eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.3هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💜☂💜☂💜☂💜☂💜 رمان_عشق_باطعم_سادگی قسمت_‌53 امیرعلی با سکوتم ادامه داد -دست آخر مجبور شدم بهش بگم قراره انصراف بدم و به حال من فرقی نمیکنه برای خودش بد میشه ... از نفیسه هم خواستم دیگه ادامه نده... مریمم چون فکر می کرد خیلی براش بد شده شروع کرد به تمسخرم...، ازشغل بابا و عمو جلو دوستاش می گفت و باصدای بلند می خندید باز شایعه کرده بود که اون منو نمی خواد وقتی فهمیده یک زندگی ساده داریم اونم پایین شهر!... نفیسه هم که بعد انصرافم همش طعنه میزد! طعنه هایی که این قدر تلخیش زیاد بود که متنفر بشم از عاشق بودن و ازدواج کردن! همون حرف روز اولم نه تو نه هیچ کس یادته محیا؟؟!!... نتیجه کارها و حرفهای همین مریم بود نه عاشق بودنِ من... گیج بودم و خجالت زده نگاهم رو به دستهام دوختم ... حرفهای کی درست بود؟! -مریم چی بهت گفته بود که اینجوری بهم ریختی؟! من من کردم –گفت که تو عاشقش بودی و اون چون موقعیتت رو می دونسته ردت کرده! پوزخندی زد - خوبه... همون حرفی که بیزارم کرد از هر چی عشق و عاشقیه... ودیگه؟! سکوت کردم که گفت: _اگه حرفهام و باور نداری حاضرم باهاش رودررو بشم و همین حرفها رو بگم تا بفهمی کی درست می گه و راست! اینبار بیشتر خجالت کشیدم به خاطر محکم حرف زدن امیرعلی و قضاوتی که خودم بی هیچ منطقی انجام داده بودم! صدام لرزیدو بازم گریه _من ... پرید وسط حرفم _از صبح دلم برات پر میزد صدات کرده بودم ببینمت به تلافی دیشب که نصفه شب دلم نیومد بیدارت کنم و تا دم در خونه اتون اومدم و دلم گرفته بود حسودی ام کردم به امیرسام که کنارته!.... لب پایینم رو گزیدم ... شرمنده شدم با حرفهای امیرعلی ... این حرفها معنی اش همون دوستت دارم بود دیگه! لب زدم _ ببخشید من خب...من دیشب خیلی دلتنگت بودم ..صبحم که زنگ نزدی من خیلی دلگیر شدم...مریمم که ...! شرمنده!... نفس پر آهی کشید - محیا خانوم من خیلی زود باورت کردم و همه فکرهای بد و تردیدهام و کنارتو ریختم دور... جوری رفتار کردی که من از خودم شرمنده شدم که همه رو با یک دید می دیدم !من بهت ترحم نکردم من خودمم احتیاج دارم بهت که محرمی با تن و قلبم ... میفهمی من ارامش می گیرم از حضورت،بی معرفت! حرفش رو ادامه ندادو عوضش پوف بلندی کشید و من از خجالت جرئت سربلند کردن نداشتم!! دونه های عرق هم سر می خوردن روی پشتم اولین دفعه بود امیرعلی این قدر بی پروا حرف میزد... ماشین و روشن کرد - می برمت خونتون .... نتونستم چیزی بگم جز یک ببخشیدی که زمزمه کردم ... انگار زبونم دوخته شده بود توی دهنم ! روی تختم وا رفتم .. من و امیر علی بی هیچ حرفی از هم جدا شدیم ... توی سکوت ... من چه قدر پشیمون بودم... چرا ازش نخواستم با من بیاد توی خونه و استراحت کنه خستگی از سر و روش میبارید ولی نتونستم... نشد... از سر خجالت.... وقتی که رفت من با خودم فکر کردم الان امیرعلی کجامیره؟! به کل امیرسام روهم فراموش کرده بودم که مثلا سپرده بودنش به من .. ولی برام مهم نبود فقط حالا دلم امیرعلی رو میخواست ...! بازم گریه رو از سر گرفتم و از زور گریه پلکهام سنگین شد!
