نامرد نیستم.mp3
2.79M
🔊 کلیپ صوتی | آیت الله حائری شیرازی
❓سوال: در مواجهه با همسران فامیل و آشنایان، احساس میکنم که همسر خوبی را به لحاظ زیبایی یا سایر ویژگیها انتخاب نکردهام و لذا سرخورده میشوم و مدام خودم را سرزنش میکنم که چرا در انتخاب خود عجله کردهام. راهکار حضرت عالی در این زمینه چیست؟
✅ پاسخ آیت الله حائری شیرازی را بشنوید ...
@Emam_kh
⭕️ یک نقشه تمیز انتخاباتی
🔹 روحانی با زیر پا گذاشتن همه توصیه های وزارت بهداشت، ترتیبی داد که در آستانه ماه رمضان، کشور یک پارچه قرمز شده و مساجد، نمازهای جماعت، هیاتها، نشستهای سیاسی و.... تعطیل شود و نیروهای انقلاب عملا بهترین فرصت جهت روشنگری و بصیرت افزایی را از دست بدهند.
🔹از طرف دیگر محبوس شدن مردم در خانه به علت قرمز شدن اکثر نقاط کشور، آنها را هدف بمباران تبلیغاتی فضای مجازی قرار می دهد. فضایی که اصلاح طلبان بر آن حاکمند و مدتهاست به وسیله آن به «استحمار» مخاطب مشغولند.
🔹 عملکرد رسانه ملی هم به گونه ای است که عمده مخاطبان آن به صورتی نامحسوس گرایشات اصلاحطلبانه پیدا می کنند و رای خود را به سبد اصلاحات خواهند ریخت. ( چون درونمایه و اندیشه حاکم بر بسیاری از برنامه های معاونت سیما منطبق بر نگرشهای لیبرالیستی و سکولار است.) و به همین دلیل تداوم تعطیلات اجباری کرونایی و خانه نشینی مردم هم به نفع نامزد مورد نظر اصلاحات خواهد بود.
🔹از طرف دیگر ممنوعیت تجمعات هم باعث خواهد شد تا نامزدهای انقلابی امکان حضور در میان مردم و سفر به نقاط مختلف کشور را از دست بدهند و این نکته هم به نفع نامزد اصلاحطلبان خواهد بود.
✳️ نامزدهای انقلابی و حامیان آنها باید برای به هم ریختن این نقشه چاره اندیشی کنند و اجازه سوءاستفاده از وضع موجود را به دولت و حامیان اصلاح طلب آنها ندهند.
✍ دکتر کوشکی
@Emam_kh
‼️حکم روزه ماه رمضان هنگام شیوع بیماری کرونا
🔷س 5376: در شرایط کنونی که بیماری کرونا شیوع پیدا کرده است، روزه گرفتن در ماه رمضان چه حکمی دارد؟
✅ج: روزه به عنوان یک تکلیف الهی در حقیقت نعمت خاص خداوند بر بندگان است و از پایه های تکامل و اعتلاء روحی انسان به شمار می رود و بر امت های پیشین نیز واجب بوده است.
🔷 از آثار روزه پدید آمدن حالت معنوی و صفای باطن، تقوای فردی و اجتماعی، تقویت اراده و روحیه مقاومت در برابر سختی هاست و نقش آن در سلامت جسم انسان نیز روشن است و خداوند اجر عظیمی برای روزه داران قرار داده است.
🔷روزه از ضروریات دین و ارکان شریعت اسلام است و ترک روزه ماه مبارک رمضان جایز نیست مگر آنکه فرد، گمان عقلایی پیدا کند که روزه گرفتن موجب:
ایجاد بیماری
و یا تشدید بیماری
و یا افزایش طول بیماری و تأخیر در سلامتی می شود.
در این موارد روزه ساقط ولی قضای آن لازم است.
🔺بدیهی است در صورتی که این اطمینان از گفته پزشک متخصص و متدین نیز به دست آید، کفایت می کند.
