eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
18.9هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💗در این شـب ✨میـلاد مبـارک 💗از خـدا می‌خواهـم ✨هـر آنچـه از خوبی‌هاسـت 💗نصیبتان گـردد ✨و تقـدیـرتـان جز خوشبختـی 💗چیـز دیگـری نبـاشـد ✨شبتـون زیبـا و در پنـاه خـدا 💗عیـدتـون مبـارک @Emam_kh
۲۳ آبان ۱۳۹۸
سلام آقا،دوباره جمعه و🌸 ما و دل و چشم انتظاری قدم بر چشم ما کی می گذاری أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج برای تعجیل در فرج🍃 اقا امام زمان (عج) صلوات @Emam_kh
۲۴ آبان ۱۳۹۸
🔹 پیامبر اکرم (صلوات الله): 🔹 🔵برای دنیای خود چنان کارکن که گویی جاودانه زندگی می‌کنی و برای آخرتت چنان کار کن که گویی فردا خواهی مرد🔵 📘میزان الحکمه، ص 332
۲۴ آبان ۱۳۹۸
‍ ‍ 🌹🔅🌹 🔅🌹 🌹 💠 السلام علیک یا رسول الله صلی الله علیه و آله، والسلام علیک یا جعفر بن محمد الصادق علیه السلام 🔅 قال الله تبارک وتعالی: لولاک (یا محمد) لما خلقت الافلاک 🌹 میلاد باسعادت حضرت رسول اکرم، محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و امام جعفر صادق علیه السلام را خدمت همه مسلمانان تبریک و تهنیت عرض می‌نماییم . @Emam_kh
۲۴ آبان ۱۳۹۸
حکایتی_زیبا_و_آموزنده مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد ‌‎‌@Emam_kh
۲۴ آبان ۱۳۹۸
50.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | دوران کودکی پیامبر(ص) به روایت رهبر انقلاب 🔻 در آستانه ولادت با سعادت عظیم الشان اسلام حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR نماهنگ «جان شیرین» را که روایت دوران کودکی پیامبر(ص) به روایت رهبر انقلاب است تهیه و منتشر کرد. سخنانی که از رهبر انقلاب در این نماهنگ استفاده شده است، مربوط به خطبه های نماز جمعه در اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ است. @Emam_kh
۲۴ آبان ۱۳۹۸
❌ محو دولت اسرائیل به معنای محو مردم یهودی نیست 👈 محو اسرائیل یعنی محو حکومت و رژیم تحمیلی 🚨 محو رژیم صهیونیستی یعنی مردم فلسطینی اراذلی مانند نتانیاهو را ازاله کنند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى‌: 🔹 موضع ما در قضیه‌ی فلسطین قطعی و اصولی است. امام از پیش از انقلاب، خطر نفوذ و ظلم صهیونیست‌ها را تصریح میکرد؛ اولِ پیروزی انقلاب هم جمهوری اسلامی مرکز صهیونیست‌ها در تهران را به فلسطینی‌ها داد. این، هم یک کار واقعی بود، هم یک کار نمادین. ما به فلسطینی‌ها کمک کردیم و باز هم کمک میکنیم، هیچ‌گونه ملاحظه‌ای هم نداریم و همه‌ی دنیای اسلام باید این کار را بکند. 🔹 در بیانات امام راحل و بیانات مسئولین جمهوری اسلامی، مکرر [مسئله‌ی] «محو دولت اسرائیل» مطرح شده؛ این به معنای محو مردم یهودی نیست؛ ما با آنها هیچ کاری نداریم. این به معنای محو آن حکومت و رژیم تحمیلی است. محو رژیم صهیونیستی یعنی مردم فلسطینی که صاحبان اصلی آن سرزمینند، خودشان دولت خودشان را انتخاب کنند و اراذلی مانند را ازاله کنند، و این اتفاق خواهد افتاد؛ مثل کشورهای بالکان که بعد از ۶۰ سال مستقل شد و ملت به کشور خودشان برگشتند. 🔺 ما طرف‌دار مردم و استقلال فلسطین هستیم؛ ما یهودستیز نیستیم. یهودی‌ها در کشور خودمان با کمال امنیت دارند زندگی میکنند. ۹۸/۸/۲۴ 🏷 دیدار۱۷ربیع @Emam_kh