💙💙💙💙 رمان_عشق_باطعم_سادگی قسمت_‌54 مریم نگاهش رو از من دزدید و من کلی حرص خوردم... اون باعث و بانی اولین دعوای من و امیرعلی شده بود!حاالاهم انگار نه انگار که به من چه دروغهایی گفته بود... پس یعنی هنوز امیرعلی رو می خواست و پشیمون شده بود... فقط اینطوری خواسته بود اون حس سنگین پشیمونی روی قلبشوکم کنه که باید اعتراف می کردم موفق هم شده بود و من از دیروز امیرعلی رو ندیده بودم... و حتی از زور خجالت جرئت نمی کردم بهش زنگ بزنم! چون من داد زده بودم و تهمت بدون اینکه بپرسم ... خب دیروز حساس بودم و دلتنگ سخت بود لمس عشقی کنار عشق دیرینه ام... -خوردی دختر مردم و بسه دیگه!! به عطیه که کنار من تازه نشسته بود نگاه کردم.. -چی می گی تو؟! ابروش رو هشتی بالابرد –میگم مریم و داری با نگاهت آتیش میزنی ! چه خبره؟چرا این قدر اخمو نگاهش می کنی؟ دوباره چشم غره ای به مریم که نگاهش افتاده بود روی ما رفتم و به عطیه گفتم : _میشناسیش؟ عطیه متعجب از رفتارهای من گفت: _آره دخترعموی نفیسه است! -فقط همین؟! متعجب از لحن دلخورم گفت: _آره فقط همین مگه قراره نسبت دیگه ای هم داشته باشه؟؟ قبل جواب من کمی فکر کردو تند گفت: _صبر کن ببینم دیروز که یک دفعه با امیر علی غیب شدین قبلش با مریم بودی و حسابی آتیشی چیزی بهت گفته بود؟! پوفی کردم و بی مقدمه گفتم: _عاشق امیرعلی بوده! بلند گفت: چی؟! نگاه چند نفر نزدیکمون که در حال قرآن خوندن بودن چرخید روی ما و چپ چپ به عطیه نگاه کردن که خودش رو زده بود به اون راه و اصلا سر بلند نکرد! خوبه عمه نزدیکمون نبود و برای خوش آمد گویی مهمونهای جلسه سوم خدابیامرز بابای نفیسه جون دم در حسینیه ایستاده بود وگرنه حسابی توبیخ میشد! --آرومتر آبرومون و بردی... بی خیال از حرف من گفت: _جدی که نمی گی؟! نگاهی به امیرسام که توی بغلم خوابش برده بود و از صبح سپرده بودنش به من انداختم و گونه اش رو با پشت انگشت اشاره ام نوازش کردم. -چرا اتفاقا خیلی هم جدی ام! عطیه مبهوت گفت: یعنی خودش بهت گفت! نگاه از امیرسام گرفتم و کمی پام رو که خواب رفته بود آروم تکون دادم که امیرسام بیدارنشه. -آره خودش گفت ولی یک جوره دیگه گفت که امیرعلی عاشقش بوده ... برای همین من و امیرعلی دیروز باهم ... باهم دعوا کردیم! نگاهش رنگ سرزنش گرفت -چه حرفها... تو که امیرعلی رو میشناسی اهل این حرفها نیست...چرا باور کردی! بعد هم نگاهی به مریم انداخت که مشغول تعارف حلوا شده بود - دختره پررو بگو پس چرا همش از من و مامان روز اول احوال امیرعلی رو میپرسید به جای اینکه گریه و غش و ضعف کنه برای مرگ عموش! اول بازم حسادت کردم از احوال پرسیدن مریم ولی بعد خنده آرومی روی لبهام نشست اون عاشق بود نه امیر علیِ من! پس من پیروز بودم و حسادت باید میشد سهم مریم.. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ادامه دارد......