🔺بنابراین اگر فردی نسبت به امور یاد شده خوف و نگرانی داشته و این خوف منشأ عقلایی داشته باشد، روزه ساقط ولی قضای آن لازم است.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه
❌ وحشتناک اما واقعی از عمق یک فاجعه ملی از خیانت های تعمدی یه خیانتکار
👤 نمایندۀ مشهد جواد کریمی قدوسی :
🔯 روحانی 36 میلیارد دلار ارز و 80 تن طلا را در اختیار سه باند قاچاق گذاشت
⚠️ کریمی قدوسی با اشاره به بررسی افزایش بهای نفت در سال 96 در کمیسیون امنیت ملی با حضور رئیس وقت بانک مرکزی، وزارت اطلاعات، سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اقتصاد، گفت :
‼️ "فایل صوتی و تصویری این جلسه موجود است" و در این جلسه به صراحت اعلام شده که "طی سه سال با دستور آقای روحانی سی و شش میلیارد و صدمیلیون دلار ارز خزانه به بازار وارد شد و در اختیار سه باند قاچاق ارز، کالا و مواد مخدر قرار گرفت و به سلیمانیه عراق رفت."
‼️ کریمی قدوسی سپس افزوده است که علاوه بر این مبلغ هشتاد تن طلا از ایران به این منطقه اعزام [ارسال] شد.
@Emam_kh
🔴 #دعوایی_بهارزش_سبزی_پلاسیده
💠 همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزیها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که #مهمانی من را جواب نمیداد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بیخیال کمتر میذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی #پلاسیده آمد. از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بیخیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرمتر #صحبت میکنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق #مهمی نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟!
💠 نتیجهی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزیها پلاسیده بود، فکرکنم #عجله داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و #خسته میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی.
آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق #عجیب و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته #قهر شود.
💠 مکث کردن و #صبوری را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بیصبری، #سختترش میکنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی میکنیم.
🍁☘🍁☘🍁☘🍁
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 126
انشاالله ای که گفتم واقعا از صمیم قلبم بود.
تازه می فهمیدم با خودم چه کرده بودم احمد راست می گفت تمام سالهایی که می توانستم با محبت کردن به اطرافیانم و پذیرش محبت های شان به بهترین شکل سپری کنم با فکر به گذشته ای که نه در شکل گرفتنش نقشی داشتم و نه در تغییرش راه و چاره ای، گذراندم. برخلاف تصوری که قبل ترها از احمد لوده داشتم حالا ممنونش بودم. نفوذی که حرف هایش در من داشت واقعا عجیب بود. درک بالایش از موقعیتم گاهی به شکم می انداخت شاید پا به پای من درد کشیده که این طور دقیق از حالم باخبر است!
با حرفهایش حس می کردم از خوابی عمیق به نام غفلت بیدارم میکند... بله، من غافل بودم از اطرافم، از تمام کسانی که دوستم داشتند و من با عینک بدبینی نگاهشان می کردم دست نرم کودک را در دستم گرفتم و به لبهایم چسباندم.
- ماما.
با بهت نگاهش کردم. دوباره تکرار کرد: ماما.
قلبم در سینه فرو ریخت. آنقدر حالم منقلب شد که نتوانستم خوددار باشم و محکم در آغوشم فشارش دادم. من خود هرگز این کلمه را به هیچ زنی نگفته بودم و برای نگفتنش دردها و حسرت ها کشیده بودم. حالا این نوزاد اینطور مهر مادر ندیده طالب حضورش بود... چه کسی میگوید مهر ندیده دل نمی شود بست! این نوزاد دلبسته زنی بود که بی مهر رهایش کرده و رفته بود...
به پهنای صورت اشک می ریختم و حواسم به حضور پررنگ احمد کنارم نبود. میان گریه بی اراده قربان صدقه نوزاد می رفتم و سعی در آرام کردنش داشتم.
- جون مامان؟ قربونت برم، عزیزم... جون مامان عسلم.
به گریه افتاده بود. دست احمد روی شانه ام نشست.
- هم خودت رو هلاک کردی هم این بچه رو.
نگاه اشکی ام را به صورت گریان بچه دادم.
آرام از آغوشم بیرونش کشید. پرستار داخل اتاق آمد. احمد با عذرخواهی نوزاد را دست پرستار سپرد. در صورتم خم شد و پرسید: خوبی؟
خوب نبودم! داشتم خفه می شدم. باز شده بودم همان عسل دیوانه که دلش جیغ کشیدن می خواست.