۲۴ آبان ۱۳۹۸
‼️آب ریختن شخص دیگر برای وضو 🔷س 1964: وضو گرفتن در شرایطی که شخص دیگری آب را بریزد و ما وضو بگیریم چه حکمی دارد؟ ✅ج: اگر دیگری صرفاً آب را بریزد و شخص خودش شستن را انجام می دهد اشکال ندارد @Emam_kh
۲۴ آبان ۱۳۹۸
جمــــــعه احـــــوال عجیبــــــی دارد هـــرکس از عشــــــق نصیبـــــی دارد در دلـــــم حس غریبـــی جاریـــــست و جــــــهان منتظر بیداریــــــــــست جمـــــعه، با نام تـــــو آغاز شـــــود یابن یاســــین همـــــه جا ســـاز شـود جمــــعه یعنی غـــزل نابـــــــــ حضور جمـــــعه میعادگه سبــــــــز حضور جمــــعه هر ثانیه اش یکســــــال است جمـــــعه از دلهـــــره مالامال است... ابـــــر چشــــــمان همه بارانیـــــست عشــــــــق در مرحله پایانیـــــست کـــاش این مرحله هم ســـر می شد چشـــــــم ناقابل ما تـــــر می شد... 💫❤️اللّهم عجـــّــل لولیّک الفرج❤️💫 @Emam_kh
۲۴ آبان ۱۳۹۸
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 رمان_عشق_باطعم_سادگی قسمت‌73 - تازه این گل خوشگل هم برام بهترین هدیه است!! با گفتنِ ممنون ...کادوش رو گرفت و آروم درجعبه کوچیک رو باز کرد.... بادیدن انگشتر با نگین شرف الشمسی که روش می درخشید تشکر آمیز گفت: خیلی قشنگه خانومی...دستت دردنکنه...واقعا ممنون! خوشحال شدم که خوشش اومده -ببخش ناقابله! حاالامیشه من دستت کنم؟! دست چپش رو آورد جلو و من انگشتر رو توی انگشتش فرو کردم و جای حلقه طلایی رو که دیگه بعد از شب عقدمون توی دستش ندیدم رو با این انگشتر پر کردم ! انگشتهام رو بین انگشتهاش فرو کردم وحلقه من و انگشتر امیرعلی با صدای تیکی بهم خورد نگاه مهربونش رو از دستهامون گرفت و به چشمهام دوخت ... تاب نیاوردم نگاهش رو وقتی اینجوری خاص میشدو هزار تا جمله عاشقی رو داد میزدو من نمی دونستم چطوری باید با نگاهم جوابش رو بدم! به کیک اشاره کردم _اینم کیک تولد! خندید –مگه من بچه ام محیا جان؟! لبهام رو غنچه کردم – خودم برات پختم! -وای ممنون... پس این کیک خوردن داره! - مطمئن نیستم خوب شده باشه ... عطیه و محمد و محسن کلی اذیتم کردن گفتن اگه کیک و بخوری مسموم میشی! به لحن دلواپسم بلند بلند خندید - خیلی هم خوبه...حاالامیشه این کیک و ببریم خونه بخوریم؟! چون کلی ذوق کردم این اولین دفعه ای که یکی برام تولد میگیره و کیک میپزه خوشحال از ته دل خندیدم و بچگانه گفتم: _اگه واقعا کیک و خوردی و مسموم نشدی قول میدم هرسال برای تولدت کیک بپزم ! فقط اینکه خیلی کوچیکه! بازم خندید - عیبی نداره... حالا شما این کیک خوشگلت و بردار که تعطیل کنم بریم...!
۲۴ آبان ۱۳۹۸
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 رمان_عشق_باطعم_سادگی قسمت_۷۴ عطیه با دیدن من وجعبه کیک توی دستم قیافه اش روترسیده کرد _ وای خدای مهربون کیکت روآوردی اینجا... راست بگو چی توش ریختی؟؟! اومدی همه خانواده شوهرت و باهم نابود کنی؟! هم خنده ام گرفته بود هم عصبانی شده بودم از حرفهای مسخره اش جلوی بقیه بخصوص امیرمحمدی که امشب زودتر از همه اومده بود! نفیسه خنده اش رو جمع کرد حال و روزش بعد از چهلم بهتر شده بود و از سرسنگین بودن با امیرعلی بیرون اومده بود - واقعا خودت درست کردی محیا جون؟؟! چپ چپ به عطیه نگاه کردم -آره ولی واقعا نمیدونم مزه اش چطوری شده؟؟! -من میدونم،افتضاح! دوباره همه خندیدن به حرف عطیه که عمو احمد من رو پهلو خودش نشوند - ظاهرش که میگه خیلی هم خوبه! لبخند خوشحالی روی لبم جا خوش کرد که باز عطیه گفت: خب بابا جون مثل خودشه دیگه ظاهرسازی عالی! از درون واویلا! این بار امیرعلی که تازه وارد هال شده بود به عطیه چشم غره رفت -عطیه اذیتش نکن ... اصلا به تو کیک نمیدیم! ابروهای عطیه بالا پرید - نه بابا !دیگه چی؟ امیرعلی خندید و بدجنس گفت: _کیک مال منه ...منم بهت نمیدم! خوشحال شده برای عطیه چشم و ابرو اومدم که گفت: _بهتر.. بالاخره باید یکی بیاد بالا سرتون باشه تو بیمارستان یانه؟! عمه با یک سینی چایی و کلی بشقاب کوچیک بلور بند انگشتی اومد توی هال: –اینقدر اذیت نکن عطیه... خودت از این هنرها بلد نیستی حسودیت شده!!؟ عطیه چشمهاش رو گرد کرد - نه بابا چند نفر به یک نفر ببینم امیر محمد تو که جمله ای نداری در طرفداری از زن داداشتون بفرمایین؟!؟ رو کردبه نفیسه که داشت با انگشت شکلاتهای روی کیک رو به امیرسام میداد: -خانومت که موضعش مشخصه زودتر ازهمه هم کنار کیک برا خودش و پسرش جا گرفته! همه می خندیدیم از ته دل و عطیه باصدای زنگ در بلند شدو بیرون رفت ...! عمه هول کرده بلند شد و چادر رنگیه روی پشتی رو برداشت - فکر کنم مهمونها اومدن!! پشت سر عمه عمو هم بیرون رفت و صدای احوال پرسی ها بالا گرفت.... عمه هدی، عمو مهدی،باعروس و دوماداش ... مامان بزرگ و بابابزرگ ومامان بابا ... خیلی خوب بود که شبهای عید مثل همیشه دورهم جمع میشدیم وصدای شوخی و خنده بالا میگرفت!! عمه هدی _ خوبی عمه؟!؟ لبخندی به خاطر محبت عمه هدی زدم _ممنون ...حنانه خوب بود؟! چرا امشب نیومد؟ عمه هدی –چی بگم عمه ! اونه و کتاباش و از حالا کنکور خوندنش! من که حسابی از دست عطیه شاکی بودم محکم زدم تو پهلوش و گفتم: _یاد بگیر نصف توعه از یک سال قبل برای کنکور میخونه! از درد صورتش جمع شد ولی به خاطر اینکه جلب توجه نکنه لبخند زد -الهی بشکنه دستت...کجاش نصف منه آخه؟! اصلا چرا خودت یاد نمیگیری؟ فکرکردی خیلی رشته خوبی قبول شدی؟!! -خیلی هم خوبه حسود! -وای محسن کیک محیاهنوز اینجاست خدا بخیر کنه!! با صحبت بلند محمد سکوت مطلق شدو بعضی قیافه ها متعجب و بعضی خندون... نگاه منم کیکم رو تو طاقچه نشونه رفت که یادم رفته بودببرمش آشپزخونه! امیرعلی هم مشخص بودحسابی آماده به خندست ولی به خاطر من خودش رو کنترل میکنه نخنده!! ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ادامه دارد......
۲۴ آبان ۱۳۹۸