📢 پوستر جدید KHAMENEI.IR | در آستان مَلکِ روزِ رستاخیز
✏️ رهبر انقلاب: توصیهی موکّد اینجانب، اوّلاً اقامهی نماز در اوّل وقت است، و ثانیاً سعی در حفظ توجّه و حضور قلب؛ نمازگزار بداند با مخاطبی سخن میگوید که مالک همهی عالم وجود و ملِک روز رستاخیز است. نماز با این دو خصوصیّت در دل و جان نمازگزار و آنگاه در عمل فردی و اجتماعی او اثر میگذارد. ۱۴۰۳/۱۰/۵
🔹️بخشی از پیام رهبر انقلاب به سیویکمین اجلاس سراسری نماز
@Emam_kh
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتچهلوپنجم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
شونمو بالا انداختم و خواستم برم که گفت :
+فاطمه
سکوتم و که دید ادامه داد:
+دلم تنگ شده بود برات
بی توجهیم و که دید بالاخره رحم کردو رفت.
منم رفتم داخل و نشستم کنار مامان
به محض نشستن عمو رضا سوالای همیشگی و پرسید و منم مثه همیشه جواب دادم
مصطفی چایی و پخش کرد
تا ب من رسید یه لبخند با چاشنی شیطنت زد خواستم چایی و وردارم که یه تکون ب سینی داد که باعث شد بگم :
عهه و خودمو بکشم عقب
عمو رضا گفت
+آقا مصطفی عروسم و اذیت نکن بعد انتقامش و ازت میگیره ها
با چش غره استکان و برداشتم که باعث خنده ی جمع شد
بعد اینکه چاییا رو پخش کرد شکلاتا رو اورد
به من که رسید شیطون تر از دفعه ی قبل نگام کرد و با صدایِ بلندی گفت
+این کاکائوش تلخه!!!فقط برا تو گرفتم
_دست شما درد نکنه.
ازش گرفتمو همشو یه جا گذاشتم تو دهنم و از این حسِ خوب لذت بردم.
پشتشم چاییمو خوردم .
یه خورده که گذشت از جام بلند شدم و از عمو اجازه گرفتم که برم تو اتاق .
سنگینی نگاهِ بابامو حس میکردم.
سریع رفتم تو اتاقِ عمو و زن عمو.
نمیخواستم مث دفعه های قبل برم تو اتاق مصطفی.
به اندازه کافی هم روشو به خودم باز کردم هم دیگه خیلی هوا برش داشته بود.
از دیدن اتاقشون به وجد اومدم
فکر کنم واسه عید دیزاینشو تغییر داده بودن.
عکسای رو میز آرایشِ زن عمو نظرمو جلب کرد.
دقت که کردم دیدم یه عکسِ جدا از مصطفی، یه عکسِ عروسُ و اون پسرش!
و یه عکسِ دیگه هم که خودشون بودن .
رو تختشون دراز کشیدم.
کولمو که با خودم آورده بودم باز کردم که یه کتاب از توش بردارم.
کتاب ادبیاتم و آورده بودم تا دوباره به آرایه ها و فنونش دقت کنم تا برام مرور شه که یهو یادِ پاکتِ عیدی بابای ریحانه افتادم
فورا زیپِ کیفمو باز کردم و پاکت و از توش در آوردم.
نگاه که کردم دوتا ۱۰ تومنی بود!!!
آخی بیچاره چقد زحمت کشید با اون وضعشون.
دوباره یادِ حرف محمد افتادم
"چوب نزنید"
اهههههه چقد خووب بوود .
حس کردم با تمامِ خجالتش اینو ملتمسانه گفت.
تو فکرش بودم که ناخوداگاه یه لبخند رو لبم نقش بست
با اومدنِ مصطفی اون لبخند به زهرخند تبدیل شد!
حالتمو تغییر دادمو نشستم که گف
+راحت باش اومدم یه چیزی بردارم
به یه لبخند اکتفا کردم و خودمو مشغولِ کتاب نشون دادم که دوباره شروع کرد
+تحویل نمیگیری فاطمه خانم!!!؟
از ما بهترون پیدا کردی یا ...؟؟
به حرفش ادامه نداد.
کشو رو باز کردو یه جعبه خیلی کوچولو از توش برداشت .
همونطور منتظر جواب با فاصله نشست رو تخت.
یخورده ازش فاصله گرفتم و گفتم
_اقا مصطفی من قبلا هم بهتون گفتم نظرمو!
ولی شما جدی نگرفتیش!
برا خودت بد میشه از من گفتن!
