‼️زدن پوشیه برای بانوان
🔷س 3480: اگر زنی پوشیه و نقاب بر صورت خود بزند، و در عرف آن شهر و منطقه مایه ی شگفتی و جلب توجه شود، آیا لباس شهرت تلقّی می گردد؟
✅ج: پوشیه لباس عفاف است، و لباس شهرت محسوب نمی شود
@Emam_kh
#هاضوم
🍃درمان_تمام_مشکلات_معده
این دارو عالی
کافی دوماه به مصرفش عادت کنید
دیگه هییییییچ مشکل معده ای نخواهید داشت👌
✨ یکی دیگر از تقویت کننده های معده داروی هضم کننده یا هاضوم می باشد.👌
طرز تهیه اش👇
آویشن_زنیان_سیاه دانه(با نسبت برابر)
آویشن و زنیان رو آسیاب کنید و الک کنید بعد سیاه دانه رو بدون اینکه آسیاب کنید به مخلوط بالا اضافه کنید
طریقه مصرف👈۱قاشق چایخوری بعد از غذا
🍏خواص این دارو که به همین سادگی قابل تهیه کردن می باشد عبارتند از👇
🍎 کمک به هضم غذا
🍎 کم کردن اسید معده
🍎کمک به هضم غذاهای سنگین مانند غذاهای چرب و کله پاچه و...، و تخم مرغ
🍎 کمک به درمان بلغم
🍎درمان رفلاکس معده
🍎درمان ضعف معده
🍎نبودن پرز معده
🌿 هر کدام از ترکیبات این داروی ساده و مفید هم به تنهایی دارای خواص خوبی هستند که از آویشن از بین این ترکیب امتیاز خاصی دارد👌
🔥 طرز تهیه : آویشن و زنیان و سیاه دانه به مقدار مساوی، فقط سیاه دانه آسیاب نشود❌
که باعث اسهال شدید می شود.
@Emam_kh
🔴وبگاه آمریکایی "آکسیوس" فاش کرد:
🔹فاجعه پزشکی در آمریکا؛ کیتهای تشخیص کرونا احتمالاً آلوده به ویروس بودند
🔹 یک دانشمند فدرال برجسته آمریکایی زنگ هشدار را نسبت به آلوده بودن آزمایشگاهی در آتلانتای آمریکا که دولت این کشور در آن کیتهای تست ویروس کرونا را ساخته، به صدا درآورده است.
🔹 مقامهای آمریکایی هنوز نگفتهاند که دقیقاً بازرسان سازمان غذا و دارو در آزمایشگاه آتلانتا چه چیزی یافتهاند.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حمایت از #سردار_سلیمانی در جمع ارتش آمریکا
🔹 لوئیس فراخان شخصیت مشهور آمریکایی در جمع سربازان ارتش آمریکا:
ترامپ گفته که #قاسم_سلیمانی، بسیاری از آمریکایی ها را در عراق می کشت؛ سلیمانی، آمریکایی ها را در نیویورک کشت؟ آمریکایی ها را درکالیفرنیا کشت؟!
🔹 آمریکاییها را کجا می کشت؟!
🔹آنها را در عراق می کشت. ما در عراق چه غلطی میکنیم؟ چه کسی از شما خواست آنجا بروید؟!
💥دهها هزارنفر را در عراق کشته ایم بخاطر دروغ بوش درباره سلاح های صدام...شما جوانان را بخاطر شهوتتان به نفت، فرستادید تا کشته شوند. سلیمانی تروریست نبود. او برادر عراقی ها بود و ارتش اشغالگر ما را می کشت تا عراق آزاد شود.
@Emam_kh
#رمان_مدافع_عشق
قسمت ۱۵
خیره به آینه قدی اتاقم لبخندی از رضایت میزنم . روسری سورمه ای رنگم را لبنانی میبندم و چادرم را روی سرم مرتب میکنم!صدای آیفون و این قلب من است که می ایستد!سمت پنجره میدوم ،خم میشوم و توی کوچه را نگاه میکنم. زهرا خانوم جعبه شیرینی را دست حاج حسین میدهد. دختری قدبلند کنارشان ایستاده حتما زینب است!
فاطمه مدام ورجه وورجه میکند!
حتما اونم داره ذوق مرگ میشه!
نگاهم دنبال توست!از صندوق عقب ماشینتان یک دسته گل بزرگ پر از رزهای صورتی و قرمز را بیرون میاوری. چقدر خوشتیپ شده ای....
قلبم چنان در سینه ام میکوبد که اگر هر لحظه دهانم را باز کنم طرف مقابل میتواند آن را در حلقم ببیند!
*
سرت پایین است و با گلهای قالی ور میروی!یک ربع است که همینجور ساکت و سر به زیری!
دوست دارم سرم را به دیوار بکوبم.