- از اینجا بریم احمد.
نفهمیدم چطور از شیرخوارگاه بیرون آمدیم، در ماشین هم فقط گریه کردم و اجازه حرف زدن را به احمد ندادم. چیزی نگفت و اجازه داد خودم را سبک کنم.
دیوارهای خانه بزرگ فرهاد برایم چون قبری تنگ و تاریک شده بود، فرهاد نبود و بیقرار بودم. در این مدت آنقدر وابسته اش شده بودم که در نبودش انگار شیء ارزشمندی را گم کرده ام و دلم آشوب میشد. صورت آن نوزاد هم رهایم نمیکرد. خنده هایش، چشم های مشکی اش که در صورتم خیره شد و مامان صدایم زد، انعکاس صدای ریز و لذت بخشش در گوشم می پیچید و حالم را دگرگون می کرد. نتوانستم بنشینم و به در و دیوار نگاه کنم. از روی مبل بلند شدم و تلویزیون را که اصلا نفهمیدم چه نشان داد و چه گفت خاموش کردم. سوئیچ ام را برداشتم و از خانه بیرون زدم. در خیابانها چرخ می زدم و گریه می کردم. به احمد قول داده بودم به حرف هایش فکر کنم ولی فکر آن نوزاد و صدایش نمی گذاشت.
با به صدا درآمدن گوشی و نمایان شدن اسم فرهاد روی صفحه اش، آب راه افتاده بینی ام را بالا کشیدم. فرمان را چرخاندم و خیابان را دور زدم. اشک هایم را پاک کردم، فرهاد را هم اسیر خود کرده بودم، هر روز و هر شب به نوعی دلش را آشوب می کردم. خودم هم نمی دانستم آخرش چه می شود... دلم می خواست جواب همه ی خوبی هایش را با ابراز علاقه ام بدهم. به خودم که نمی توانستم دروغ بگویم، دلم محبتش را طالب بود... اصلا نفهمیده بودم که چه شد که اینقدر وابسته اش شدم و بدون او نفس کشیدن برایم مرگ شد. کاش سال ها قبل راز دلم را گفته بودم و اینقدر عذاب و اذیت را به هر دویمان تحمیل نمی کردم، کاش احمد خیلی قبل از اینها دستم را می گرفت و از سیاهچال بیرونم می کشید.
بار دیگر که اسم فرهاد روی گوشی ام افتاد با حس نیاز به شنیدن صدایش، صدای کسی که از جان و دل برایم نگران بود دکمه اتصال را لمس کردم. صدای هراسان و نگرانش لبخندی به لبم آورد! بی معرفتی بود لذتی که از حس نگرانی اش برای خود بردم...
- عسل؟ عسل؟ جواب بده. خواهش می کنم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.....
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 127
با آرامشی که از صدایش گرفتم آهسته جواب دادم: سلام.
-مردم و زنده شدم دختر. تو کجایی؟ چرا خونه نیستی؟
لبخندی زدم.
- مگه ماشین نخریدی که برم دور دور؟ اومدم دور دور دیگه.
لحنش تغییر کرد، غمدار و آهسته پرسید: حرفت رو باور کنم یا صدای گرفته ات رو؟
پشت چراغ قرمز ترمز کردم، دلم را بد به بازی می گرفت لحن صدایش!
-فرهاد؟
- جون دلم؟
- میدونم خوشت نمیاد از حرفایی که می خوام بزنم ولی باید بگم.
- بگو می شنوم.
حالش خوب نبود... باید خوبش می کردم ولی توانایی اش را نداشتم و این آشفته و بی قرارم می کرد...
- خیلی اذیتت کردم. نمی دونم چه جور محبت هات رو جبران کنم. برام مثل یه کوهی فرهاد... پشتم بهت گرمه.
- فقط خوب باش، شاد باش، بخند، همینا برام کافیه.
اشک هایم روی گونه هایم رود شدند. سکوت بینمان که طولانی شد صدای نفس کشیدن عمیقش را شنیدم.
-برگرد خونه. بسه دوردور.
-چشم.
لبخندش را حتی از پشت تلفن هم حس کردم. خودم هم دلم تنگ بود، خیلی تنگ... آنقدر تنگ که فقط دیدنش برایم بس نبود و دلم آغوش گرمش را با تمام وجود تمنا داشت تا آرامم کند...