کلافه دستشو برد تو موهاشو گفت
+اوکی
منو تهدید میکنی؟
طبقِ ماده ۶۶۹ قانون مجازات اسلامی به ۷۴ ضربه شلاق یا دوماه تا دوسال زندان محکوم شدی!!!!
تا بفهمی تهدید کردنِ یه وکیل یعنی چی!
والسلام
اینو گفت و از جاش پاشد.
از حرفش خندم گرفته بود.
اینم شده بود یکی عینِ بابا و عمو رضا.
از این زندگی یکنواخت خسته شده بودم.
از این همه دادگاه بازی و جدیت و جنایی بودن!!!
واقعا چرا؟
رومو برگردوندم سمتش و
_باشه داداش فهمیدم وکالت خوندی
از اینکه گفتم داداش عصبی شد
پوزخند زد و گفت :
+خوبه
بعدشم از اتاق بیرون رفت
یخورده موندم تا مثلا درس بخونم ولی تمام حواسم جای دیگه ای بود
ناخودآگاه فکرم میرفت سمت محمد و من تمامتلاشم و میکردم تا بهش فکر نکنم.فکر کردن بهش خیلی اشتباه بود .فقط باعث آزار خودم میشد
مشغول جنگ با افکار مزاحمم بودم که مامانم اومد تو اتاق:
+فاطمه زشته بیا بیرون. بچه که نیستی اومدی نشستی تواتاق
وسایلمو جمع کردم و دنبالش رفتم تو آشپزخونه
ظرفا رو بردم رو میز بزرگ تو هال گذاشتم .
مصطفی بلند شد و پخششون کرد
بعد چند دقیقه که تو آشپزخونه گرم صحبت شدیم
مریم خانوم مادر مصطفی خواست برنج و تو دیس بکشه که جاشو گرفتم و گفتم _من میریزم
یخورده تعارف کرد ولی بعد کنار رفت .
برنجا رو تو دیس کشیدم
خواستم بزارم رو زمین ک یه دستی زیر دیس و گرفت سرم و اوردم بالا که دیدم مصطفی با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه
دیسو از دستم کشید و رفت.
یه دیس دیگه کشیدم
تو دستم بود
سمتش گرفتم
دستش و از قصد گذاشت زیر دستم
نتونستم کاری کنم
میخواستم دستمو بکشم ولی دیس میافتاد.
مامانم و مامانش به ظاهر حرف میزدن ولی توجهشون ب ما بود
با شیطنت دیس و برداشت و رفت
اخمام رفت تو هم
همه چیو که بردیم سر سفره بابا ها اومدن و نشستن .
میزشون شش نفره بود.
عمو رضا رو صندلی اون سر میز نشست
خانومشم کنارش
بابا هم کنار عمورضا نشست و همچنین مامانم کنارش .
ادامهدارد...
✹﷽✹
نـاحــله
قسمتچهلوششم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
همچنین مامانم کنارش .
مصطفی هم همینطور کنار مامانش نشسته بود.
صندلی خالی،صندلی کنار مصطفی بود به ناچار نشستم....
سکوت کرده بودیم و فقط صدای برخورد قاشق وچنگال به گوش میرسید
توجه مصطفی به من خیلی بیشتر از قبل شده بود. نمیدونم چی باعث شد انقدر راحت بهم زل بزنه...
اگه بابا برخوردی که با بقیه داشت و با مصطفی هم داشت قطعا مصطفی جرات نمیکرد به این اندازه بی پروا باشه
زیر نگاهاشون خفه شدم و اصلا نفهمیدم چی خوردم فقط دلم میخواست ی زمانی و بگذرونم تا بتونم بلند شم ...
چند دیقه که گذشت تشکر کردم و از جام بلند شدم که مصطفی گفت : چیزی نخوردی که
_نه اتفاقا خیلی خوردم
برگشتم سمت مامانش و گفتم: خدا برکتتون و زیاد کنه
جوابم و داد و رفتم رو مبل نشستم
نفسم و با صدا بیرون دادم وخدارو بخاطر رهایی از نگاه مصطفی شکر کردم که همون زمان اومد و نشست رو مبل کناریم خودم وجمع کردم
گفت : فاطمهخانوم کم حرف شدیاا اینا همه واسه درساته .میخوای بریم بیرون به خودت یه استراحت بدی؟
_استراحت بعد کنکور
+خب حالا با دو ساعتم اتفاق خاصی نمیافته میتونی بخونی
_لابد نمیتونم که میگم بعد کنکور
خندید و گفت : خب حالا چرا دعوا میکنی ؟
جوابش و ندادم
مردا که اومدن
رفتیم ظرف و گذاشتیم تو آشپزخونه
و نشستیم تو هال
همه مشغول صحبت بودن که مریم خانم بلندشدو نشست کنارم
درجعبه ای که دست مصطفی دیده بودم وباز کرد
و از توش یه زنجیر ظریف و خوشگل در آورد و انداخت گردنم
همه با لبخند نگام میکردن که گفت :اینم عیدی عروس خوشگلم ببخش که ناقابله
سرم و انداختم پایین و یه لبخند خجول زدم
مامان و بابامتشکر کردن و گفتن شرمندمون کردین مثه همیشه ...
بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم
فقط دلم میخواست برگردم اتاقم و بزنم زیر گریه
همچی خیلی تند جدی شده بود
هیچکی توجه ای به نظر من نمیکرد
خودشون بریدن و دوختن !
احساس خفگی میکردم
نفهمیدم چجوری خداحافظی کردم اصلا هم برام اهمیت نداشت ممکنه از رفتارم چه برداشتی کنن فقط دلم میخواست برم
تمام مسیر سکوت کردم و جوابی به کسی ندادم،چوناگه اراده میکردم واسه حرف زدن بغضم میترکید
وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم و در و بستم با همون لباسا پریدم رو تخت صورتم و چسبوندم به بالش و زدم زیر گریه
سعی کردم صدای هق هقم و با بالشم خفه کنم
من دختر منطقی بودم
یه دختر منطقی بدون هیچ کمبودی
یه خلاء هایی تو زندگیم بود ولی شدتش اونقدری نبود که باعث شه اشتباهی کنم
همیشه تصمیمام و باعقلممیگرفتم
هیچ وقت نزاشتم احساسم عقلم و کور کنه
ولی مثه اینکه احساس سرکشم این بار تو مسابقه اش با عقلم شکست خورده بود
من دیگه هیچ احساسی به مصطفی نداشتم اوایل فکر میکردم به خودم تلقین میکنم ولی الان دیگه مطمئن شدم نه تنها کنارش حس خوبی ندارم بلکه گاهی اوقات حس میکنم ازش بدم میاد
همه اینام تنها ی دلیل داشت ...
گوشیم برداشتم ویه آهنگ پلی کردم
عکسای محمدُ و باز کردم
تا خواننده اولین جمله رو خوند یهو گریه ام شدت گرفت
عکس و زوم کردم
(کاش از اول نبودی دلم برات تنگ نمیشد)
آخی چقدر دلم براش تنگ شده بود
احساس میکردم چندین ساله میشناسمش ومدتهاست که ندیدمش
خدا خیلی عجیب و یهویی مهرش و به دلم انداخته بود!
همیشه اینو یه ضعف میدونستم.
هیچ وقت فکر نمیکردم به این روز دچار شم.همیشه میگفتم شایدعشق آخرین چیزی باشه که بتونم بهش فکر کنم
ضعف بین چیزایی که بابام بهم یاد داده بود معنایی نداشت! ولی من ضعیف شده بودم !
(اون نگاه من به اوننگاه تو بند نمیشد
(کاش از اول نبودی چشمام به چشمت نمیخورد
اگه عاشقت نبودم این دل اینطور نمیمرد )
هرچقدر میخواستم یه کلمه واسه بیان این حسم پیداکنم،تهش میرسیدم به عشق..
زود بود ولی هیچی غیر از عشق نبود!
دلم به حال خودم سوخت.
من در کمال حیرت عاشق شده بودم،
عاشق آدمی که حتی رغبت نمیکرد یک ثانیه نگاش بهم بیافته
عاشق آدمی شده بودم که حتی نمیدونستم چه شخصیتی داره
عاشق آدمی شدم که ممکن بود از من متنفر باشه
عاشق آدمی شدم که ازم فرار میکرد و من واسه خودش یه تهدید میدونست
هرکاری کردم بخودم بقبولونم عاشقش نیستم نشد..
مصطفی از قیافه ازش کم نداشت
از تیپ و پول و هیکلم کم نداشت
ولی نمیتونستم حتی یه لحظه به این فکر کنم که چیزی غیر از برادر برام باشه
پس من بخاطر تیپ و هیکل و پول محمد جذبش نشده بود
قطعا بخاطر چیزی بود که تو وجود مصطفی و بقیه پسرا پیدا نمیشد
یچیزی که نمیدونستم چیه ولی هرچی که بود از محمد یه شخصیت ناب ساخته بود
خدا میخواست ازم امتحانش و بگیره
یه امتحان خیلی سخت...
با تماموجودم ازش خواستمکمکم کنه
ادامهدارد...
