eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
18.1هزار ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️نخواندن سوره پس از الحاق به نماز جماعت 🔷س 5339: اگر امام در رکعت سوم باشد و ما در رکعت دوم و یا اول باشیم و وقت برای خواندن سوره نباشد، چه وظیفه ای داریم؟ و اگر سوره بخوانیم و خود را در سجده به امام برسانیم، نماز به جماعت صحیح است؟ ✅ج: اگر بدانید چنانچه سوره را بخوانید در رکوع به امام نمی رسید، باید سوره را نخوانید و اگر خواندید و به رکوع نرسیدید نماز فرادا می شود.  📕منبع: leader.ir @Emam_kh
پتوس گیاه رونده وهمیشه سبزیه که تقریبا همه علاقه مندان به گل و گیاه تو خونه دارنش😍 نورمتوسط نیاز داره👌 اگه هواسردباشه یا زیاد آب بدید برگاش زردمیشه🍀👌 اگه خشکیه زیاد بکشه برگاش سوخته و قهوه ای میشه 👍 دست بزنید خاکش خشک شد سیرابش کنید تفاله چایی و تفاله قهوه رو خشک کنید وپودرکنید بریزید پاش ،برشدش و بزرگ شدن برگ هاش کمک میکنه☘ هر چی سرزنی شه رشدش بیشتر میشه ╭━━═━━⊰✹💗✹⊱━━═━━ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه کسانی هستند و چرا با آنها برخورد نمی شود؟ 📌  به گروهی از مردم در داخل یک کشور و یا یک جامعه‌ گفته می‌شود که در زمان جنگ و به صورت پنهانی به همکاری با دشمنان و تضعیف کشور و ملت خود می‌پردازند . 📌 فعالیتهای ابعاد گسترده ای دارد و مباحث نظامی، فر هنگی، سیاسی، اقتصادی و ... را شامل می شود . ستون پنجم را می شود به نوعی جاسوسی هم اطلاق کرد ولی دامنه فعالیت و تاثیر گذاری اقدامات ستون پنجم، گسترده تر و مخرب تر از جاسوسی می باشد . 📌 با تعریف ارائه شده در بالا ، افراد و گروههای زیر را می توان ستون پنجم نامید ؛ 1⃣ کسانی که اراده ملت را در مقاومت مقابل دشمنانش سست می‌کنند . 2⃣ کسانی که عامدانه نارضایتی تراشی می‌کنند . 3⃣ کسانی که عامدانه به مسئولیت خود در کنترل بازار عمل نمی کنند . 4⃣ کسانی که مسیر حل مشکلات را مذاکره و کرنش مقابل آمریکا معرفی می کنند . 5⃣ کسانی که سرباز جنگ روانی و روایتی دشمن در داخل شده اند . 6⃣ اصحاب رسانه هایی که با تاکتیک های ژورنالیستی بر طبل تفرقه می کوبند . 7⃣ سیاسیونی که با اظهارات و توئیت های خود، به قصد ضربه به نظام و مقابله با حاکم اسلامی، تدابیر رهبری انقلاب را به سخره می‌گیرند . 8⃣ کسانی که کاسبان دوگانه های دروغین شده اند . 9⃣ کسانی که به قصد ضربه به مردم، احتکار و گرانفروشی می‌کنند . 🔟 کسانی که با گفتار و رفتار خود، مردم را به کلیت نظام اسلامی بدبین و نسبت به آینده، نا امید می کنند . ❌❌❌👇نکته مهم : ✍براساس اعلام مسئولان، شرایط فعلی کشور، شرایط جنگ اقتصادی است و شکی نیست افرادی که در هر جایگاهی، باعملکرد خود به مشکلات اقتصادی کشور و مردم دامن می زنند، در میانِ مردم هستند و واضح است که حکم در زمان جنگ چیست..!! و امیدواریم که مسئولان مربوطه، به وظیفه خود در شناسایی و برخورد با بیگانگان و دشمنان ملت ایران عمل کنند . @Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 آیه 36 سوره آل عمران 🌸 فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَآ أُنْثَى‏ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الْذَّكَرُ كَالْأُنْثَى‏ وَإِنِّى سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّى أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الْشَّيطَانِ الْرَّجِيمِ‏ 🍀 ترجمه:پس هنگامی که فرزند را به دنیا آورد گفت: پروردگارا! من او را دختر زاییدم - در حالى كه خداوند به آنچه او زاییده داناتر است و پسر مانند دختر نیست و من نامش را مریم نامیدم و من او و فرزندانش را از (شرّ) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار مى‏ دهم. 🌷 : پس هنگامی که 🌷 : به دنیا آورد 🌷 : گفت 🌷 : پروردگار 🌷 : دختر 🌷 : داناتر 🌷 : پسر 🌷 : او را نامیدم 🌷 : او را در پناه تو قرار می دهم. 🌷 : فرزندانش 🌷 : شیطان رانده شده 📚 🌸 موضوع این آیه در ادامه آیه قبلی می باشد حنة پیش بینی کرد که خداوند به او پسر خواهد داد لذا نذر کرد که فرزندش خدمتکار بیت المقدس شود ، در آیه قبل حنة همسر عمران نذر کرد و گفت: پروردگارا! همانا من نذر کرده ام آنچه را در شکم دارم ، برای تو آزاد باشد پس از من قبول فرما، که همانا تو شنوای دانایی. مادر انتظار داشت فرزندش پسر باشد، تا بتواند خدمتكار بیت‏المقدّس شود. فلما وضعتها قالت رب إنى وضعتها أنثي: پس هنگامی که وضع حمل کرد دختر به دنیا آمد گفت: پروردگارا! من او را دختر زاييدم. والله اعلم بما وضعت: و خداوند به آنچه او زاییده است داناتر است. و لیس الذكر کالأنثى: و پسر همانند دختر نیست. 🌸 حنة نگران این بود که چگونه به نذرش عمل کند زیرا فکر می کرد خداوند به او پسر خواهد داد اما خداوند به او دختری داد اما چه دختری؟ دختری مقدس با عصمت و پاک و داراى كمالاتى است و مادرِ پسرى مى‏شود آن هم چه پسری؟ پسری که نامش عیسی مسیح خواهد بود و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهد کرد و بیماران را شفا خواهد داد. و إنى سميتها مريم: و همانا من او را مريم ناميدم. حنة نام دختر را مريم ناميد. و إنى أعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم: و من او و فرزندانش را از شيطان رانده شده ، در پناه تو قرار می دهم. 🌷 : اسمی است بسیار نیکو و به دختری که خداوند را عبادت می کند مریم می گویند. همچنین به خادمه مسجد و بیت المقدس و معبد مریم می گویند. پس به طور خلاصه مریم به معناى «عابده» و«خادمه» است. 🌷 : حنة 🌷 : عمران که از شخصیت های بر جسته بنی اسرائیل و از سبط لاوی و از نسل حضرت داود علیه السلام می باشد. خواهر حنة يعنى خاله حضرت مريم اشياع نام دارد و همسر حضرت زکریای پیامبر می باشد. ولادت حضرت مریم در زمان حضرت زکریا علیه السلام می باشد. 🌷 : نام حضرت مریم علیه السلام 34 مرتبه در قرآن آمده است. و خداوند یک سوره به اسم مریم نازل کرده است که سوره مریم شامل 98 آیه می باشد. 