بالاخره بعداز مکث طولانی میپرسی:
_من شروع کنم یا شما؟
_اول شما!
صدایت را صاف و آهسته شروع میکنی:
_راستش...خیلی با خودم فکر کردم که اومدن به اینجا درسته یا نه!
ممکنه بعد از این جلسه هر اتفاقی بیفته...خب...من به خاطر اونی که شما فکر میکنید اینجا نیومدم!
بهت زده نگاهت میکنم:
_یعنی چی؟!
_خب...اممم..من مدتهاست تصمیم دارم برم جنگ!...برای دفاع!پدرم مخالفت میکنه....و به هیچ عنوان رضایت نمیده. از هر دری وارد شدم.
خب...حرفش اینه که...
با استرس بین حرفت میپرم:
_حرفشون چیه؟؟!
_ازدواج کنم!بعد برم. یعنی فکر میکنه اگر ازدواج کنم پایبند میشم و دیگه نمیرم...
خودش جبهه رفته اما...نمیدونم!جسارته این حرف،اما...من میخوام کمکم کنید...حس میکردم رفتار شما با من یطور خاصه. اگر اینقدر زود اقدام کردم...برای این بود که میخواستم زود برم.
گیج و گنگ نگاهت میکنم:
_ببخشزد نمیفهمم!
_اگر ثبول کنید...میخواستم بریم و به خانواده بگیم اول یه صیغه محرمیت خونده شه...موقت!
اینجوری اسم من توی شناسنامه شما نمیره.
اینطوری اسما،عرفا و شرعا همه مارو زن و شوهر میدونن...
اما...من میرم جنگ و...و شما میتونید بعد از من ازدواج کنید!چون نه اسمی رفته...نه چیز خاصی!
کسی هم بپرسه میشه گفت برای آشنایی بوده و بهم خورده!!یه چیز مثل ازدواج سوری!
باورم نمیشود این همان علی اکبر است!دهانم خشک شده و تنها با ترس نگاهت میکنم...ترس از اینکه چقدر با آن چیزی که از تو در ذهنم داشتم فاصله داری!!
_شاید فکر کنید میخوام شمارو مثل پله زیرپا بزارم و بالا برم!اما نه...!
من فقط کمک میخوام.
گونه هایم داغ میشوند. با پشت دست قطرات اشکم را پاک میکنم
_یک ماهه که درگیر این مسئله ام!...که اگر بگم چی میشه؟!!!
در دلم میگویم چیزی نشد....فقط قلب من شکست!....اما چقدر عجیب که کلمه کلمه ات جای تلخی برایم شیرین بود!
تو میخواهی از قفس بپری!پدرت بالت را بسته!و من شرط رهایی توام...!
ذهنم آنقدر درگیر میشود که جز سکوت در پاسخت نمیگویم!!
_چیزی نمیگید؟؟...حق دارید هرچی میخواید بگید!!....ازدواج کردن بد نیست!فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد...زن و بچم تنها بمونن.
درسته خدا بالاسرشونه!اما خیلی سخته....خیلی....!من که قصد موندن ندارم چرا چندنفرم اسیر خودم کنم؟؟
نمیدانم چرا میپرانم:
_اگر عاشق شید چی؟؟!!!
جمله ام مثل سرعت گیر هیجانت را خفه میکند!شوکه نگاهم میکنی!
این اولین بار است که مستقیم چشمهایم را نگاه میکنی و من تا عمق جانم میسوزد!
به خودت میایی و نگاهت را میگردانی.
جواب میدهی:
_کسی که عاشقه...دویگباره عاشق نمیشه!
"میدانم عاشق پریدنی!اما....چه میشود عشق من در سینه ات باشد و بعد بپری"
گویی حرف دلم را از سکوتم میخوانی....
_من اگر کمک خواستم....واقعا کمک میخوام!نه یه مانع!....از جنس عاشقی!
بی اختیار لبخند میزنم....
نمیتوانم این فرصت را از دست بدهم.
شاید هرکس که فکرم را بخواند بگوید
#دختر_تو_چقدر_احمقی...
اما...اما من فقط این را درک میکنم!که قرار است مال من باشی!!....شاید کوتاه....شاید...من این فرصت را
یا نه بهتر است بگویم
من تو را به جان میخرم!!...
#حتی_سوری
#مدافع_عشق
✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے
🌹قـسـمـت ۱۶
(بــخــش اول)
چاقوبزرگےڪه دسته اش ربان صورتےرنگےگره خورده بوددستت میدهندوتاڪیدمی ڪنندڪه باید ڪیڪ را باهم ببرید.
لبخندمیزنـےونگاهم میڪنے،عمق چشمهایت انقدرسرداست ڪه تمام وجودم یخ میزند...
بازیگرخوبی هستی.
_ افتخارمیدی خانوم؟
وچاقو را سمتم میگیری...
دردلم تڪرارمیڪنم خانوم..خانومِ تو!...
دودلم دستم راجلو بیاورم.می دانم دروجودتوهم آشوب است.تفاوت من باتوعشق وبـےخیالیست نگاهت روی دستم سرمیخورد..
_ چاقو دست شما باشه یامن؟
فقط نگاهت میڪنم.دسته چاقورادردستم میگذاری ودست لرزات خودت راروی مشت گره خورده ی من!...
دست هردویمان یخ زده.باناباوری نگاهت می ڪنم.
اولین تماس ما..چقدرسردبود!
باشمارش مهمانان لبه ی تیزش رادرڪیڪ فرومی بریم وهمه صلوات میفرستند.
زیرلب می گویـے: یڪےدیگه.!وبه سرعت برش دوم را میزنے.اماچاقوهنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیرمی ڪند
بااشاره زهراخانوم لایه روی ڪیڪ راڪنارمی زنـےوجعبه شیشه ای ڪوچڪےرابیرون میڪشـے.درست مثل داستانها.
مادرم ذوق زده بمن چشمڪ میزند
ڪاش می دانست دخترڪوچڪش وارد چه بازی شده است.
درجعبه رابازمی ڪنـےوانگشترنشانم رابیرون می آوری.نگاه سردت می چرخد روی صورت خواهرت زینب.
اوهم زیرلب تقلب می رساند:دستش کن!
اماتو بـےهیچ عڪس العملےفقط نگاهش می ڪنـے..
اڪراه داری ومن این رابه خوبـےاحساس میڪنم.
زهراخانوم لب می گزد وبرای حفظ آبرومی گوید:
_ علـــےجان!مادر!یه صلوات بفرست وانگشتررو دست عروست ڪن
من باززیرلب تکرارمی کنم.عروست!عروس علی اکبر!
صدای زمزمه صلواتت رامیشنوم.
رومی گردانـےبایڪ لبخندنمایشـے،نگاهم می ڪنے،دستم رامی گیری وانگشتر را در دست چپم می ندازی.ودوباره یڪ صلوات دسته جمعـےدیگر
ادامه دارد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
اکسیژن های دنیا را هم بیاورندبه کارم نمی آید !
من هوای "حریم تو "را کرده ام … !
💥وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
از احوالِ دلم آگاهی . . .
همین برایم کافیست...
🕊 صـلوات_خاصه ( امام_رضا_علیه السلام) ✵به نيت خشنودي آن حضرت ✵و بر آورده شدن حاجات✵.
بِسْمِ_اللّٰهِ_الرَّحْمٰنِ_الرَّحیٖم
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩﷽• اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ ๑۩﷽
•❥• بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩﷽• وَحُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ ๑۩﷽
•❥• وحجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩•﷽ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِك َ๑۩﷽
•❥• درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.
•❥•➼═❧═───┄✧✦
✵ خدایازیارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان
@Emam_kh
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 65
🔶🔶🔶🔶🔶
استاد پناهیان:
خدا میخواهد تو خودت را محکم کنی،
در تواضع ❗️❗️❗️
✅ پس من رفتم سر نماز ،
اتفاقا هر موقع خدا اذان گفت ،
موذن اذان گفت ،
من حالش و نداشتم ، رفتم سر نماز ،
👈بهترتکبرم خوردمیشه .
خدایا میخواستی بزنی ❓
ماکه کتک خورده تیم ، الله اکبر...
✅🌺😢
دیدی کار خودش و کرد❓
ببین من چه جور مودب وایسادم😊
دلم جای دیگه س ها ،
اما زیر سنگ آسیاست تکبر دلم ،
👈داره آدم میشه
🔰 توجهت به خدا باشه ،
البته طول میکشه تا ما توجهمون به خدا جلب بشه هااا ،
بذار آدم بشیم ، همینکه مودبانه داریم نماز میخونیم ،
داریم کم کم آدم میشیم . ✅🌺
یه مدتی مودبانه نماز بخون تکبر از دلت میره،
❤️❎
بخدا دیگه به هیچ منبری هم احتیاج نداری ،
یه دفعه ای خدا از دلت طلوع خواهد کرد ،
بعد یه دفعه ای شروع میکنی خدا رو دوست داشتن ،
🔶🔶
انقده عااااااشق خدا میشی
اشک میریزی گلوله گلوله در فراق خدا ،
خدایاااااا ، کی میشه من ببینمت ❓
😭😭
همه تعجب میکنند ، میگن مگه تو دیوانه ای ❓
🤔
میگی دلم برای خدا تنگ شده،
✅❤️
ادامه دارد...
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
💠از نوشته های زیبای شهید آوینی,,,
🔻سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!
🔻گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .
☝️خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …
☝️خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک ...
@Emam_kh