبهرام که مثل مجسمه ها توهال نشسته بودند وبه هم خیره ,سلام کردم ,اما هیچ کدامشان انگار وجود من را حس نکردند وسلام من را نشنیدند,یاشایدم یه چیزی اتفاق افتاده که اونا اینجور بهت زده اند...
سریع لباسام را عوض کرد,برخلاف همیشه که بهرام خانه مان میامد خودم را تو اتاق حبس میکردم,اینبار میخواستم برم بیرون,میخواستم دلیل ناراحتی شان را بدانم..
صدای,حرف زدن ارامشان میامد که ناگهان صدای,بهرام بلند شد:مرتیکه ی نمک به حرام,بد کردم زیر پر وبالش را گرفتم,بد کردم این اس وپاس اسمان جل را آدم کردم؟!اینم شد دستمزدم....وای وای....حالا دستم به هیچ جا بند نیست,کل سرمایه ام به باد فنا رفت کل سرمایه ام میفهمین؟؟
بابا ارام تر گفت:تو چطور یه سند ومدرکی ازش نگرفتی؟چطور وبا چه جراتی حساب بانکی مشترک واکردین؟اصلا این ساسان را از کجا پیدا کردی هااا؟؟
بهرام عصبانی تر داد زد:حالا چه فرقی میکنه؟؟الان تمام اموال من را بالا کشیده ومعلوم نیست کجاست ,اون مهمه....
مامان با صدای,ارزانش گفت:اتومبیل های داخل نمایشگاه چی؟اونا را که نتونسته اب کنه...
بهرام زهر خندی زد وگفت:کدوم اتومبیل؟؟همه مال ملت هستند,من کل پولم را گذاشتم برای وارد کردن ماشینهای خارجی وامروز,فهمیدم که اصلا ماشینی درکار نبوده,ساسان مثل یک کلاهبردار حرفه ای,من,بهرام قادری را دور زد وهمچی هرچی داشتم ونداشتم را از دستم دراورد که نفهمیدم چی بود وچی شد....
ارام در اتاق رابستم,دیگه نیاز نبود برم داخل جمعشان ,چون همه چی را فهمیدم....انگار بهرام به خاک سیاه نشسته...از,این اتفاق ناراحت بودم ,درسته بهرام در حق من بد کرد اما راضی به اینهمه اذیت شدنش نبودم,بهرام تمام افتخارش اموال ومادیاتی که داشت بود وحالا الان ,بااین اتفاق ,بهرام یعنی هیچ...البته از,نظر خودش وگرنه بقیه ی ادمها را نه به دارایی بلکه باایمان واعتقادشان به خدا قیاس میکنند ...
ادامه دارد....
یوزارسیف
قسمت۵۴:
یک هفته از اون اتفاق شوم گذشته بود, یک هفته ای که سرشار از سختی وتلخی بود اوضاع از انچه که فکر میکردیم خیلی خیلی بدتر بود, حالا که رفیق بهرام یک کلاش حرفه ای از کار درامده بود وداروندار اورا با زیرکی بالا کشیده و بهرام مانده بود با کلی بدهی از ماشینهایی که به اسم او گرفته شده بود وهرگز به دستش نرسیده بود..
برای پاس چکهای بهرام,کل خانواده دست به دست هم دادند,بهرام هرچه داشت از خانه وماشین و..همه را فروخت باز هم قسمت اعظم بدهیهایش برجا بود,پدرم هرچه درطی سالها پس انداز,کرده بود روکرد واخر کار مجبور به فروش خانه شد وامروز خانه ی ما هم فروخته شد وبه ما مدت یک ماه وقت دادند تا خانه را تخلیه کنیم.
من هیچ وقت دلم در قید وبند مادیات نبود,اما با فروش خانه دلم گرفت,اخر خاطرات کودکیهایم همه در این خانه بود وبهترین قصه های شادی وحتی,غمهایم دراینجا شکل گرفته بود اما چه میشود کرد,دنیاست دیگر,بالا وپایین دارد,بهرام همه را امیدوار میکند که با گیر انداختن ساسان ,کل دارایی خانواده را برمیگرداند,اما اما ..نمیدانم چه بگویم بگذریم...
امشب اولین شبی است که دراین خانه ای که متعلق به ما نیست شام میخوریم,پدرم برای اینکه حال وهوای ما راعوض کند گفت:بخورید غذاتون را,از فردا هم باید بریم دنبال یه خونه شیک ونقلی,یه خونه جم وجور ونوساز,ان شاالله به سر سال نکشیده ,یه خونه براتون میگیرم که این خونه داخلش فقط حکم اشپزخانه را داشته باشه...
مادرم اهی,از,دل کشید وگفت:ان شاالله ومن بیصدا مشغول خوردن شدم...
از,یوزارسیف خبری ندارم ,چون چند وقتی است که مسجد نمیرم واینقد هم غصه برای خوردن پیش امده که به قول مادرم,غم عاشقی فراموشم شده....
بازهم توکل برخدا....
مثل این چند ماهه قبل از خوابم زیارت عاشورا را خواندم وبه تختخواب رفتم ,نصفهای شب بود که از جنب وجوشی که در خانه درگرفته بود از خواب پریدم....
ادامه دارد...
✍ به یاد شهدا
🔹سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران، به نظرتون کار خوبیه؟ کیا موافقن؟ کیا مخالف؟
🔸اکثر دانشجویان مخالف بودن!
🔹بعضیها میگفتن:
کار ناپسندیه. نباید بیارن.
🔸بعضیها میگفتن:
ولمون نمیکنن. گیر دادن به چهار تا استخون. ملت دیوونن!
