🔸ملت شریف ایران! آیا شناور شدن ناو پهپادبر شهید باقری در خلیج فارس،پرواز هواپیمای ایرانی سیمرغ در کیش، حمل سنگینترین محموله فضایی کشور با فضاپیمای سیمرغ به فضا در هفته گذشته جای افتخار و امیدواری ندارد؟
🔹این پیشرفتها و ابزارهای قدرت ملزومات ايران آباد، امن و با رفاه بیشتر است.
#ایران_قوی
@Emam_kh
💠 تربیت دینی فرزندان
💬سؤال: آیا تربیت دینی و آموزش احکام اسلامی و آداب اخلاقی به فرزندان، واجب شرعی است؟
✅ جواب: رسیدگی به امور تربیتی کودک و حفظ او از مفاسد عقیدتی و اخلاقی و از کارهایی که برای او یا دیگران مفسده یا ضرر قابل توجه دارد، شرعاً وظیفه ولیّ کودک است و مادر نیز اگر حضانت کودک را به عهده بگیرد، در این مورد مسئولیت شرعی دارد. در صورتی که پدر یا مادر در انجام وظایف شرعی خود نسبت به تربیت کودک کوتاهی کنند، گنهکارند .
📚 پینوشت:
پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله خامنهای
@Emam_kh
لباسامو پوشیدم و رفتم پایین .
با صدای بوق سرویسم کلافه بندای کفشمو بستمو رفتم تو ماشین !
___
به محض رسیدن به کلاس کیفمو انداختم رو صندلی و منتظر شدم که معلم بیاد....
مشغول حرف زدن با بچه ها شدم که ریحانه اومد.
_بح بح چه عجب خانوم خانوما تشریف اوردن مدرسه
+هیسسس ...
ادامهدارد...
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتبیستوهشتم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
+هیسسس برات تعریف میکنم.
_عجبا
بعد اویزون کردن چادرش اومد نشست کنارم
+خوبی!؟سرما خوردی؟
_اره . صدام خیلی تغییر کرد؟
+اره
_خب چه خبر؟ بابات خوبه؟
+اره خوبن الحمدالله.قرار شد بعد عید واسه عملش بریم تهران.
_ایشالله خدا شفا بده
خودت کجا بودی تا الان ؟
+هیچی دیگه . از تهران که برگشتیم اومدم مدرسه خب.
یهو با ذوق داد زد
+اهااااااا فاطمهههه
لبخند زدمو:جانم؟ باز چی شده؟
اومد در گوشمو
+واسم خواستگار اومده
خندم شدت گرفت
_عه بختت بالاخره واشد.حالا چرا با ذوق میگی؟تو که قصد نداری حالا حالاها.....؟
حرفمو قطع کرد .
+چرا قصد دارم .
با تعجب بهش خیره شدم .
_خدایی؟
+اره.اشکالش چیه؟
_خب حرف بزن کیه این شادوماد که اینجور دلتو برده؟
مشغول تعریف کردن بود که معلمم اومد
انقد بی حال بودم که حتی از جام بلند نشدم
_بقیشو بعدا تعریف کن
+باشه .
همونجور بی حال مشغول گوش دادن ب صحبتای معلم بودم که زنگ خورد
ریحانه دوباره با همون هیجان مشغول تعریف کردن شد .
حرفش و قطع کردم و
_ ریحانه حالاجدی میخای ازدواج کنی ؟
تازه اول جوونیته دخترجون. بیخیال
بهش بگو دوسال صبر کنه برات خو .
حالت حق به جانبی به خودش گرفت
+نه من خودم دلم میخواد زود ازدواج کنم که به گناه هم خدایی نکرده نیافتم . به نظرم ازدواج زود خیلی خوبه و باعث میشه فساد جامعه کم شه .
حرفاش برام عجیب و خنده دار بود!
همینجور حرف میزد و من بی توجه ب حرفاش فقط سرمو تکون میدادم
حرفاش ک تموم شد گفتم
_باشه عزیزم ایشالله خوشبخت شی.
حالا کی عقد میکنین؟
+اگه خدا بخاد دو هفته دیگه .
چشام از حدقه بیرون زد ولی سعی کردم چیزی نگم که دوباره حق به جانب شه .
سرمو تکون دادمو رفتم سمت آبخوری تا یه آبی به دست و صورتم بزنم .
_
کل کلاس با فکر به شخصیت ریحانه و داداشش گذشت.
چه آدمای عجیبی بودن .
