🔴مطلب بسیار مهم #حجت_الاسلام_راجی درباره نقشه دشمن برای روزهای آینده
@Emam_kh
آیه 24🌹ازسوره آل عمران 🌹
ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ
اين (روى گردانى از حكم خدا) براى آن بود كه اهل كتاب گفتند: هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نمىرسد. و اين افتراها (و خيالبافىها) آنان را در دينشان فريفته ساخت
آیه 24🌹ازسوره آل عمران 🌹
ذلِكَ=اين
بِأَنَّهُمْ = بدان سبب است که آنان
قالُوا =گفتند
لَنْ تَمَسَّنَا=هرگزنمی رسد به ما
النَّارُ=آتش
إِلَّا=جز
أَيَّاماً =روزهایی
مَعْدُوداتٍ =معین،اندک
وَ غَرَّهُمْ=وفریفت آنان را
فِي=در
دِينِهِمْ =دینشان
ما=آنچه
كانُوا يَفْتَرُونَ=برمی بافتند
🌹🍃🌹🍃🌹
4_327849576851570991.mp3
3.72M
آیه ۲۴ از سوره آل عمران
🌹 استاد قرائتی
@Emam_kh
✍️ توییت حاجمهدی #سلحشور
🔸️ خواهر بنده روانشناسه.
تعریف میکرد با دختری روبهرو شدم که کشف حجاب کرده بود. بهش گفتم دورت بگردم شالت افتاده که گفت نیفتاده، خودم انداختمش!
نگاهش به پرونده مراجعین توی دستم بود. بهش گفتم من یه روانشناسم. اینها هم پرونده خانمهاییه که ۴۰، ۵۰ سالشونه و از خیانت همسرانشون رنج میبرند!
دخترم من نیاز به توجه و تحسین خانمها رو درک میکنم اما این به رخ کشیدن زیبایی میدونی با زندگی بعضیا چه کارا که نمیکنه؟
گفتم عزیزکم میپسندی که پدرت به مامانت خیانت کنه یا نامزدت به شما؟!
تو هم خیلی زود این جوونی رو رد میکنی و همسن مامانت میشی و زیباییهات کمتر از امروزت.
اون زمان با هر بار بیرون رفتن همسرت دلت نمیلرزه که نکنه چشم و دلش اسیر زیباییهای دخترای دلربای خیابونا بشه؟
گفت شما با مهربونی حرف زدین. به این موضوع فکر نکرده بودم.
آروم سرشو پایین انداخت و شالشو روی سرش کشید و رفت...
@Emam_kh
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسین علیهالسلام نه برای شهادت و نه برای رسیدن به قدرت جنگید!
@Emam_kh
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️چادری شدن دختر جوان با مداحی😳
کلیپش عالیه💛👌
حتما_ببینید🗯😍
@Emam_kh
🌳اگر نمازگزار مشغول نماز چهار رکعتی شود و در بین نماز یادش بیاید که مسافر است یا ملتفت شود که سفر او هشت فرسخ است و باید نمازش را شکسته می خوانده، چنانچه به رکوع رکعت سوم نرفته، باید نماز را دو رکعتی تمام کند و اگر به رکوع رکعت سوم رفته نمازش باطل است.
@Emam_kh
راز پیراهن
قسمت هفتم:
ژینوس با لحنی ملتمسانه گفت: نه...نه..زری جان ، حلما یه کم ترسیده همین....فکر میکنه حالا قراره چی بشه و بعد چشمکی به حلما زد و اشاره کرد که حلما چیزی بگه
کلمه سرش را تکان داد و گفت : ژینوس ر..ر..راست میگه ، یه کم استرس گرفتم
زری خنده بلندی کرد و همانطور که شمع های داخل دستش را توی شمع دان محکم می کرد گفت : خوب اشکال نداره این دفعه که دید براش عادی میشه، درضمن کار خطرناکی نیست ، درسته نیروی منو میگیره اما هیچ خطری نداره و شمع ها را روشن کرد و شمعدان ها را گذاشت روی صفحه شطرنجی و با اشاره به کلید برق گفت : لامپ ها را خاموش کنید و بیاید پایین کنار من بشینین
زر زری یک طرف صفحه شطرنجی که حالا مشخص بود روی هر خانه اش حرف یا کلمه ای نوشته شده ،نشست
یک طرف هم ژینوس و یک طرف هم حلما نشست.
اتاقِ نیمه تاریک در سکوتی عجیب فرو رفته بود.
زری جامی را بر عکس روی یکی از خانه های صفحه شطرنجی گذاشت و با چشمان سبزش که مثل گربه در تاریکی میدرخشید ، نگاهی به دوتا دختر کرد و گفت : هر کدومتون انگشت اشاره دست چپتان را پشت این جام بزارید ، هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، اگر جام حرکت کرد همراه آن جلو میروید ، بازهم تاکید می کنم هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، شما قرارها به من نیرو بدید تا کارا بهتر پیش بره ، اینجا فقط من حرف میزنم و باهم جوابی را که روح شمسی خانم میده می بینیم، نه هیجانی بشید و نه صحبت کنید، فقط با من و جام همراهی کنید متوجه شدید؟
ژینوس که انگار این حرفا براش جالب بود لبخندی زد و گفت : من حاضرم...
اما حلما با شنیدن حرفهای زری و هشدارهایی که میداد ، لحظه به لحظه استرسش بیشتر می شد... یک آن تصمیم گرفت از جا بلند شود که انگار ژینوس متوجه شد و سریع گوشهٔ مانتوی یشمی رنگ حلما را چسپید و دوباره نیشگونی از او گرفت...
ادامه دارد
📝ط_حسینی
🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