راز پیراهن
قسمت شصت و نهم:
حلما چشمانش را باز کرد و خود را در اتاقی دید، اتاقی که با نور ضعیف لامپ اندکی روشن بود، نور ضعیفی که از شعله یک شمع هم تاریک تر بود، در آنجا به چشم میخورد.
اتاقی نیمه تاریک که همه چیز در آنجا سیاه و کبود بود و بوی تعفنی از اطراف به مشامش می رسید.
از جا بلند شد و روی تخت چوبی نشست، نگاهی با افسردگی به اطراف کرد، دردی شدید در سرش می پیچید
روی میز کنار تخت، ظرفی به چشم می خورد حلما که یادش نمی آمد کی وعده غذایی را خورده، دستی به شکم خالی اش کشید، گرسنگی باعث شد تکانی به خود دهد، آرام پاهایش را از تخت آویزان کرد دنبال کفش هایش بود دمپایی سیاه رنگ کنار تخت، روی موکتی که خاکستری رنگ بود، وجود داشت دمپایی را به پا کرد و خود را نزدیک میز کشانید، سر ظرف را برداشت ظرفی پلاستیکی و قرمز رنگ بود، داخل ظرف نگاه کرد متوجه شد یک نوع غذای گیاهی و شاید نوعی سالاد بود
درست است که حلما بسیار گرسنه بود اما این غذا باب میل و مناسب حال او نبود و بیشتر شکمش را به قاروقور میانداخت و از طرفی بوی بدی می داد
حلما با تنفر درب ظرف را گذاشت آرام آرام به طرف در اتاق قدم برداشت نزدیک در شد، زیر لب بسم الله گفت و میخواست در را باز کند که ناگهان لامپ کم نور داخل اتاق شروع به چشمک زدن کرد
ترسی در وجودش سایه افکند باز هم بسم الله ای گفت و دستگیره در را پایین داد، دستگیره صدایی داد اما در باز نشد انگار که قفل بود حلما همانطور که نگاه به لامپ چشمک زن می کرد دوباره به طرف تخت آمد
او الان می فهمید جایی که او را آوردهاند خانه ای شبیه خانه ارواح است و شاید آدمیزادی جز زری و آن مرد سیاه پوش در آنجا نباشد ولی خوب می دانست و احساس میکرد که اشباحی در اطراف او را زیر نظر دارند.
حلما با این فکر قلبش شروع به تپیدن کرد دوباره احساس احساس خفگی به او دست داد روی تخت نشست سرش را روی دستانش گذاشت و شروع به گریه کردن نمود و زیر لب ذکر می گفت اما هرچه که ذکر هایش بیشتر میشد صدای هوهویی در اتاق می پیچید.
حلما در دل نذرهای زیادی کرد تا از این مخمصه نجات پیدا کند او خوب می دانست اگر در این جا بماند عاقبتش مانند ژینوس خواهد شد.
حسی به او می گفت که ژینوس در همین اتاق روزگاری قبل زندانی بوده با این فکر دوباره جانش به لرزه افتاد، دنیای تاریک پیش رویش تاریک و تاریک تر میشد و نفسش تنگ و تنگ تر می شد که ناگهان....
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
راز پیراهن
قسمت هفتادم:
حلما در آستانه بیهوشی بود که متوجه سر و صدایی از بیرون شد، گرچه آنطور که به نظر میرسید در این خانه، صداهای مرموز یکی از اتفاقات همیشگی و رایج بود، اما این سر و صداها کمی مشکوک بود.
حلما با بی حالی دوباره از جا بلند شد گوشش را به در چسبانید و سعی کرد تا بفهمد چه چیزی در بیرون از این اتاق می گذرد. اما هرچه بیشتر دقت می کرد صدا نامفهوم تر میشد.
حلما دور تا دور اتاق را می چرخید گاهی جلوی در می ایستاد و دستگیره را بالا و پایین می داد. بعد از گذشت دقایقی حس کرد صدای پاهایی از بیرون در می آید.
خودش را به در رساند دستگیره را مدام بالا و پایین می داد برای اینکه متوجه بشود چه کس یا کسانی بیرون از اتاق هستند، شروع به گفتن کرد: خواهش می کنم این در را باز کنید من احتیاج به سرویس بهداشتی دارم این در را باز کنید و بلند و بلندتر صحبت می کرد، تا اینکه بعد از لحظاتی صدای بم مردی از پشت در به گوش رسید که میگفت: فکر کنم کسی را اینجا زندانی کردهاند، احتمالاً اینجا باشد و بعد بلندتر صدا زد: خانوم لطفاً از در فاصله بگیرید، می خوایم قفل در را بشکنیم.
حلما نفسش را به آرامی بیرون داد و عقب عقب آمد تا پشتش به دیوار روبروی در برخورد کرد.
در چشم به هم زدنی در با صدای بلندی باز شد.
حلما افرادی را می دید که بی شک از نیروهای پلیس محسوب می شدند.
مردی داخل شد، حلما دستی به روسریش کشید و همانطور که صدایش از خوشحالی می لرزید گفت: س.. س... سلام، خدا را شکر... خدا را شکر..
پشت سر آن مرد، زنی با چادر و لباس پلیس جلو آمد، چادری به طرف حلما داد و گفت: خوشحالیم که به موقع رسیدیم و این شیاطین به شما آسیبی نزده اند.