ولی به محض دیدنش باز خودداری پیشه کردم و دلتنگی ام را با نگاه کردنش رفع کردم، مطمئنم برقی که در نگاهش بود برق اشک بود. داشتم فرهاد را هم داغان میکردم. سرش را با ناراحتی به چپ و راست تکان داد و اشاره ای چشمی به صورتم کرد.
- چیکار کردی باخودت؟
رو به روی آینه جلوی در قرار گرفتم. طبق معمول صورت سفیدم، غصه ام را با سرخی اش نمایشگر شده بود. دستی به صورت و چشم هایم کشیدم و سعی کردم لبخند بزنم.
- به خدا خوبم فرهاد، نگران من نباش.
اخم هایش در هم شد ولی لحنش هنوز آرام بود... آرام به معنای تن پایین صدا و گرنه که طوفان مواج نگرانیِ دلش، از تار به تار سوت حنجره اش حس می شد و دل را می برد تا فدایش شود...
- می تونم نگرانت نباشم؟! چرا نمی فهمی تو همه ی زندگی منی. نمی تونم آب شدنت رو ببینم و به روم نیارم، تو رو خدا به خودت بیا، آروم باش... ولشون کن فکر هایی رو که خوره ی زندگیو جونت شدند.
نگاهم به رویش آغوش بود و خواهان آرامشش که تاب نیاورد و دستی کلافه به صورتش کشید و پشتش را به من کرد.
نه حال من خوب بود که بمانم و خودداری کنم، نه حال فرهاد... از کنارش رد شدم و خودم را به اتاقم رساندم. باز نگاهم سمت تخت کشیده شد؛ این اتاق و این فضا این روزها تمام معادلاتم را به هم ریخته بود، هر روز که میگذشت حس میکردم نیازم به محبت های فرهاد بیش از هر کس دیگری شده. حبه هنوز در ذهنم پررنگ بود ولی میدانستم دیدارمان به قیامت است. نه دلم میخواست در پی اش بروم نه می دانستم کجاست که بروم! احمد راست می گفت من خدا نبودم که قضاوت کنم و حکم دهم انقدر هم رنج کشیده بود که نخواهم شاکی باشم. بخشیدمش... به تمام سختی ها و دردهایی که دیده و لمس کرده بود خطایش را بخشیدم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🌿🌺﷽🌿🌺
معشوق شما چیست یا کیست؟؟
🦋این ذات انسان است که تا خلوت پیدا میکند، معشوقش را میخواهد. این اله هایش می تواند جمادی، گیاهی، حیوانی، عقلی و فوق عقلی باشد.
☑️مثلا آدم تا وقتی میبیند در خانه هیچ کس نیست. ذهنش سریع سراغ اله خودش میرود.
حالا اله این چیست؟ گاهی حساب پول ها، گاهی هم معشوق شکمی دارد.
✔️معشوق بعضیها هم وهمی است، مثل موضوعات سیاسی. او تا فرصت پیدا می کند، صد تا کانال را بررسی میکند ببیند چه کسی چه کسی را کُشت، کجا جنگ شد، کدام جناح چکار کرد، این صبح تا شب وقتش با باندبازیها و حزببازیها و از اینطور چیزها است.
✔️یک کسی هم معشوقش هنری است. تا خلوت پیدا می کند، سراغ کارهای هنری میرود. مثلاً موسیقی گوش میکند یا نقاشی میکند.
یک کسی هم معشوقش عقلی است. به محض این که خلوت پیدا میکند، شروع میکند به مطالعه کردن و کتاب خواندن.
😍بعضیها هم معشوقشان خدا و اهل بیت است. اینها تا یک ذره خلوت میکنند، شروع می کنند به عبادت و کارهای خیر.
🦋پس قیمت هر کسی معشوق اوست. پیش خدا هم همین است.
💗🌿شما هر کدام از اینها معشوق اصلیات باشد، قیمت شما هم همان است و به همان شکل محشور میشوید
استادشجاعی
🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
١ دقيقه و ٢١ ثانيه ولي به اندازه يك عمر ، گوش دادن و توجه كردن به آن أرزش دارد۰
@Emam_kh