با شنیدن صدای زنگ رشته افکارم پاره شد وسایلمو جمع کردمو بعد از خداحافظی با بچه ها،راهیِ منزل شدم
_
محمد:
چند ساعتی بود که رسیدیم .
قرار شد امشب و استراحت کنیم فردا بریم منطقه .
از بچه های عملیات فقط من و محسن بودیم که وظیفمون هماهنگی بود.
بقیه هم از بچه های تفحص بودن.
دل تو دل هیچکس نبود .
بعدِ اسکان دادن بچه ها تو حسینیه با فرمانده صحبت کردم که ببینیم شامشونو از کجا باید تهیه کنیم.
با محسن سوار یه وانت شدیم و تا یه ادرسی رفتیم.بعد اینکه شام بچه ها رو گرفتیم برگشتیم حسینیه. شام و بینشون تقسیم کردیم.خودمونم یه جا نشستیم و مشغول شدیم که فرمانده دوباره شروع کرد به تذکرات و ...
بعد اینکه حرفاش تموم شد شامشو براش بردم.
خودمم برگشتم سمت جایی که محسن پتو پهن کرده بود بود .
همه ی بدنم درد میکرد .
به گوشیم نگاه کردم که دیدم خبری نیست .
بیخیال شدم.
یه شب بخیر به محسن گفتمو بعد چند دیقه خوابم برد .
با کتک محسن از خواب پریدم .
بطری آبِ بالا سرمو سمتش پرت کردم .
_بی خاصیییتتت
با خنده دویید سمت در خروجی
+حاجی بچه ها دارن میرن منطقه دیر شد...
انگار یه پارچ آب یخ روم خالی کرد خیلی تند از جام پاشدم گوشیمو گذاشتم تو جیبِ شلوارم و دنبالش دوییدم .
رفتم تو حیاط که دیدم همه نشستن و دارن صبحانه میخورن .
نشستم کنارِ محسن
_بالاخره که حالتو میگیرم .
خندید و
+اگه میتونی بگیر خو .
یه قلپ از چاییمو خوردم که دآغیش زبونمو سوزوند. .
لیوان چاییمو بردم سمت دست محسن که داشت برای خودش لقمه میگرف.
لیوانو برعکس کردم رو دستش که صدا جیغش رفت آسمون .
+ آقا محمددد خیلی نامردییی خیلییی.
همه برگشتن سمتمون و با تعجب نگامون میکردن
که فرمانده گفت
+محمد اقا چاه کَن! چاه نَکَن برا مردم!! چاه میکَنَن براتا !!!
اینو گفتو قهقهه بچه ها بلند شد .
منم باهاشون خندیدم
صبحانمون که تموم شد سوار اتوبوس شدیم و رفتیم سمت فکه !!!
به دست محسن نگاه کردم که با باند بسته بودتش.
_عه عه این بچه سوسول و نگااا میخوای مامانتم صدا کنم ؟
روشو ازم برگردوندو چیزی نگف
_خب حالا قهر نکن دیگه مثه دخترا
بهش برخورد برگشت سمتمو
+لا اله الا الله حیف که ....
از حرفش هم من خندم گرفته بود هم خودش .
تا خودِ فکه یه مداحی گذاشتم و گوش کردم .
یه خورده هم با گوشیم ور رفتم و سندِ جنایتم رو محسن وثبت کردم .
بعد یه ساعت و نیم رسیدیم منطقه .
پوتینامون و در اوردیم
دما تاحدود ۴۰ درجه میرسید
دو رکعت نماز زیارت خوندیم و هر کدوم یه سمتی رفتیم .
یه سریا از جلو مشغول پاک سازیِ مین بودن بقیه هم پشت سرشون با احتیاط با خاکا ور میرفتن .
یه گوشه نشستم و مشغول تماشای بچه ها شدم که یکی با لهجه مشهدی داد زد....
ادامهدارد...
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتبیستونهم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
+ها یره تو کاری نداری؟بیا اینجا ب مو کمک کن .
رفتمسمتشو
_من آموزشِ تفحص ندیدما !!
من مسئول هماهنگیم !!
+ایراد نداره بیا پیش من یاد میگیری .
باشه گفتمو رفتمکنارش رو خاک نشستم.
اسمش سید مرتضی بود آروم با دستش با خاکا ور میرفت
به منم میگف با دقت همین کارو کنم واگه چیز مشکوکی دیدم بهش بگم .
کل روز به همین منوال گذشت .