🌸🍃🌸🍃
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩﻥ ، ﻧﺼﻒ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ .
ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺼﻒ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺳﺖ .
ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺼﻒ ﺍﺩﺏ ﺍﺳﺖ .
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ :
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻗﻮﯼ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ، ﮐﻤﺘﺮ ﺯﻭﺭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ .
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ .
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ، ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺶ ﻧﻔﻮﺫ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ .
و ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ،ﺑﻘﯿﻪ ﺭﺍ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺗﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !
بیایید خودمان را دوست بداریم...
@Emam_kh
⭐️ جوانهای غیورِ سوری رژیم صهیونی را بیرون خواهند کرد
✏️ رهبر انقلاب، در دیدار اخیر: عنصر صهیونی تظاهر به پیروزی میکند، چهرهی آدمهای پیروز را به خودش میگیرد و میآید حرفهای گزاف میزند و رجزخوانی میکند. بدبخت! شما کجا پیروز شدید؟... در سوریه جلوی شما باز بود، یک سرباز با یک تفنگ هم جلویتان نبود و توانستید چند کیلومتر با تانک و ابزارهای نظامی جلو بیایید، امّا این پیروزی نیست؛ مانعی در مقابل شما نبود، این پیروزی نیست.
✏️ البتّه جوانهای غیورِ شجاعِ سوری هم بلاشک شما را از اینجا بیرون خواهند کرد.
@Emam_kh
✅ حرف آقا درست بود
👌الحمدلله در جای جای سوریه ، #جوانان_غیور قیام کرده اند و علیه جولانی لجن به خیابان ها ریخته اند...
👈 ان شالله مقاوم باشند و مراقب نقشه های تفرقه افکنانه دشمن باشند . قطعا دشمن برای ایجاد تفرقه در بین آنها برنامه دارد.
دو سال اول انقلاب ایران که جنگ شروع نشده بود ، دشمنان کشور را به شدت درگیر جنگ داخلی کرده بودند...
احسان عبادی
@Emam_kh
🔴 ماری که خودمان افعی کردیم
آن قدر #وعده_صادق۳ را عقب انداختند که حالا باید شاهد تهدیدات این مار صهیونی باشیم که خودمان با تعلل افعی اش کردیم!...
#وعده_صادق
#سوریه
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه المسیره ویدئوی فوق با کپشنی از آیه 123 سوره التوبه قرآن را منتشر کرد
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلونَكُم مِنَ الكُفّارِ وَليَجِدوا فيكُم غِلظَةً ۚ وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ مَعَ المُتَّقينَ
ای کسانی که ایمان آوردهاید! با کافرانی که به شما نزدیکترند، پیکار کنید! (و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند!) آنها باید در شما شدّت و خشونت (و قدرت) احساس کنند؛ و بدانید خداوند با پرهیزگاران است
@Emam_kh
🍏درمان ضعف اعصاب، اضطراب (دِلهُره)
شب دمکردۀ گل بهار نارنج با عسل آویشن میل کنید.
شب قبل از خواب یک لیوان آب سیبِ طبیعیِ رسیدۀ تازۀ شیرین مخلوط با عسل آویشن.
🌿🌺🌿🌺🌿
کیک گل موزائیکی
▫️دو بسته بيسکوئيت پتی بور وانیلی
▫️یک لیوان شیر
▫️کره آب شده سه قاشق غذاخوری
▫️پودر کاکائو دو قاشق غذاخوری
▫️شکر دو قاشق غذاخوری
▫️رنده ی پوست لیمو ترش یا پرتقال یک قاشق چایخوری
▫️شکلات شیری یا سفید به میزان لازم
دو بسته بيسکوئيت رو خرد می کنیم، هر بيسکوئيت به دو یا سه قسمت تقسیم کنید، سپس یک لیوان شیر هم دمای محیط و کره ی آب شده و سرد شده رو بیافزایید.پودر کاکائو، شکر، رنده ی پوست لیمو و مغز گردو ی خرد شده را نیز مخلوط کرده به آرامی هم بزنید، سی گرم شکلات آب شده را افزوده، همه ی مواد را با هم ترکیب می کنیم. در قالب سیلیکونی مقداری شکلات شیری یا سفید آب شده می ریزیم کمی که شکلات سفت شد مواد آماده شده را با قاشق روی شکلات ها می ریزیم و به مدت ده دقیقه در فریزر قرار میدهیم تا کاملا سفت شوندسپس براحتی ازقالب جدا میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ حساسیت آقا به تامین برق
از سالها پیش آقا اهمیت تامین برق رو به مسئولان تذکر میدادن اما متأسفانه دولت تزویر روحانی توجه نمیکرد.