السلام‌علیڪ‌یاعلے‌بن‌موسےالرضاعلیہ‌السلام 🌹صلوات خاصه امام رضا(علیه السلام) به نیت خشنودی آن حضرت وبرآورده شدن حاجات👇 ✨اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةًمُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.✨ @Emam_kh
💢امان از زخم زبان حضرت ایوب را نماد صبر میدانیم. اما ایشان یکجا از شیطان به خدا شکایت میکند: به یاد آر بنده ما ایوب را آنزمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا دچار عذاب وگرفتاری نموده 🔵 سوره مبارکه ص آیه ۴۱ ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟ امام صادق(علیه السلام) پاسخ این سوال را در روایتی داده اند: شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او شاکر است. خداوند برای اینکه به همه عبودیت و اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود. تا آن زمان ایوب نبی شاکر بود اما پس از آن به مقام صبر میرسد. نکته جالب اینجاست که نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، علمای_بنی_اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه عذاب کرده است؟ ✅ این زخم_زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود. او در اوج نعمت، شاکر بود و امتحان شد... و در اوج سختی و از دست دادن نعمت صابر بود و امتحان شد... 📚علل الشرایع ج ۱ ص ۷۶ @Emam_kh
شهادت امام حسن عسکری خدمت فرزند داغدارش حضرت مهدی علیهما السلام و همه شیعیان تسلیت باد. 🌴هدیه به روح مطهر امام عسگری 10 صلوات 🍃با پخش پست میلیونها صلوات اهدا کنیم
🔴 انحلال دولت عراق، پایان جمهوریت 🔹گروه های سیاسی در عراق باید بدانند در صورت انحلال دولت در عراق، باید برای همیشه فاتحه جمهوریت و دموکراسی در عراق را بخوانند. چنانچه دولت قانونیِ برآمده از رأی مردم و نظام سیاسی پارلمانیسمِ «جمهوری عراق» منحل شود هیچ دولت دیگری نمی تواند در این چارچوب موفق شده و دوام بیاورد. بدعتی که صدر، حکیم و حیدرالعبادی در عراق بنا می نهند مطمئن باشند «استمرار» همه دولت های آینده را تحت شعاع قرار می دهد. یعنی هر دولتی بیاید مخالفین یاد می گیرند که می توانند با اعتراض و آشوب آن را از سر راه بردارند. 🔸انحلال دولت به نوعی ابطال رأی مردم است. اگر دولت منحل شود رأی مردم نادیده گرفته شده؛ در نتیجه کسانی که در هر عصر و زمانی نتوانستند رأی مردم را کسب کنند از طریق آشوب و ناامنی سعی می کنند دولت را به بن بست و انحلال بکشانند. 🔹یکی از استدلال های منطقی و محکم رهبر انقلاب ایران در برابر فتنه گران سال 88 که قصد لگد زدن به صندوق آرای مردم و جمهوریت نظام را داشتند همین مسئله بود. رهبری استدلال می کردند چنانچه انتخابات 40 میلیونی و آرای ملت را نادیده گرفته و بدون دلیل، انتخابات را باطل کنیم باید فاتحه انتخابات و جمهوریت نظام را بخوانیم. چرا که در آینده هر گروهی در انتخابات پیروز نشد، مدعی ابطال انتخابات خواهد شد! 🔸کاش صدر، حکیم و حیدرالعبادی قدر زحمات هزار ساله مجاهدین عراقی را می دانستند که علما و بزرگان و مردم عراق چه رنج ها کشیدند تا حکومت از شکل پادشاهی، موروثی و دیکتاتوری خارج شده و برآیند قدرت مردم است. کاش ظهور داعش را فراموش نمی کرده و چندسال پیش را از یاد نمی بردند. 🔹اقدام مثلث شیعی صدر، حکیم و حیدرالعبادی به همراه جاماندگان بعثی ها و سایر فرقه ها، چه با اراده آمریکا باشد چه با نظر خود اینها، نتیجه یکی است: «پایان جمهوریت در عراق و تبدیل عراق مقاوم به عراق منفعل». داود_مدرسی_یان @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درمان_تب_خال ✴️علت تبخال از نگاه طب سنتی یا از سردی یا استرس است و یا از اختلال در سیستم ایمنی بدن! ✍ حال اگر شخصی مبتلا شد روی محل را ترکیبی از سرکه و عسل را روزانه ۳ مرتبه روی تبخال بمالد تا درمان شود 📚 :حکیم خیراندیش @Emam_kh
🌸طرز تهیه سس_سنتی🌸 مواد لازم : 🌸روغن زیتون: یک لیوان 🌸 ارده: کمتر از نصف قاشق غذاخوری 🌸نخود پخته: شش الی هفت قاشق غذاخوری 🌸 سیر: یک حبه 🌸نمک دریا: یک قاشق چای خوری 🌸فلفل قرمز: نصف قاشق چای خوری 🌸 آبلیموی ترش تازه: نصف استکان طرز تهیه: تمام مواد را با مخلوط کن، کاملاً مخلوط نمایید تا سس یکنواختی به دست آید. در صورت رقیق شدن یک قاشق غذاخوری نخود پخته را به سس اضافه کنید و مجدداً آن را مخلوط کنید تا غلظت مناسبی پیدا کند، این سس بسیار خوشمزه است و پایه سس های دیگر به شمار می رود، از این سس می توان برای تهیه سالاد الویه و سایر سالادها استفاده کرد. خواص: این سس، لینت دهنده (نرم کننده) دستگاه گوارش می باشد و چاق کننده نمی باشد @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌼فضائل امام عسکری علیه السلام🌼🍃 حضرت امام حسن عسکرى علیه ‏السلام یازدهمین پیشواى شیعه است، رهبرى که در تمام عمر کوتاه خویش (28 سال) مدّتى را در پادگانى در سامرّا، به همراه پدرش امام هادى علیه ‏السلام ،تحت مراقبت بسیار شدید دستگاه استبدادى خلفاى بنى عبّاس قرار داشت،و بعد از شهادت پدر بزرگوارش، این حالت استمرار یافت و نیز بارها به زندان جبّاران زمان، گرفتار شد. دوران امامت آن رهبر بزرگ الهى بیش از شش سال به درازا نکشید. آن بزرگوار، همانند پدرانش به همه فضائل و خوبى‏ ها آراسته و از همه بدى‏ ها پیراسته بود. او آن چنان در قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار داشت که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده‏ اند بلکه دشمنانِ کینه ورز و سرسخت، به مدح و ستایش او پرداخته ‏اند. براى نشان دادن این حقیقت، نمونه ای اشاره مى‏ شود. 🌟 تجلّى فضائل 🌟 احمد بن عبیداللّه بن خاقان ـ که پدرش از مهره ‏هاى مهمّ دستگاه خلافتِ ستم پیشه بنى عبّاس و از وزیران آن به شمار مى ‏رفت و خود نیز از مخالفان و معاندانِ سرسخت امامان علیهم‏ السلام بود و که در برهه ‏اى، از طرف حکومت، مسئولیت گرفتن مالیات را در قم، به عهده داشت ـ مى‏ گوید:من در سامرّا ندیدم و نشناختم مردى را در میان علویّان، همانند حسن ‏بن‏ على. وى از جهت وقار، عفاف، بزرگوارى و بخشندگى، در میان علویّان، فرماندهان ارشد نظامى، وزراء و همه مردم، «نمونه و الگو» بود. و با هر کس سخن مى گفتى، او را مى‏ ستود و به نیکى یاد مى‏ کرد.* روزى ابو محمّد بر پدرم عبید اللّه بن خاقان وارد شد، من او را نگریستم؛ آثار بزرگى و عزّت و جلالت از سیماى او پیدا بود. پدرم، مَقدم او را گرامى داشت و او را بسیار تکریم کرد. من از این روش پدرم، ناراحت و عصبانى شدم، از او سبب این بزرگداشت را پرسیدم، و خواستم که آن شخصیّت را به من معرّفى کند، پدرم گفت: «او پیشواى شیعیان و بزرگ خاندان بنى‏ هاشم است. او کسى است که شایستگى پیشوایى امّت را دارد، چون خصلت‏هاى برجسته ‏اى دارد؛ همچون: فضیلت، پاکى، وقار و متانت، صیانت نفس، زهد و بى ‏رغبتى به دنیا، عبادت، اخلاق نیکو، صلاح و تقوا.» آنگاه احمد بن عبیداللّه مى‏ افزاید: ابومحمّد ابن الرّضا، در نهایت بزرگى و والائى بود.» 📚اصول کافى،ج1، ص 503؛ مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 423؛ سیرة‏الائمه، ج 2، ص 502 ـ
✨ خـــ♥ــدایا در این لحظات شب دل های دوستانم را سرشار از نور و شادی ڪن♡ ✨ و آنچه را ڪه به بهترین بندگانــ♥ـــت عطا می فرمایی به آنها نیز عطا فرما♡ ✨🌸 شبتان بخیر @Emam_kh