همه مشغول بودن تا اذان ظهر که برا نماز جماعت پاشدیم .
بعد از اینکه نماز خوندیم قرار شد من و محسن بریم غذاها رو بیاریم که همه ممانعت کردن و گفتن تا چیزی پیدا نکنن کسی نهار نمیخوره.
دوباره همه رفتن سر کارشون و مشغول شدن .
منم رفتم سمت سید مرتضی که فرمانده صدام زد !
+برو دوربین و از تو اتوبوس بگیر بیار چندتا عکس بگیر .
با عجله حرکت کردم سمت اتوبوس .
تا اتوبوس خیلی راه بود .
بچه ها به خاطر قداسَت این منطقه اجازه ندادن راننده، اتوبوسو جلو تر از ورودی یادمان بیاره .
راهِ زیادیو دوییدم .
دوربینو گرفتم و دوباره همین راهو دوییدم تا بچه ها .
از زوایای مختلف چندتا عکس گرفتم
هوا دیگه غروب کرده بود .
بچه ها هم برا اینکه دقت بالایِ کار کم نشه وسایلا رو جمع کرده بودن و حرکت کردن سمت اتوبوس!
همه پکر بودیم .
از ساعت ۷ تا ۶ این همه آدم این همه زحمت بی نتیجه .
اما یه شور و شوق خاصی داشتیم و بی نتیجه موندن و پای بی لیاقتی گذاشتیم.
وسط راه منو محسن از بچه ها جدا شدیم تا بریم و شام و نهار فردای بچه ها رو یه جا از آشپزخونه ای که قرار داد بسته بودن بگیریم.
صبح با صدای اذان پاشدم !!
با صمیمیتی که با بچه ها پیدا کرده بودیم بقیه روهم بیدار کردم که نمازشون قضا نشه.
طلبه ی جمع جلو وایستاد و بقیه بهش اقتدا کردن .
بعد نماز جماعت محسن رفت از نونوایی بغل حسینیه نون بگیره .
ما همتو همون فاصله سفره پهن کردیم و همون شامِ کبابِ دیشب که مونده بود و صبحانه ی دیروز و گذاشتیم وسط سفره و چایی دم کردیم تا محسن برسه .
بچه ها خیلی خوب بودن.
اکثرا متاهل بودن و مجردای جمع جز منو محسن دو نفر بودن .
این دفعه عزممونو جزمکردیم وزودتر آماده رفتن شدیم که به اذن خدا ان شالله بتونیم چیزی پیدا کنیم.
وسایلا رو جمع کردیم و نشستیم تو اتوبوس .
طبق معمول بعد یه ساعت رسیدیم منطقه .
تو راه هم هی نذر صلوات و زیارت عاشورا که یه معجزه ای بشه .
به محض رسیدن، بچه ها کارشونو شروع کردن .
هر کسی نشست سر جای خودشو مشغول شد ....
یازده روز از وقتی که اومدیم میگذشت و هنوز هیج خبری نبود !
بچه ها امشب به نیت روزه و با وضو بعد دعای توسل و روضه امام زمان خوابشون برد بعضی ها هم مث من بیدار بودن.
تو این مدت چند باری با بابا و داداش علی و ریحانه صحبت کرده بودم.
به ریحانه هم گفتم که با پولایی که براش گذاشتم برا عیدش لباس بخره!
و یکم هم راجع به روح الله باهاش حرف زدم .
همش از من گله داشت که چرا تو این شرایط ولش کردم .
سه روزدیگه عقدش بود .
تو این دو هفته چندباری با حضور زنداداش رفته بودن بیرون و باهم حرف زدن و تقریبا شناخت کافی پیدا کردن از هم.
حتی پیش مشاور هم رفته بودن.
از طرف دیگه ای هم از قبل میشناختن همو.
خیلی مطمئن از ریحانه خواستم که فکر کنه و عجولانه تصمیم نگیره .
با اینکه عادت داشتم ولی یه کوچولو دلم برا بابا تنگ شده بود .
تاصبح با محسن و سید مرتضی و فرمانده نشستیم و ذکر گفتیم .
دم دمای صبح بود که بقیه خوابشون برد .
با بطری آب معدنی بالا سرم وضو گرفتم و ایستادم برا نماز .
دلم نمیخواست دست خالی برگردیم .
حداقل اگه شده یه شهید ..
فقط یدونه...