#قطعیبرق
@Emam_kh
❌برای یافتن خط #نفوذ نرم و سخت در بدنهی حاکمیت و مسئولین، نیاز به میکروسکوپ نیست!
👈تنها کافیست ببینید چه کسانی در حال تلاش برای تسلط دشمن بر نقاط حساس کشور هستند!
❌راه دور نروید...
به طور مثال نگاه کنید چه کسانی درصدد هستند که همین فیلترینگ نیمبند شبکههای متخاصم اجتماعی برداشته شود و دست دشمن برای اثرگذاری حداکثری در فضای مجازی بر ذهن و روح مردم بازتر گردد و بتواند پروژهی براندازی جمهوری اسلامی را سریعتر پیش ببرد!
👈رهبر انقلاب در اهمیت جنگ رسانهای امروز میفرمایند: «تسلط بر مغزها برای دشمن؛ خیلی با ارزشتر است از تسلط بر سرزمینها است، اگر مغز یک ملت را تصرف کردند؛آن ملت دو دستی سرزمین خود را تقدیم می کند.»
✍میلاد خورسندی
@Emam_kh
✋
رهبر انقلاب در جلسه خصوصی درباره وضع کنونی کشور چه گفتند؟
🔺 آیت الله محمدمهدی شب زنده دار جهرمی عضو فقهای شورای نگهبان در درس خارج خود که در دارالتلاوه حرم مطهر حضرت معصومه(س) برگزار شد، به دیدار اخیر خود با رهبر معظم انقلاب اشاره کرد و گفت:
🔹 شب پنجشنبه در جلسه ای که خدمت رهبر معظم انقلاب بودیم، ایشان بسیار با آرامش قلب در قبال برخی از دوستان که در جریانات اخیر دغدغه خاطر داشتند و ناراحت بودند، مواجه شدند.
🔹 رهبر انقلاب با قلبی مطمئن فرمودند: «هیچ مسأله ای نیست ، از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون از این فراز و نشیب ها فراوان داشته ایم، امروز جنگ اسلام و کفر است، کفر می خواهد مسلط شود و جلوی پیشروی اسلام و ارزش ها و آرمان های الهی را بگیرد، دشمنان ناراحت هستند و این کارها را انجام می دهند و افرادی هم در داخل دارند اما هیچگونه دغدغه خاطری نباید داشته باشیم.»
«اگر به وظیفه الهی خود عمل کنیم خداوند یاری خواهد کرد»،
🔹 آیت الله شب زنده دار اظهار داشت: همانگونه که توکل به خداوند متعال و ایمان به نصرت الهی در قلب امام راحل وجود داشت در قلب رهبر معظم انقلاب هم وجود دارد. تا وقتی که چنین رهبری وجود دارد که دل به خدا بسته و با توکل الهی کار می کند و قصد و نیت ایشان خالص بوده و با خداوند و اولیای الهی پیوند دارد مسائلی که پیش می آید از بین خواهد رفت که البته برای عده ای هم امتحان خواهد بود.
🔹 وی ابراز داشت: رهبر معظم انقلاب فرمودند: «هرکس از دستش کاری برای نصرت اسلام و نظام بر می آید حرام است که سکوت کند و کاری نکند»
🇮🇷 @Emam_kh
🔴 فی قلوبهم مرض
برخی ها هم از جماعت "فی قلوبهم مرض" کلی می گردند تا با وارونه کردن یک سخن از مقام معظم رهبری ، بچه های حزب اللهی و انقلابی حقیقی را بکوبند
اما وقتی اوامر صریح آقا مثل #وعده_صادق و ساماندهی فضای مجازی ول ، با بی معرفتی مسئولان بر زمین می ماند خفه خون می گیرند و دلسوزی برای ولایت یادشان می رود ...
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
تفسیر گزیده؛۵۳۱.mp3
18.94M
☘ محمدرضا رنجبر
🌒 شب پانصد و سی و یکم
#الرحمن
#صفحه_ ۵۳۱
✅ ترجمه صوتی و تصویری ، کاری است از موسسه پیامبر مهر و رحمت
@mrranjbar3
@Emam_kh
۩ هرشب در پایان شب دست بر سینه
گذاشته و به زیارت آقا امام حسین
علیه السلام میرویم
《اَلسَّلامُ عَلَيْکَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَيْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً
ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِيارَتِكُمْ》
🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
آقاجان عرض سلام در بین الحرمین
رو قسمت هممون قرار بده
شبتون حسینی🌹🍃
@Emam_kh