🔹بعضیها میگفتن:
آدم یاد بدبختیاش میفته!
🔸تا اینکه استاد درس رو شروع کرد. ولی خبری از برگههای امتحان جلسه قبل نبود!
🔹همه سراغ برگهها رو میگرفتن، ولی استاد جواب نمیداد.
🔸یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:
استاد برگههامون رو چیکار کردید؟ شما مسئول برگههای ما بودید؟
🔹استاد روی تخته کلاس نوشت:
من مسئول برگههای شما هستم.
🔸سپس گفت:
من برگههاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم.
🔹همه دانشجویان شاکی شدن.
🔸استاد گفت:
چرا برگههاتون رو میخواین؟
🔹گفتن:
چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم.
🔸هر چی که دانشجویان میگفتن استاد روی تخته مینوشت.
🔹استاد گفت:
برگههای شما رو توی کلاس بغلی گم کردم، هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
🔸یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگهها برگشت. استاد برگهها رو گرفت و تکهتکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد.
🔹استاد گفت:
الان دیگه برگههاتون رو نمیخواین! چون تکهتکه شدن!
🔸دانشجویان گفتن:
استاد برگهها رو میچسبونیم.
🔹برگهها رو به دانشجویان داد و گفت:
شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید. پس چطور توقع دارید مادری که بچهاش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ، الان منتظر همین چهار تا استخونش نباشه!؟ بچهاش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.
🔸چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن!
@Emam_kh
📩 رهبر انقلاب، عصر امروز در دیدار رئیس جمهور ازبکستان: از تجدید حیات ارتباط ایران و ازبکستان بعد از یک وقفه طولانی، خرسندم. متأسفانه سالهای متمادی روابط ایران و ازبکستان بسیار محدود بود و امیدواریم این سفر و گفتگوهای انجام شده در تهران، سرآغاز یک آینده بهتر در روابط دوکشور باشد.
@Emam_kh
📢 حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز در دیدار آقای «شوکت میرضیایف» رئیس جمهور ازبکستان و هیأت همراه، با اشاره به قرابت بینظیر تاریخی، فرهنگی و علمی دو کشور ایران و ازبکستان گفتند: باید از این زمینههای مشترک برای گسترش روابط در بخشهای مختلف استفاده شود.
✏️ رهبر انقلاب اسلامی با اظهار خرسندی از تجدید حیات ارتباط دو کشور بعد از یک وقفه طولانی افزودند: متاسفانه سالهای متمادی روابط ایران و ازبکستان بسیار محدود بود و امیدواریم این سفر و گفتگوهای انجام شده در تهران، سرآغاز یک آینده بهتر در روابط دوکشور باشد.
✏️ حضرت آیتالله خامنهای گفتند: جمهوری اسلامی ایران توانایی این را دارد که ازبکستان را از طریق ترکمنستان و افغانستان، به راحتی به آبهای آزاد متصل کند ضمن آنکه زمینههای همکاری فراتر از تجارت و حمل و نقل است و میتوان با ابتکارات مختلف در بخش علم و فناوری و بخشهای دیگر همکاریهای بیشتری داشت.
✏️ ایشان خاطرنشان کردند: البته گسترش روابط ایران و ازبکستان، مخالفانی هم دارد اما باید بدون اعتنا به این مخالفتها و بر اساس مصلحت دو کشور، تصمیم گرفت و همکاریها را تا آنجا که امکان دارد، گسترش داد.
🔹 در این دیدار که حجتالاسلام والمسلمین رئیسی رئیس جمهور نیز حضور داشت، آقای «شوکت میرضیایف» دیدار خود با رهبر انقلاب را یک دیدار تاریخی خواند و گفت: ما هم از وقفهای که در روابط دو کشور و کاهش همکاریها وجود داشت متاسف بودیم و امیدواریم با گفتگوهایی که در تهران انجام شد، گامهای بلندی را برداریم و همکاریها در زمینههای تجاری، حمل و نقل، علم و فناوری و گردشگری به سطح شایسته و مطلوب خود برسد.
🔹 رئیس جمهور ازبکستان با تجلیل از ایستادگی ملت ایران در برابر تحریمها افزود: دستاوردهای ملت ایران بهویژه در حوزه علم و فناوری که بخشهایی از آن را در نمایشگاه برپا شده دیدم، نشان میدهد یک ملت تحت راهنماییهای خردمندانه رهبر خود و با اتحاد میتواند بهرغم همه فشارها به اهداف بزرگ برسد.
@Emam_kh
👌منطقی و حق
🔺اکثر کلیپها و عکسهای هنجارشکنانه در مناطق خلوت و در ساعات پایانی شب و با حالت بازیگری ساخته شده است و متاسفانه کانال های مختلف هم تحت تاثیر قرار گرفته و این فیلم های غالبا غیر واقعی و کارگردانی شده را منتشر میکنند و این همان خواست دشمن است در راستای اینکه مردم فکر کنند حجاب سقوط کرده و همچنین بی حجابها جرأت هنجارشکنی بیشتری پیدا کنند!
❌مواظب باشیم در پازل دشمن بازی نکنیم...
#هوشیار_باشیم
#جنگ_روانی
✍میلاد خورسندی
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😏بله آقای حسن فریدون (روحانی) اعتراض شما درباره صدا و سیما بجاست! اگر تلویزیون واقعا برای چند روز ملی بود و این صحنهها که مربوط به برخورد کارگران با شما در زمان ریاست جمهوری است را پخش میکرد، اینطور بلبلزبانی نمیکردی
@Emam_kh
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_شجاعی
✘ دولتها نخواستند؛
مسئلهی حجاب را، بموقع و ریشهای حل کنند!
@Emam_kh