قبل اذان بچه ها رو بیدار کردم یه آبی چیزی بخورن فردا تو اون گرما نَمیرن از تشنگی که میخوان روزه بگیرن!
نمازو به جماعت حاج احمد طلبه ی ۲۹ ساله ی گروه خوندیم روز سه شنبه روزآقا امام زمان بود
نشستیم و دعای عهدم خوندیم و بعدش راهی منطقه شدیم .
روزِ آخر موندنمون تو این شهر و این منطقه بود .
بعدش باید برمیگشتیم تهران .
همه ی چشم و امیدمون به امام زمان بود که ما رو دست خالی برنگردونه ...
برا نماز ظهرو عصر پاشدیم و بعد خوندن دوباره همه مشغول شدن.
منم دیگه تو این چند روز یاد گرفته بودم و با اجازه ی فرمانده کمک میکردم .
بچه ها تو این چند روز خوب پیش رفته بودن .
خیلی دیگه جلو رفته بودیم و تقریبا یک پنجم منطقه پاک سازی شده بود.
تو حال و هوای خودم بودم و تو دلممداحی میخوندم .
بچه ها دیگه با زبون روزه نا نداشتن کار کنن .
دیگه تقریبا همه چشما گریون شده بود که همزمان دو نفر داد زدن!
+یا علیییییی!!الله اکبرررر بچه ها بیاین اینجااااا!!!
با شنیدن این صدا همه دوییدن سمتشون ...
ادامهدارد...
🔹️محبّت خدا منبع تمام خیرات است
آیت الله فاطمی نیا (رضوان الله علیه):
مولایمان امام صادق (علیه السّلام) میفرمایند :
"حُبُّ اللَّهِ إِذَا أَضَاعَ عَلَى سِرِّ عَبْدِهِ أَخْلَاهُ عَنْ کُلِّ شَاغِلٍ وَ کُلّ ذِکْرٍ سِوَى اللَّهِ"
"محبّت خدا وقتی در باطن کسی درخشید او را از هر بازدارندهای و از هر ذکری جز ذکر خدا باز میدارد."
تا آنجا که فرمودند: "قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السّلام) حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لَا یَمُرُّ عَلَى شَیْءٍ إِلَّا احْتَرَق"
"محبّت خدا آتشی است که بر چیزی نمیگذرد الّا اینکه آن میسوزد"
ریشهی محبّت، درک و معرفت است.
خداوند کریم ، این محبت و سرمایه ی اولیه را مجّانی در وجود انسان قرار داده است.
امام سجّاد (علیه السّلام) میفرمایند:
"وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ"
"خداوند آنها را در راه محبّت خود قرار داد."
یعنی خداوند مردم را خدادوست آفریده است.
از شکرگزاری این نعمت بزرگ عاجز هستیم.
قدر این نعمت بزرگ را بدانیم.
اگر انسان این نعمت را به کار ببرد، درک و معرفت بیشتری پیدا خواهد کرد.
اینها با هم تعامل دارند، وقتی درک بیشتری پیدا کرد محبّت بیشتری هم خواهد داشت.
منبع همه ی خیرات ، محبت الله است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ به اسم سرما و آلودگی هوا کشور را تعطیل کردن، صداقت نیست، هست؟
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مهر تأیید و دستور تعقیب دربارۀ فضای مجازی
یکی از بانوان در دیدار رهبر انقلاب، گلایه از رسانهها و فضای مجازی وِل کرد و گفت خانوادهها در معرض انواع محتواها و سکوهای مفسد هستند و سیاستهای نظام و اسناد بالادستی در باب صیانت و مبارزه با تهدیدات و مفاسد اجرا نمیشود و تازه شعار رفع فیلتر هم میدهند! حاکمیت بر هر سه لایۀ محتوا و خدمات و زیرساخت باید برقرار بشود و طرح راهبردی شبکۀ ملی اطلاعات با اهتمام ویژه باید دنبال شود.
امام خامنهای هم مهر تأیید زدند و دفتر را مأمور تعقیب کردند.
گفتنی است شبکۀ نفوذ بهشدت در تلاش است تا حریم و حصار و مرزبندیهای کشور را در فضای مجازی، فرهنگ و اجتماع و سیاست خارجی از بین ببرد.
@Emam_kh
🔴 نمک به حرام ها
همین قطر و ترکیه که الان در #سوریه ترکتازی می کنند آن هم بهصورت پول از قطر و کار از ترکیه، هر دو مدیون ایرانند
هم ترکیه و شخص اردوغان خائن در قضیه کودتا و هم قطر خائن در ماجرای تحریمش از سوی سعودی و همسایگان عربش حسابی گیر افتاده بودند که ایران به داد هر دو نمک به حرام رسید ...
