رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 167
نگاهی به دور اتاق انداختم. قفسه های پر از کتاب دور تا دور اتاق را دربر گرفته بودند و نشان از دانشجو بودن ساکنین خانه می دادند به سمت کمد کوچک گوشه اتاق رفتم و درش را باز کردم.
نگاهش کردم و به لباس های داخل کمد اشاره زدم.
- کدوم برای توئه؟
- از کیان خجالت می کشم.
پوفی کشیدم و بدون توجه به این که مانتوی سبز رنگی که از بین لباس های آویزان چوب رخت بیرون کشیدم برای چه کسی است سمتش رفتم و با حرص تنش کردم
- خودت رو جمع کن رژان. میدونستی دچار افسردگی بعد از زایمان شدی و خبر نداری!؟ میخوای خودکشی کنی؟!
به شلوار قرمز گلدار تنش نگاه کردم و در ادامه حرف هایم پرسیدم: شلوارت کجاست بیارم برات؟
پلکی زد و به کمد اشاره کرد
- کشوی پایینی.
بلند شدم و دو مرتبه سمت کمد رفتم شلوار و شال اش را برداشتم و کمک کردم تا تنش کند. رختخوابشبو گرفته بود دستش را گرفتم و بلندش کردم. نای ایستادن نداشت صندلی چوبی را از جلوی میز مطالعه برداشتم و کنارش که به دیوار تکیه زده بود گذاشتم.
-بشین رو این تا من کیان و فرهاد رو صدا کنم بیان کمکت.
رخت خوابش را تا زدم. باید به فرزانه میگفتم که حتما استریلش کند.
نگاهی به رژان که زردی صورتش بیشتر شده بود و معلوم بود نشستن برایش دردناک است کردم و باحالی گرفته و مغموم از اتاق بیرون رفتم. کیان با دیدنم از جایش بلند شد.
- چی شد عسل؟ حالش خوبه؟
سری از روی تاسف تکان دادم.
- حالش افتضاحه کیان. باید ببریمش بیمارستان. ترسیده از اینکه تو اومدی. خجالتم می کشه. حرفی بهش نزنیا الان نه وقت گله گذاریه نه وقت شماتت و دعوا، باید کمکش کنیم.
فرزانه تند تند سرش را به معنای تأیید تکان داد.
-اره خودش به قدر کافی پشیمونه تو رو خدا هواشو بگیرید.
لبخندی به حس مسئولیت و محبت عمیقی که نسبت به رژان در حرکات و کلماتش مشهود بود زدم و پرسیدم: دختر رژان کجاست؟
لبخندی زد و با لذت اسمش را به زبان آورد: شادی؟ تو اتاق سارا خوابه. سارا هم خونه مونه. ما دانشجوایم. اینجا هم مثلا خونه دانشجوییه.
انگار از پرچانگی اش خجالت کشید که ادامه داد: الان میارمش.
از اتاق خارج شد. فرهاد هم از جایش بلند شد. کیان پرسید: الان چیکار کنیم؟
- برو تو اتاق ببینش و کمکش کن ببریمش بیمارستان. دخترش شادی رو هم می بریم با خودمون.
چه اسمی روی دخترش گذاشته بود! شادی... دلم برای غمش گرفت. با صدای گریه ی نوزاد کیان را سمت در اتاق هول دادم. برو دیگه کیان، معطل چی هستی؟
سری تکان داد و نگاه سرگردانش را از بچه ی تپل و سرخ و سفید بغل فرزانه گرفت و به اتاق رفت.
بی اختیار لبخندی به صورت شادی زدم و از آغوش فرزانه که با محبت صورتش را نوازش می کرد گرفتم. قبل از اینکه واکنش دیگری نسبت به بچه نشان دهم، صدای گریه ی پرسوز رژان جهت نگاهم را تغییر داد. سریع شادی را دست فرهاد که کنارم قرار گرفته بود سپردم و به سمت اتاق پا تند کردم. از دیدن کیان و رژان غرق در آغوش هم و گریه بی صدای کیان قلبم فشرده شد و اشک به چشم هایم دوید. حرف ها و زجه های رژان دل سنگ را آب می کرد.