🔹 پیام های آیه 36سوره آل عمران 🔹 ✅ تمایلات انسان مهم نیست، مصلحت و خواست مهم است. «واللّه اعلم بما وضعت» ✅ گاهى در پاكى و پاكدامنى، به جایى مى‏ رسد كه هرگز پسر به آن نمى‏ رسد. «لیس الذكر كالانثى» ✅ مقام والایى دارد. «لیس الذكر كالاُنثى» منظور از «الاُنثى» زن خاصّى است. ✅ براى فرزندان خود، نام انتخاب نمایید. «انّى سمّیتها مریم» ✅ ، حقّ نامگذارى فرزند خود را دارد. «انّى سمّیتها» ✅ قبل از هر چیز، به فكر سلامتى فرزند از شرّ باشید. «اعیذها» ✅ براى تأمین سعادت ، تنها به تربیت خود متّكى نباشیم، او را به خدا بسپاریم كه توانایى‏ هاى ما محدود وعوامل انحراف زیاد است. «اعیذها بك» ✅ ، جایگاهى خاص دارد. از بیان نذر او، اخلاص او، نام‏گذارى او و استعاذه او این برداشت استفاده مى‏ شود. «نذرت لك، سمّیتها، اعیذها بك» ✅ ، دشمن دیرینه نسل بشر است. «اعیذها... من الشیطان الرجیم» تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺استاد_شجاعی 💥از بس که گناه کردم، خجالت می‌کشم، برم حرم! رویِ روبرو شدن با امام رضا ع، با امام حسین ع، رو ندارم .... ✍ و ... شیطان سالهاست با همین بهانه، ما را در جهنم‌مان حبس کرد ... چگونه می‌توان از شرّ این افکار رها شد؟ @Emam_kh
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 82 اهالی خانه که شامل پسر ها و دیگر عروس های عمو بودند یکی پس از دیگری داخل اتاق بزرگ شدند و دید و بوسی ها انجام شد. همگی با کمک هم سفره را پهن کردند و دور هم ناهار را خوردیم، با اینکه در کنارشان احساس رضایت قلبی می کردم ولی کمی معذب بودم دختر زود جوشی نبودم و حضور فرهاد دلگرمم می کرد، بعد از صرف ناهار با اصرار و راهنمایی سادات برای استراحت به اتاق کوچکی در طبقه ی دوم ساختمان رفتیم. فرهاد خسته بود تمام شب را رانندگی کرده و چشم هایش از بی خوابی سرخ و بی حال شده بود. کنار پنجره نشستم و به منظره خانه های روستایی نگاه کردم از ذهنم گذشت که نخل ها چه خوش قامت و استوار میان خانه ها قدعلم کرده اند. حیف از آنهایشان که بی سربودند! نگاه گرفتم و به فرهاد که در حال درآوردن کتش بود گفتم: یکم بخواب فرهاد چشمات سرخ شده از بی خوابی. روی زمین دراز کشید. -آره، دارم میمیرم. چشم هایش را بست. سرش روی فرش بود. در دور اتاق چشم چرخاندم، گوشه ی دیوار چند متکا روی هم چیده شده بود، بلند شدم و یکی را برداشتم، بالای سرش روی زانو نشستم. - فرهاد؟ بدون اینکه چشم باز کند با صدای تحلیل رفته ای که نشان از خستگی اش بود گفت: جانم؟ - سرت و بلند کن متکا بذارم برات. لبخند روی لبش نشست و چشم هایش نیمه باز شد. متکا را زیر سرش هل دادم، سرش را بلند کرد و جا گیر شد. - ممنون. بلند شدم و گوشه ای از اتاق نشستم تا راحت بخوابد. خسته راه بودم که خیلی زود با وجود تمام فکر و خیال هایم خوابم برد. جایمان زیادی راحت بود که تا غروب خوابیدیم! دستی به مانتو ام کشیدم تا چروک هایش باز شود و روسری ام را مرتب کردم و همراه فرهاد که آستین پیراهنش را تا آرنج تا زده بود و قصد پوشیدن کت تکش را نداشت از پله های باریک به طبقه اول رفتیم. از این که اینقدر خوابمان طولانی شده بود کمی معذب بودم. حاج محمد جواد با ویلچر داخل حیاط بود، روز بخیری گفت و پیشنهاد گردش در کوچه های روستا و نخلستان را داد هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود ولی محمد باقر فانوس خاموشی به دستم داد و یکی هم دست عمو و ویلچر را به حرکت انداخت. کم نبودند خانه های ویران و نیمه ویرانی که حالا با غم سنگین تری