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پردهبرداری از جدیدترین عملیات جنگ روانی دشمن علیه محور مقاومت...
🔺حتی در ایران‼️
#محمدرضا_پاکباز
🗓 ۱۴۰۳/۰۹/۲۲ پنجشنبه
🔰رفقا تا می تونید این کلیپ رو نشر بدید تا نقشهای که دشمن برای جبهه ی انقلاب کشیده خنثی بشه، قطعا نشر این کلیپ صدقه ی جاریه خواهد بود.
@Emam_kh
⭕️ تصور آمریکا و رژیم صهیونیستی و برخی از همپیمانان آنها مبنی بر پایان مقاومت کاملاً اشتباه است!
🔥 آن کسی که ریشهکن خواهد شد اسرائیل است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌آقای پزشکیان مگه با نوکرت طرفی که اینطوری رفتار میکنی؟
آقای پزشکیان مگه از کسی طلبی داری اینطوری رفتار میکنین؟
اون از وضعیت مملکت داریت که دلار رو کردی ۷۵ هزار تومان اینم از وضعیت ادبت و نوع برخوردت با مردم.
🇮🇷 @Emam_kh
⭕️اون جوون دودستی بسته رو داد دست پزشکیان، و پزشکیان بیادبانه پرت کرد پشت سرش!
یاد شهید رئیسی افتادم که حتی حاضر نشد یک غیرهموطن براش یه چتر نگه داره!!!
هنوز مونده بفهمیم چه کسی رو از دست دادیم…
@Emam_kh
برای درمان سرماخوردگی چکار کنیم؟
🔹اگر دچار سرماخوردگی شدهاید توصیه میشود که مصرف سبزی به خصوص خوردن نعناع (چه به صورت خشک و چه به صورت تازه) را در کنار وعده غذایی خود قرار دهید.
🔹همچنین خوردن مویز ناشتا در اول صبح برای سرماخوردگی مفید است. و برخلاف آن لبنیات به ویژه پنیر گزینه مناسبی برای صبحانه نیستند و در طی دوران بیماری باید کمتر مصرف شود.
🍃🌿🍃🌿🍃
خرما_بریز
ابتدا آرد راروی حرارت گذاشته باشعله ملایم تفت میدهیم درحدی که رنگ آرد تغییر کرده وبوی خامی آرد گرفته شود آرد راداغ الک کرده تا گلوله های آن باز شود خرما رابین آرد داغ میگذاریم کره یاروغن حیوانی را هم بین آرد ریخته وصبر میکنیم تاخرمانرم شود لیوان آب رابه شکر اضافه کرده وهم میزنیم و روی حرارت ملایم میگذاریم وهل را اضافه میکنیم فقط در حدی که شکر درآب حل شود ودر اخر گلاب .خرما را باآرد وروغن بهم ورز میدهیم تا با هم مخلوط شود این مرحله کمی سخته باید از دست استفاده کنین وچون آرد داغه کمی مشکله وقتی روغن وخرماکامل باآرد مخلوط شد شربت راکم. کم به مواد اضافه کرده هم میزنیم تخم گشنیز وبادیون و در صورت علاقه مغز گردو رااضافه کرده ومواد راچنگ میزنیم تاخمیر کاملا یکدست شودگلوله کرده در ترافل های رنگی ،پودر پسته نارگیل زده نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت رهبر انقلاب از مخالفت امام با کسانی که مخالف حضور زنان در راهپیماییهای مبارزاتی بودند
🔸حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار با هزاران نفر از زنان و دختران در حسینه امام خمینی: ما در کشورمان شاهد رشد زنان مومن،دانا و فعال از ابتدای انقلاب تا امروز بوده ایم
🔸اواخر سالهای مبارزاتی برای انقلاب اسلامی حضور زنان تعیین کننده بود
🔸برخی با حضور زنان در راهپیمایی های مبارزاتی علیه رژیم طاغوت مخالفت می کردند؛ اما امام(ره) با نظر آنها به شدت مخالف بود
🔸وقتی زنان وارد میدان شدند، همسران و فرزندانشان نیز احساس کردند که باید وارد میدان شوند
🔸لذا میتوان به یک معنا گفت که زنان، انقلاب را پیروز کردند
🇮🇷 @Emam_kh