- تورو خدا این جوری بغلم نکن کیان. بزن تو گوشم، حق داری سرم رو هم ببری، به خدا آخ نمیگم کیان، حق داری، کمرت رو شکوندم... توروخدا کیان گریه نکن داد بزن فحش بده هرچی دلت میخواد بگو این جوری شرمنده ترم نکن، یه حرفی بزن کیان دارم میمیرم دارم جون میدم روم سیاهه داداش... یه چیزی بگو... بگو خیلی پستی رژان بگو لایق مرگی رژان... بگو اومدم تف بندازم تو صورتت... بگو کیان بگو...
بغضم ترکید و با گریه سمتشان رفتم و به زحمت توانستم آرامش کنم و قفل دستهایش را از دور گردن کیان باز کنم بی رمق روی زمین جلوی پای کیان افتاد و با شدت بیشتری هق زد و پاهای کیان را به آغوش کشید. این بار فرزانه هم برای آرام کردنش مداخله کرد. با قسم های فرزانه و آغوش کیان کمی آرام گرفت.
نویسنده : زهرا بیگدلی
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 168
از فرزانه تشکر و از خانه بیرون زدیم و مستقیم به بیمارستان رفتیم. خیلی سریع ترتیب بستری شدنش را دادم نظر پزشک شیفت وضعیت وخیم رحم بود و احتمال میداد که اگر به آنتی بیوتیک ها جواب ندهد محبور به خارج کردن رحم شویم. درست است خودم حدس هایی زده بودم ولی نظر پزشک حالم را دگرگون کرد. زود بود... اگر در آینده رژان ازدواج میکرد نمیتوانست دیگر از همسر شرعی اش طعم مادر شدن را برای بار دیگر بچشد و همین بزرگترین مسئله برای پذیرفته شدن از سمت مردی بود.
باحالی داغان از اتاق خارج شدم و به قسمت لابی رفتم. شادی در آغوش کیان خواب بود کنارش نشستم.
-چیکار کردی رژان رو؟
صورت شادی را لمس کردم. چقدر معصوم و شیرین بود کاش چون نامش همیشه در زندگیاش شاد باشد و شادی را به مادرش انتقال دهد
-کارهای بستریش رو انجام دادم، آرامبخش زدن بهش خوابه. من میمونم پیشش دیگه نیازی به حضور شما نیست برید خونه بچه رو هم ببرید بدید عمه مینا. فعلا صلاح نیست بابا و مامانت بدونن رژان پیدا شده. عمه رویا که حال روحیش خوب نیست رژان رو تو این حال ببینه، آقا جواد هم می ترسم بیاد سر و صدا کنه روژان دچار افسردگی شده خیلی باید تو برخورد هامون باهاش محتاط عمل کنیم.
مکثی کردم و رو به فرهاد ادامه دادم: فرهاد به عمه مینا از وضعیت رژان تعریف کن. بگو عمه رویا اینا رو آماده کنه احتمالاً تا چند روز دیگه مرخصه. به احمد هم وضعیتش رو شرح بده بگو بیاد بیمارستان رژان رو ویزیت کنه. من واقعا نمی دونم با این حال باید رژان رو ببریم خونه یا نه!
با لحنی آرامبخش گفت: خیلی خوب چرا اینقدر پریشونی نگران نباش همه چی درست میشه.
سری تکان دادم و انشاالله ای زمزمه کردم.
بعد از خداحافظی از فرهاد و کیان به اتاق روژان بازگشتم. هنوز خواب بود سمت یخچال رفتم و بطری کوچک آب معدنی را برداشتم مقابل پنجره ایستادم و به سیاهی شب خیره شدم ماه مظهر چیست فکر کنم زیبایی در دنیایی که خدا اینقدر همه چیز را زیبا و پاک آفریده کاش هیچ ناپاکی و زشتی از سمت ما انسانها زیبایی آنها را کمرنگ نمیکرد.
قرص های معده ام را از کیفم خارج کرده و با جرعه ای آب خوردم. کتابی راجع به روانشناسی از داخل قفسه ی کتاب در سالن برداشتم و به اتاق برگشتم خوابم نمی برد و می خواستم به این طریق زمان را بگذرانم. همین طور که ورق می زدم جمله ای از مارسل آشار که توسط نویسنده در کتاب نقل قول شده بود توجه ام را جلب کرد و زیر لب زمزمه اش کردم 《امید دارویی است که شفا نمی دهد اما درد را قابل تحمل می کند》
با صدای رژان سرم را از کتاب بیرون آوردم.
-جانم رژان؟
بی رمغ زمزمه کرد: حس می کنم بدنم کوره آتیشه.