نظاره گرشان بودم! عمو از ساکنان آن خانه ها برایمان حرف می‌زد و دلم به درد می آمد... هوا دیگر تاریک شده بود و چراغ های سوار بر تیر برق روشن شده بودند ولی باز کوچه ها تاریک بودند. اعصابم زیادی ضعیف شده بود که حضور بعثی ها را در لابه‌لای کوچه‌ها حس می‌کردم... کاش شیشه ی قرص هایم را گم نکرده بودم احساس می‌کردم نیاز شدید به خوردن شان دارم. کمی خودم را به فرهاد نزدیک‌تر کردم، نگاهش سمتم برگشت و رشته ی کلام از دستش خارج شد؛ محمدباقر متوجه موقعیت شد و بی خیال ادامه ی حرف فرهاد کمی به چرخ ویلچر عمو سرعت داد و فاصله گرفت! نگاهم را با شرمندگی از حرکتش گرفتم. - چی شده عزیزم، خوبی؟ خجالت می کشیدم بگویم از ترسم است که چسبیده به او راه می روم... با گفتن 《نترس》 کارم را راحت کرد و زبانم به کار افتاد. - همه ش صحنه های جنگی که حضور نداشتم توش ولی خیلی فیلم ها راجع بهش دیدم میاد تو نظرم و حس می کنم پشت در و دیوارهای این خونه ها پر از دشمنه! - اینجا امنه امنه. این چند وقته خیلی تو فشار بودی و اعصابت ضعیف شده، به زودی تموم میشه این ماجراها. سعی کن آروم باشی. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🌺🍃🌸🍃🌺
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 83 سری برای تأیید تکان دادم. دستم را در دستش گرفت، امنیت به وجودم بازگشت، پا تند کردیم و به عمو و محمدباقر رسیدیم، جلوی خانه ای که کم از اولین ویرانه ای که در بدو ورودمان به روستا دیدیم نداشت، ایستاد. محمد باقر فانوس ها را با فندکش روشن کرد. درب کوچک اهنی را هل داد و فانوس را بالا گرفت. - اینجا خونه ی عمو اردلانه. قلبم فشرده شد و بغض چنگ گلویم... این خانه، مکان زندگی مادرم بوده! دستم را از دست فرهاد جدا کردم و بی اختیار با پاهای لرزانم قدم داخل حیاط تاریک گذاشتم. همگی به دنبالم داخل آمدند. فانوس ها کمی فضا را روشن کرد. تصویر حبه ی شش ساله که در این حیاط کوچک بازی می کرده، جلوی چشم هایم نقش بست و ندایی که از ترس بعثی ها پشت درهای بسته ی این خانه به انتظار بازگشت همسرش و آوردن خبر پیروزی علیه دشمن نشسته بود... به وضوح صدای تیر اندازی و میدان جنگ در گوشم پیچید... معده ام می سوخت، از ظهر درد می‌کرد و حالا دیگر به اوج رسیده بود. دستم که روی معده ام نشست، فرهاد سریع به طرفم پا تند کرد. -خوبی عزیزم؟ سری تکان دادم. دستم را گرفت و سمت در کشید و رو به عمو و محمدباقر گفت: بریم لطفاً! به پشت سرم نگاه کردم و تصویر خانه ی کوچک و ویران شده را در ذهنم حک کردم! کمی که از خانه دور شدیم به خودم مسلط شدم ولی از غمم ذره‌ای کم نشد، فقط ظاهرم را تا حدودی آرام تر کردم و صبوری در پیش گرفتم. -عمو؟ -جان عمو؟ نگاهم را از خانه ی ویران دیگری گرفتم و به عمومحمدجواد دادم. - بعد از این همه سال چرا هنوز این خونه ها تعمیر نشدن؟ به خدا حالم بد و قلبم درد میگیره وقتی نگاهشون می کنم. شما چه جور تو اینجا بین این خونه ها زندگی می کنید؟! آهی کشید و اشاره ای به خانه کرد - ما با نگاه کردن به این خونه ها یادمون میاد که چه جور با چنگ و دندون شهرمون رو از دست دشمن پس گرفتیم... آدمای این خونه ها جانشان رو دادند تا ما الان این جوری راحت و تو امنیت روزامون رو بگذرونیم... تو جای ترکش می بینی ما رد غیرت! تو ویرانیِ این خشت‌ها رو می بینی، ما آبادی مملکت! تو جای خالی آدم های این خونه ها رو می بینی، ما هدفشون برای رفتن... راست می گفت من و من ها ظاهر قضیه را می دیدیم و حاج جواد و حاج جواد ها عمق و باطنش را... تمام مسیر برگشت را به حرف های پر عمق و ریشه ی عمو فکر کردم. داخل خانه بساط شب نشینی و دور همی جمع خانواده به پا بود، شب به یاد ماندنی ای شد، آن شب عمو تصنیف حافظ خواند و از همسرش که در جنگ شیمیایی و به مقام والای شهادت نائل گشت گفت... چه شکنجه ها و سختی ها که این مردم متحمل نشده بودند و من ها ندیده بودیم و حتی شنیده هایمان را هم در اعماق ذهنمان ته نشین کرده بودیم! بعد از صرف شام خواستیم رفع زحمت کنیم که مانع شدند و با اصرارشان ماندگار شدیم. راحله عروس بزرگ عمو باردار بود، از سر شب حواسم بود که رنگ پریده است و گاهی به خود می پیچد! بالاخره طاقت نیاوردم و وقتی مرد ها در حال صحبت بودند از کنار فرهاد بلند شدم و به نگاه پرسشگرش پلکی اطمینان بخش زدم و سمت راحله رفتم. برایم جا باز کرد. با لبخند تشکری کردم و کنارش جاگیر شدم. - راحله خانوم حالتون خوبه؟ چادرش را روی شکمش باز تر کرد و با لبخند جوابم را داد: ممنون عزیزم خوبم. متوجه منظورم نشد! وقتی سه ساعت بود که به خود می لولید و به همسر و خانواده اش جیک نمی زد پس به من هم نمی‌گفت دیگر! از در دیگری وارد شدم، نگرانش بودم! - من ماما هستم راحله خانوم. از سر شب حس می کنم درد دارید. لب گزید. - طبیعیه! نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد....... 🌺🍃🌸🍃🌺
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh
🔰 به انتظار چه نشسته‌ای برادر! افسوس! افسوس! که بسیاری از مرد و زن اجتماع ما، دوست و دشمن خود را از یکدیگر تمیز نمی دهند! هنوز دوست شان را نشناخته‌اند، دشمن شان را نشناخته‌اند. به انتظار کی برادر نشسته‌ای؟! یا بفرمایید خلقتت غلطه؟!یا بفرمایید اون قطره آب نبودی که الان این هستی الی ما شاءالله، این ظاهر و این باطن و اعضاء و جوارح و بینش و ... خانم کیه؟ آقا کیه؟ نویسنده، مخترع و ... کی بود. چطور خودتون فراموش می کنید؟ مساجد تون معمور بدارید، منبر هایتان را معمور بدارید. روحانی داشته باشید، حرف بشنوید، به فکر سعادت ابدی خودتان باشید. خودتون رو فراموش نکنید، عزیز من! اصلا هیچ نمیگویی من کیستم؟! رساله‌ای دارم، درباره «من کیستم؟» شیرین است، من کیستم؟ البته درباره خودم نیست «من کیستم» به زبان انسان است، هر انسانی! که من کیستم؟ چه بودی و الان چه هستی؟ چه عظمت موجود بزرگی! چه بینشی جنابعالی داری که زمین مسخر تو به این بزرگی! فضا مسخر تو! دریا مسخر تو! صحرایی ها! دریایی ها! جنگلی ها! ستاره ها! ملائکه! کی هست که مسخر تو نیست؟! و تو چه موجود اعجوبه‌ای هستی؟ جنابعالی گزاف آفریده شدی؟ دین نداری؟ آیین نداری؟ برنامه نداری؟ ابد در پیش دارید! در این رحم دوم باید خودتون درست بسازید، برای ابــد! علامه حسن زاده آملی «حفظه‌الله» @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا