🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 آیه 283 سوره بقره
🌸 وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُواْ كَاتِباً فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِى اؤْتُمِنَ أَماَنَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لَاتَكْتُمُواْ الْشَّهاَدَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ ءَاثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ
🍀 ترجمه: و اگر در سفر بودید و نویسنده اى نیافتید، وثیقه اى بگیرید و اگر به یكدیگر اطمینان داشتید (وثیقه لازم نیست.) پس كسى كه امین شمرده شده، امانت (و بدهى خود را به موقع) بپردازد و از خدایى كه پروردگار اوست تقوا كند. و شهادت را كتمان نكنید و هر كسی آن را كتمان كند، پس بىشک قلبش گناهكار است و خداوند به آنچه انجام مىدهید داناست.
🌷 #رهان: جمع رهن ، رهن یعنی وثیقه
🌷 #ءاثم: گناهکار
🌺 هرگاه براى تنظیم سند بدهى ، نویسنده اى نبود، مى توان از بدهكار گرو و وثیقه گرفت، خواه در سفر باشیم یا نباشیم. بنابراین جمله ى «ان كنتم على سفر» براى آن است كه معمولاً در سفرها انسان با كمبودها برخورد مىكند. فردی به طرف مقابل شیء می دهد در قبال آن وثیقه می گیرد. اگر بعضی به بعضی اعتماد داشتند و از آنها وثیقه گرفته نشد باید بدهی خود را به موقع بپردازند و تقوا پیشه کنند و خدا را برای خودشان حفظ کنند. اگر شخصی به حقوق مردم آگاه و شاهد است نباید حق را کتمان کند.
🔹 پيام های آیه283سوره بقره 🔹
✅ شرط #وثیقه، بدست گرفتن و در اختیار بودن است. «مقبوضة»
✅ كار از محكمكارى عیب نمى كند، در برابر طلب، #وثیقه بگیرید.«فرهان مقبوضة»
✅ جایگاه افراد در احكام تفاوت دارد. براى ناشناس رهن وبراى افراد مطمئن بدون رهن. «فرهان مقبوضة فان أمن...»
✅ نگذارید اعتمادها و اطمینان ها در معاملات سلب شود. «فان امن بعضكم بعضاً فلیؤدّ الذى اؤتمن» فلسفه رهن گرفتن، اطمینان است كه اگر بدون آن اطمینان بود، #رهن گرفتن ضرورتى ندارد.
✅ افراد آگاه به حقوق #مردم، در برابر مظلومان مسئولند. «ولاتكتموا الشهادة»
✅ آنجا كه بیان حقّ لازم است، سكوت حرام است. «ومن یكتمها فانّه اثمٌ قلبه»
✅ انحراف درونى، سبب انحراف بیرونى مى شود. قلب گناهكار، عامل كتمان گواهى مى شود. «ولم یكتمها فانّه آثم قلبه»
✅ ایمان به اینكه #خداوند همه كارهاى ما را مىداند، سبب پیدایش #تقوا وبیان حقایق است. «واللّه بما تعملون علیم»
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
‼️گفتن الله اکبر بعد از رکوع و سجده
🔷س 5279: برخى بهطور عرفى ياد گرفتهاند كه در حال برخاستن از ركوع يا سجده ذكر «الله اكبر» بگويند و چه بسا توجهى هم به اين ندارند كه از باب استحباب مىگويند يا به قصد ذكر مطلق و يا تفاوت مستحب بودن ذكر و قصد ذكر مطلق را نمىدانند، در اين موارد كه در حال حركت بدن ذكر «الله اكبر» را مىگويند، نمازشان چه حكمى دارد؟
✅ج: مانع ندارد.
📕منبع: khamenei.ir
@Emam_kh
گیاهی همه کاره از تقویت مو تا کاهش فشار خون
🔹 آلوئه ورا اگر با شیرین بیان و کندر مخلوط شود و سپس پودر شود برای زخمها مفید است افراد میتوانند این پودر را بر روی زخم خود ضماد کنند.
🔸 انسدادهای کبدی و اختلالات عملکرد کبدی میتوانند ژل این گیاه را خارج و در کپسول خالی، ریخته و روزی دو عدد با آب سرد میل کنند افرادی که زخم گوارشی دارند این کپسول را مصرف نکنند.
🔹 افرادی که فشار خون بالایی دارند میتوانند آلوئه ورا را با کمی حنا خمیر کنند و شب تا صبح به کف پا ضماد کنند این کار باعث کاهش فشار خونشان میشود.
🔸 افرادی که از ریزش موی خود رنج میبرند و یا موی چربی دارند میتوانند سر خود را با ژل آلوئه ورا ماساژ دهند این کار باعث تقویت مو و جلوگیری از ریزش آن میشود.