از جایم بلند شدم و حرارت بدنش را با دست گذاشتن روی پیشانی اش چک کردم.
- خوبه تب نداری.
بطری آب را برداشتم و در لیوان ریخته و دستم را زیر سرش بردم و کمی بلندش کردم تا راحت آب بنوشد. بعد از نوشیدن جرعه ای آب لیوان را پس زد.
-ممنون.
سرش را روی متکا گذاشتم و پرسیدم: بهتری الان؟
با دردی فراتر از درد جسمی چشم هایش را بست.
- خوبم.
یادم به جمله پر مفهومی که خوانده بودم کشیده شد. کتاب را برداشتم و صفحه اش را باز کردم و رو به رژان گفتم: ببین رژان نوشته 《امید دارویی است که شفا نمی دهد اما درد را قابل تحمل می کند》
لب هایش لرزید.
- اگه راهی وجود داشته باشه که بهش امید ببندی.
من هم دوران افسردگی و ناامیدی را گذرانده بودم و خوب درکش می کردم...
- عمه امید به برگشتنت داره پس راهی هست.
- با چه رویی عسل؟
به نگاه اشکی اش نگاه کردم و کتاب را کنار گذاشتم و لبه تخت نشستم.
- هر کاری سختیهای خودش رو داره باید محکم باشی. تو به اشتباهت پی بردی باید به بقیه این رو بفهمونی. برگشتن تو لازمه رژان... لازمه چون مادرت داره دق می کنه. لازمه چون ژیلا تو فشاره، بابات حبسش کرده تو خونه حتی تا دکتر زنان هم برده و معاینه بکارتش رو انجام دادند که مطمئن بشه سالمه! کیان رو هم که خودت دیدی تا تو برنگردی وضع روز به روز بدتر میشه که بهتر نمیشه. بیا، سختی هاش رو به جون بخر و برگرد. از طرف دیگه هم خودت هم دخترت نیاز به حمایت دارید، تک و تنها چه جوری میخوای از پس زندگی و سختی هاش بر بیای!؟
نالید: نمی تونم عسل. به خدا میمیرم... تو جای من نیستی تا درکم کنی! با چه رویی شادی رو بغل بگیرم برم خونه بابام! چی بگم؟! بگم این بچه کیه؟!
به او حق می دادم حتی لحظه ای هم نمی توانستم خودم را جایش بگذارم ولی باید قانع و آرامش نی کردم.
-من کمکت می کنم کیان هم پشتته.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍂🍁🍂🍁
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻اهمیّت دین و ایمان🔻
✍ #دین و #ایمان انقدر مهمّه،
و انقدر در خوشبختیِ انسان موثره،
👈 که حتّی میارزه بهای دینداریِ ما، پرپر شدن بچههامون باشه...
✔ در داستان موسی و خضر...
حضرت خضر، سه کار انجام داد که حضرت موسی به او اعتراض کرد.
یکی از اون سه کار، این بود که حضرت خضر در بین راه، یک نوجوان رو کشت:😱👇
🕋 فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ. (کهف/۷۴)
💢 به راه خود ادامه دادند، تا اینکه نوجوانی را دیدند؛ و خضر آن نوجوان را کشت.
وقتی حضرت موسی اعتراض کرد..
خضر در پایان سفر، به موسی فرمود:👇
🕋 وَ أَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَ کُفْرًا. (کهف/۸۱)
💢 و امّا آن نوجوان... پدر و مادرش با #ایمان بودند؛ و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد...
✅️ در جایی که #ثروت یا #فرزند، موجب انحراف از حقّ، و زوالِ #دین و #ایمان بشه...
👈 خدا دست به کار میشه، و به خاطر مصلحت و خوشبختی مؤمن، اون #ثروت یا #فرزند رو از او میگیره...😨
تا نعمتِ دینش محفوظ بمونه!
👈 این آیه، اشاره به کشتنِ فرزندِ ناخلفِ پدر و مادری مؤمن داره، که اگر زنده میموند، موجب #مشرک شدن والدینش میشد، ولی خودشون نمیدونستند..
🎁 البته خدا کارش درسته!
بعد از گرفتن اولاد یا مال و منال، مطمئنا بهترش رو برای مؤمن کنار گذاشته:
🕋 فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (کهف/۸۱)
💢 از این رو، خواستیم که پروردگارشان به جای او، فرزندی پاکتر و با محبّتتر به آن دو بدهد!
❤️ پس به خداییِ او #ایمان داشته باشیم..
در مصیبتهایی که حکمتشون را نمیدونیم،
انقدر بیتابی و ناله و زاری نکنیم،😩
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
⭕️با کسانی که دشمن را تزیین میکنند مماشات نکنید
✍رهبر انقلاب: با کسانی که مبانی انقلاب را قبول نمیکنند، ایجاد تردید میکنند و دشمن را تزیین میکنند، مماشات نکنید. ایجاد تردید، ستون فقرات کار دشمن است. امروز جامعه و نظام آمریکایی نه تنها جذّابیّت ندارد، بلکه به یک معنا در بخش مهمّی از دنیا منفور هم هست.
🔹عملکرد بلندمدّت آمریکا موجب منفور شدن این دولت در بخش مهمّی از دنیا شده است؛ جنگافروزی، کمک به دولتهای بدنام، تروریستپروریها، حمایت بیدریغ از ظلم و کارهایی مانند اینها. البتّه آمریکاییها در عراق و سوریه ماندنی نیستند و اخراج خواهند شد. ۹۹/۲/۲۸
@Emam_kh
🔴 شما برو با آبدارچی مذاکره کن دلار از ۲۵۰۰ بشود ۱۰۰۰ تومن بهتر است تا با رئیس جمهور مذاکره کنی و دلار بشود ۳۰ هزار تومان!
🔹مضمون پاسخ #سعید_جلیلی به ادعای #ظریف که گفته بود جلیلی با معاونین وزرا مذاکره کرد من با خود وزرا! خب فایدهش چی بود؟ آقای ظریف دلار ۲۵۰۰تومانی را کردید ۳۰هزار تومن! باز طلبکاری؟
❇️ پ.ن: آقای جلیلی معتقد است مشکل اقتصادی کشور مذاکره و گفتگو با آمریکا و اروپا بر سر هستهای نبود. بله از سال ۹۰ تحریمهای گستردهای ایجاد شد اما مشکل ما در سوءمدیریت داخلی بود. در حوزه اقتصاد باید کارهایی میشد تا تحریمها بی اثر شوند. نه اینکه ما در سیاست خارجه امتیازی مثل هسته ای را بدهیم شاید اقتصاد درست شود! دیدید که نشد. ما هستهای را تعلیق کردیم سالها عقب افتادیم. ولی تحریمها باز بیشتر شد.
🔹آقای ظریف افتخارش اینه که گفته من با معاونین وزرا مذاکره نمیکنم باید وزرا باشند. خب نتیجه چی شد آقای ظریف؟ با وزرا مذاکره کردی و کلی امتیاز هم دادی. آیا تحریمی رفع شد؟ آیا اقتصاد بهتر شد؟ خیر وضع بدتر شد.
چه اصراری است ما روی اشتباه اصرار کنیم؟
ریشه مشکل اقتصادی ما سوءمدیریت است. نبود طرح و برنامه است. وزرای با ثروتهای افسانهای است. تنبلی و فشلی است. وزرای پیر و بی برنامه است. عزل و نصبهای باندی و جناحی و غیرتخصصی است. وگرنه خب ما در مذاکره زمان جلیلی، خوب مذاکره کردیم و خیلی اختلافات با آژانس هم حل شد. پس چرا تحریم شدیم بعد از #فتنه۸۸؟ چرا تحریمها موثر شد؟ چون سوءمدیریت داخلی داشتیم و در دولت روحانی این سوءمدیریت بدتر شد و به مرحله بحران رسید.
داود_مدرسییان
@Emam_kh
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️دولت جاسوس پرور
🔻😳جناب روحانی:
دشت ما گرگ اگر داشت نمی نالیدیم
نیمی از گله ما را سگ چوپان خورده
🎥استاد پورآقایی
#مذاکرات
#انتخابات
#سرطان_اصلاحات
@Emam_kh
🔘شربت هشت عرق درمان چربی خون
✍️امروزه به علت مصرف کردن غذاهای آماده، فستفودها و رعایت نکردن رژیم غذایی مناسب افراد دچار چربی خون و بیماریهای مختلف میشوند
🔸شربت هشت عرق (عرق شوید، زنیان، سیر، کاسنی، شاهتره، مرزه، جعفری و گشنیز) میتواند به کاهش چربی خون و سایر بیماریها کمک شایانی کند.