حلما چادر را به سرش انداخت و در این خانه ی ارواح حسی خوب به او دست داد و با اشاره اون خانم پشت سر آنها راه افتاد.
بیرون از اتاق که رفتند، تازه متوجه شد در طبقه دوم ان خانه بوده است.
بیرون از اتاق پر از مأمورین پلیس بود.
مردی که به نظر میرسید درجه اش از همه بالاتر است جلو آمد و گفت: سلام خانم جوان، امیدوارم حالتون خوب باشه، یک سؤال، به نظرتون توی این خونه بزرگ چند نفر وجود داشتند؟
حلما نگاهی متعجب به اطراف انداخت، او که اصلا نمی دانست کی و چگونه وارد این اتاق شده، شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم، من فقط دو نفر را دیدم، زری، همون خانم رمال و یک آقای سیاه پوش که واقعا ترسناک بود...
ان مرد سری تکان داد و با هم از پله ها پایین رفتند.
حلما فرصتی پیدا کرده بود تا بدون نگرانی این خانه ارواح را نگاه کند، دیگر خبری از لامپهای چشمک زن نبود.
حلما زیر لب مشغول خواندن چهار قل شد تا ببیند باز ان اتفاقات ترسناک قبل تکرار می شود یا نه؟! که...
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🍂موانع بصیرت را برطرف کنید.🍂
🔶أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ.
(جاثیه/۲۳)
💥پیروی از هوای نفس، یکی از موانع بصیرت است.
⚡️هوى پرستى ابزار شناخت را از كار مى اندازد، نه چشم حقيقت را مى بيند و نه گوش حقّ را مى شنود و نه دل درك صحيح دارد.
❌اگر هوى پرستى حاكم شد، علم از كارآيى مى افتد. (وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ)
هوا پرستى حتّى دانشمندان و خواص را منحرف مى كند.
🍂🌺🍂🌺🍂
💠 اساس کار در زمینه «فرهنگ» از نظر رهبر انقلاب چیست؟
🔰رهبر انقلاب مدظله العالی:
« هر کشوری یک اصولی دارد که این اصول باید مراقبت بشود و دستگاههای حاکمیّتی باید این اصول را رعایت کنند؛ رودربایستی ندارد. ...
خوراک فرهنگی سالم و #جلوگیری از خوراک فرهنگی ناسالم و مضر، اساس کار است. »
https://khl.ink/f/30598
✳️ نکته:
🔻تولید محتوای خوب فرهنگی قطعاً وظیفه ماست. اما چنین چیزی به تنهایی کفایت نمی کند. مثلاً در عرصه #فضای_مجازی، اگر چاره کار را فقط تولید محتوای خوب ببینیم، قطعاً اقدامی غیر معقولانه است و شکست خواهیم خورد.
⚠️ با این نگاه، جامعه از جاده اصلی منحرف خواهد شد. ضمن اینکه چنین نگاهی با مسلمات دینی ما هم همخوانی ندارد.
👈 چاره کار این است که هم محتوای خوب تولید کنیم و هم جلوی محتوای فاسد و به تعبیر رهبر انقلاب، «خوراک فرهنگی ناسالم و مضر» را بگیریم.
یعنی سالم سازی و جلوگیری از محتوای ناسالم و مضر جزو اساس کار است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙حجت الاسلام دارستانی
❌ ماشین خراب که میشه میفروشیمش، جای گوشت نون خشک تو کباب قاطی میکنیم، دست دوم رو جای دست اول قالب میکنیم...
👈 تا ما باهم رفیق نشیم #امام_زمان نمیاد!
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان ناب جوان لبنانی خطاب به رهبر انقلاب...
🔹 ما از شهادت حاج قاسم یکبار درد کشیدیم ولی از اشک چشمان شما ده بار درد کشیدیم.
@Emam_kh
🔴 یکسال از آغاز اغتشاشات سال ۱۴۰۱ گذشت و ما فراموش نکرده ایم که بعضی از خواص اعم از سیاسیون، معممین و اساتید دانشگاه چگونه پس از فوت مهسا امینی در اظهار نظرها و موضع گیریهای دشمن شاد کن و محکوم نمودن نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند.
❌ همینهایی که سخنان و نوشته های تحریک آمیزشان برخی مردم و جوانانِ اغوا شده را بر خطایشان مصمم نمود و جنایتهای فراموش ناشدنی را رقم زد.
❌ همین خواص بی بصیرتی که حتی بعد از اینکه دیدند چگونه مشوِّق آشوب شده اند و از ولیّ امرمان تذکر جدی دریافت نمودند باز هم بر جهل خود اصرار ورزیده و معاندانه در جبهه دشمن شمشیر زدند.
نه عذرخواهی کردند و نه اظهار پشیمانی
♦️اینک ما جنود باطل را شناخته ایم و هشیاریم که حافظ منافع دشمنانمان در زمان فعال شدن توپخانه شان چه کسانی هستند و از کدام حنجره انعکاس صدای اپوزیسیون و براندازان خارج خواهد شد.
⛔️ پس اینبار اگر هوس خوش رقصی برای اجانب داشتید بدانید که جبهه انقلاب که داغ شهیدان مظلومی مانند آرمان عزیز و سید روح اله را به جگر دارد، بساط بزمتان را در هم خواهد شکست.
✍ مریم اشرفی گودرزی
🇮🇷 @Emam_kh