💥💥💥💥💥💥💥💥
#شمعدانی دارید گل نمیده ❓❓
❌نکته در مورد #شمعدونی هست اگه میخواین شمعدونیتون گل💮 بده چهار نکته زیر رو رعایت کنید
1⃣اول از همه محیطی پرنور همراه با تابش آفتاب،وادار میکنه شمعدونی رو تا گل بده
2⃣دوم هرس هر سه ماه یکبار شمعدونی، یک سوم از سرشاخه هاشو بزنید و شاخ و برگ زرد وخشک شدشو جدا کنید وچندسانت از خاکشو زیرو رو کنیدکه در علم باغبانی بهش نمگیری میگن✂️
3⃣سوم خاک مناسب برای شمعدانی،خاک باغچه و کمی ماسه و کود گوسفندی پوسیده (هر سه ماه حتما به هر گلدان یک مشت کود گوسفندی اضافه کنید)
از بهار تا اخر پاییز هر ماه کود 18.18.18بهش بدید👌
4⃣شمعدونی حتما باید خاکش خشک بشه و بعد سیراب شه، این تنش آبی کمک میکنه تا گل بده
👈نکته:❌(شمعدونی نبایدتشنگی بکشه، مگرنه برگهاش خشک میشه) 👈ابیاری زیاد هم باعث زرد شدن برگهاش میشه
👈بهترین رشد رو شمعدونی در دمای 15درجه داره، پس گرمش نشه، بیرون خونه هم یخ نزنه
🌺🌺🌺
@Emam_kh
❓خدا که به همه محرم است، پس چرا در نماز، مردان و زنان باید خود را بپوشانند؟
🔰پاسخ
همیشه پوشیدن لباس به خاطر محرم و نامحرمی نیست، بلکه گاهی پوشیدن لباس جنبه تکریم و ادب دارد. معمولا افراد در خانه خود، لباس ساده می پوشند ولی وقتی مهمان وارد خانه می شود، به احترام، لباس کامل و مناسب می پوشند و اگر قرار باشد در مجلس عروسی شرکت کنند، لباس کاملتری بر تن میکنند. این تغییر لباسها، به خاطر ادب و احترام مهمانان مجالس است.
حضور در محضر خداوند در حال نماز نیز مقتضی پوشیدن لباس مناسب و کامل است.
📚 استاد قرائتی
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 13
گوشی را روی دستگاه تلفن قرار دادم، آهی کشیدم، چشم هایم می سوخت، مطمئن بودم که رنگ صلبیه ی چشم هایم دیگر هیچ ردی از سفیدی ندارد، نگاهم به چشم هایم در آیینه ی میز کنسول کشیده شد، قرمزی اش مهر تاییدی بود بر حدسم...
با بی حوصلگی داخل حمام واقع در اتاقم شدم، آب سرد را برای دوش گرفتن انتخاب کردم تا التهاب گونه ها و چشم های سرخم را بگیرد، لب های لرزانم را به دندان گرفتم و از لرزش توبیخشان کردم و چشم های سوزناکم را محکم بستم و به یکباره نفسم را فوت کردم، سعی کردم فکرم را از سمت فرهاد منحرف و خاطره بازی را به وقت مناسب تری موکول کنم چرا که بیش از چهل جفت چشم در خانه عمه مینا با سلام دادنم به صورتم دوخته و جویای حالم میشدند، دوشی سرسری گرفتم و با تن زدن حوله تن پوش مشکی رنگم از حمام خارج شدم، تمام تلاشم را می کردم فکر افسار پاره کرده ام که با یک لحظه غفلت سوی فرهاد پر می کشید را سرکوب کنم، کشوی دراور را باز کردم، برسم را برداشتم و جلوی آینه مشغول شانه زدن موهای خرمایی و لختم شدم، حوصله ی سشوار کشیدن نداشتم، آنقدر بلند بودند که یک ساعتی وقت نیاز بود، با کش ساده ای از بالای سرم بستم، تونیک کوتاه سرمه ای رنگم را با شلوار جین آبی روشنم هماهنگ کردم، اهل آرایش نبودم، نگاهی گذرا در آینه انداختم و از اتاق خارج شدم، جلوی درب ورودی دمپایی هایم را پوشیدم و از خانه بیرون و با آسانسور به طبقه ی چهارم رفتم، درب واحدشان باز بود و بوی قورمهسبزی به محض باز شدن درب آسانسور در بینی ام پیچید و گرسنگی به سرعت خودی نشان داد.
خاطره ی خوبی از درب باز نداشتم، آن روز هم درب واحدشان باز بود که بی اجازه داخل شدم و برای همیشه مُردم و دم نزدم و عمه هیچ وقت نفهمید که در چهارچوب درب باز مانده ی خانه اش، قلب دردانه ی برادرش توسط پسرش هزار تکه شد و هیچ بند زنی نتوانست تکه هایش را کنار هم بند کند!
اخم هایم از یادآوری آن روز منحوس که به کل مسیر زندگی ام را تغییر داد در هم شده بود، دستم را روی دکمه ی زنگ گذاشتم و فشردم؛ بساط خنده و گفت و گو حسابی به راه بود که صدای نه چندان ضعیف زنگ به گوش هیچ کس نرسید، پوفی کشیدم و داخل خانه رفتم.
همیشه موقع ورود به خانه ی عمه لحظه ای خیلی گذرا و کوتاه درنگ میکردم که خانه خودمان است یا عمه؟! چرا که تمامی وسایل خانه اش اعم از مبل های فیلی رنگ و فرش های سرمه ای و پرده های هماهنگ با فرش و مبل ها و حتی لوازم آشپزخانه که در تیر رس درب ورودی قرار داشت، کاملا شبیه به لوازم واحد ما است، علتش هم زحمتی است که خود عمه برای خریدشان کشیده بود، تعجب می کردم که چرا لااقل رنگش را متفاوت انتخاب نکرده بود!؟
جمعشان جمع بود، همیشه در تجمع هایشان احساس اضافه بودن داشتم و هیچ تمایلی به حضور نداشتم ولی نمیشد نباشم دیگر...
با سلام نسبتاً بلندی که دادم همگی متوجه ورودم شدند. لبخند کمرنگی به لب هایم آمد، آن قدر تعداد نفرات زیاد بود که کل مبلمان بیست نفره ی سالن اشغال شده بود، عمه مینا مثل همیشه با آغوش پر مهرش پذیرایم شد و قربان صدقه ام رفت.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 14
عمو حسین و خانواده اش ساکن گیلان بودند و دیدارمان هر چند وقت صورت میگرفت.
بعد از بوسیدن عمه مینا با روی باز به سمت عمو رفتم، مثل همیشه در آغوشم کشید و چند ضربه به پشت کتفم زد و گفت: به به خانم دکتر.
خنده ی بی صدایی کردم و معترض گفتم: به زیردست هاتون هم همین قدر سخاوتمندانه ترفیع درجه میدید جناب سرهنگ؟! ماماها دکتر نیستند عمو جون، این هزار دفعه!
خنده ی کوتاهی کرد.
- برای من تو از بردیا هم دکتر تری.
نگاهم سمت بردیا که با لبخند و چشم های براق از شوق دیدار به صورتم خیره بود کشیده شد، لحظه ای کوتاه به فرهاد که با اخم و چشم های تنگ شده که در نظرم جذاب ترین حالتش بود افتاد، نمیخواستم سر لج بیندازمش چرا که خوب می دانستم جسارت هر کاری را دارد و مطمئنا برایم گران تمام می شد! خیلی معمولی با بردیا و سپس صمیمی تر با زن عمو دیدوبوسی کردم، تمامی نداشت احوالپرسی مان! با عمه زهرا و عمه رویا و همسرهایشان هم احوالپرسی کردم. ژیلا و رژان دختر های عمه رویا طبق معمول با آن پوشش سبک و آرایش زننده مشغول تبلت و گوشی شان بودند که اهمیتی ندادم و مثل همیشه نادیده گرفتمشان و کنار بابا که برایم جا باز کرده بود نشستم. لبخندی به رویم زد و گفت: خسته نباشی دخترم.
- ممنونم خسته نیستم بابا.
-موهات نم داره سرما نخوری!
لبخندی به لحن نگرانش زدم.
- هوا خوبه بابا نگران نباش.
با ورود 《مجید》 پسر عمه زهرا و 《کیان》 پسر عمه رویا به جمع گفت و گویم با بابا خاتمه یافت، کیان با لودگی دهانش را جهت تمارض به شوکه شدن از دیدار خانواده عمو حسین باز و صدای《اَ》 ی کشیده و بلندی از حنجره اش خارج کرد.
برعکس او ریزترین حرکات مجید با متانت همراه بود، با خنده ای مردانه کنارش زد و مشغول دید و روبوسی با عمو و احوالپرسی با بقیه شد، کیان دهانش را بست و لودگی پیش گرفت و شروع به حرافی هایی که از تحمل حوصله ی من خارج بود کرد، گوشی ام را در دست گرفتم و بی توجه به جمع خندان، مشغول چت با مریم که آنلاین بود شدم.
- سلام مریمی، بهتری؟
-به روی ماهت، مسکن تزریق کردن بهم. فعلا خوبم. وای عسل صورتم کبود و داغون شده.
-الهی بمیرم تا یکی دو هفته دیگه مثل روز اولش میشه.
صدای عمو حسین که به اسم خطابم می کرد باعث شد سر از گوشی بیرون بیاورم.
-عسل، عمو جون؟
- جونم عمو؟
با چشم های عسلی و ابروهای باریک و تمیزش به گوشی ام اشاره کرد و گفت: بیا تو جمع عمو.
اشاره ی ریزی به رژان و ژیلا کرد و ادامه داد: چی توی این گوشی هاست که جوونا رو از جمع خانواده دور کرده؟!
گوشی را خاموش و روی میز گذاشتم و مجبور به توضیح برای رفع سوء تفاهم شدم.
-ببخشید عمو، نگران حال دوستم، یکی از پزشکای بیمارستان بودم، خواستم حالی ازش بپرسم.
عمه زهرا که چشمش دنبال مریم برای مجیدش بود سریع و نگران پرسید: کدوم دوستت؟
می دانستم مجید هم بی میل نیست نگاهی گذرا سویش کردم و باز حواسم را به عمه زهرا دادم.
-مریم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh